يادداشتي به مناسبتِ روز جهاني فلسفه
ايران امروز و فلسفه
علياصغر مصلح
شايد فلسفه شگفتترين دستاورد فكري بشر در طول تاريخ باشد. اگر عقل بزرگترين دارايي آدمي باشد، بيش از
هر جا در ذهن و زبان فلاسفه نقش آفريده است؛ نقشي كه هنوز ادامه دارد و در مباحث كلان جهان امروز، فلاسفه همچنان از مراجع تفكر و افقگشايي هستند و هر جا سخني از انسان و حقيقت و رستگاري و دين و سياست و اجتماع و طبيعت و علم و اخلاق و هنر باشد، نام فلاسفه به ميان ميآيد. فلسفه در فرهنگ ايراني نيز همواره پراهميت بوده و به صورتهاي مختلفي نقش آفريده است. امروزه فلسفه علاوه بر اينكه رشتهاي دانشگاهي با گرايشهاي مختلف است، طيف وسيعي از علاقهمندان به فلسفه در محافل غيردانشگاهي مباحث اهل فلسفه و آثار انتشار يافته در اين حوزه را دنبال ميكنند، اما به نظر ميرسد كه هنوز به طور جدّ درباره نقش فلسفه و اهالي فلسفه در ايران امروز پرسشي صورت نگرفته است. فلسفه چه در مقام ژرفانديشي در بنيادها، چه در توصيف زمانه، چه در طرح كلان مقولات و نظريات در ساير علوم، چه در مفهومي كردن معاني و دريافتهاي روحي و معنوي، چه در افقگشايي و طرح نظرياتِ نو همواره ذهنها را به حركت واداشته و منشا انديشههايي در مراتب انضماميتر بوده است. اما شايد اكنون وقت مناسبي باشد كه اهل فلسفه ايران، به اقتضاي مشتركات و تعلقاتشان، به توان و امكانات خود براي نقشآفريني در ايران امروز بينديشند. بعد از پشتسر گذاشتن حدود هشت دهه فعاليت آموزشي و پژوهشي در فلسفه دانشگاهي، انتظار ميرود كه اهل فلسفه گفتوگويي درباره وضع و نقش خود در گذشته و اكنون ايران را آغاز كنند. شايد وجه مشترك فلاسفه از دوران باستان تا معاصر كوشش براي رسوخ در قلمرو انديشه و طرح داناييهاي متناسب با زمان براي بهبودن و بهزيستن باشد. اگر اين دريافت را بپذيريم، عهد ديرين اهل فلسفه مقتضي بازپرسيدن از وضع فلسفه در ايران امروز است.
امروز همه كوششها براي روشن نگه داشتن چراغ فلسفه مفيد و مغتنم است. ترجمه و تدريس و پژوهش فلسفه در هر صورت كاري شايسته است، اما روزگار ما اقتضاي همراهي و همگرايي بيشتري دارد. برخي وضعِ اهالي فلسفه را همچون مجمعالجزايري توصيف ميكنند. اگر چنين باشد، آيا نبايد قصد گونهاي همگرايي و همراهي را مطرح ساخت؟ به فرضِ اهميت يافتن چنين قصدي، در گام اول بايد دو گونه تعامل و گفتوگو را دامن زد؛ يكي گفتوگو در ميان خود اهل فلسفه و ديگري گفتوگو و تعامل با اهل ساير رشتهها و حوزهها. نسل اهل فلسفه امروز از سويي بايد «ديالوگ» را بيش از گذشته پيشه خود سازد و از سوي ديگر بايد دانايي و درك خود را تمامِ درك نداند. شايد روزي فلسفه ملكه علوم بود، اما امروز هيچ حوزه دانايي، پادشاه ديگر حوزهها نيست. گاهي در يك شعر يا اثر علمي و هنري يا يك فيلم و حتي سخني از رهبران معنوي و انقلابيون، نكتهاي اظهار ميشود كه بايد با تمام وجود نيوشاي آن بود. شايد اين ويژگي دوران ما باشد كه سخن بديع و معرّفِ زمانه، منحصر در هيچ رشته يا حوزه خاصي نيست. به همين جهت، اهل فلسفه بايد گفتوگوي همهجانبه با نمايندگان ساير علوم و حوزهها را نيز تقويت كنند. اهل فلسفه ايران ميتوانند ايران را يكي از مسائل كانوني خود قرار دهند و با نظر به تجارب شكلگيري و تثبيت عقلانيت در اقوام مختلف، سرنوشت عقلانيت در ايران را بررسي كنند و وضع اخلاق و توسعه و محيط زيست و قانون و سياست و دين در ايران را دوباره مورد ژرفانديشي قرار دهند.
اگر اهل فلسفه از نقش و كارآمدي خود پرسيدند، راه براي طرح اين پرسش از ساير علوم و داناييها هم باز ميشود. در ايران امروز يكي از اساسيترين پرسشها «نقش دانايي در زندگي» است. آنان كه تحولات تاريخ را براساس ميزان رشد دانايي دنبال ميكنند، از وضع كنوني ايران در حيرتند. از اين منظر سرپرسش ايران امروز آن است كه با وجود فرهنگ و تاريخي بدين حدّ نيرومند و درخشان، بر اين فرهنگ چه رفته است كه در حال رفتاري است كه با اوصافي چون خود ويرانسازي قابل اشاره است. در دوراني كه تمامي مصالح و منافع ملتها وابسته به همگرايي و تقويت خردجمعي براي توسعه و حفظ محيطزيست و رقابت در سطح بينالمللي براي رسيدن به شرايط متعادل و متوازن و مقابله با بحرانهاي جهاني است، چه ميشود كه تمامي انرژي و توان مردم در جهت ستيزه و مقابله و رفتارهاي فرسايشي قرار ميگيرد. چرا با وجود خردمندان پرشمار، خردپيشگي نزول ميكند و بلندترين صداها به سوي نزاع و واگرايي دعوت ميكنند.
اهل فلسفه بيش از ديگران به وضع فروپاشي و گسست و سستي ارزشها و بنيادها وقوف دارند. آنكه به هستي و نيستي خو كرده، از سويي موقعيتهاي مرزي و نزديك شدن به سرحدّات عدم را ميشناسد و از سوي ديگر نزديك شدن نوپديدارها به اقليم وجود را ميبيند. هرگونه ورود فلسفي به جهان امروز مستلزم اين توجه است كه اصلا در چه جهاني زندگي ميكنيم. جهان كنوني بيش از گذشته با هست و نيست شدن پديدارها روبهرو است و ايران امروز هم تحتتاثير اين رخدادها در حال زير وزبر شدن است. در چنين شرايطي اهل فلسفه ميتوانند دگرگوني بنيادها را شرح دهند. ايران امروز در حال تجربه واژگوني ارزشهاست. تجربهاي كه شبيه آن را در تاريخ خود سراغ ندارد. توصيف و تبيين وضعيتي كه پيش از اين تجربه نكردهايم، نيازمند شكلگيري مفاهيم جديد در زبان فارسي است و باز اين اهل فلسفهاند كه ميتوانند در كنار شاعران و حكيمان مفاهيم مناسب براي انديشيدن در باره رخدادهاي بزرگ را فراهم كنند. ايران امروز در حال تجربه فروپاشيهاست. اهل فلسفه شايستهترين گروهي هستند كه ميتوانند با كساني كه اين شرايط را تجربه كرده و درصدد درك و فهم آنند، به گفتوگو بنشينند. اهل فلسفه ميتوانند بساط خداوندان خودمطلقانگار را به نقد كشند. آنها عليرغم وقوف به كاستي همه طرحها ميتوانند، باز به زندگي آري گويند و طرحهاي بهبودبخش را مورد بحث قرار دهند. اهل فلسفه اوتوپيا را ميشناسند، اما با نظر به تجارب تاريخي، شيفته هيچ اتوپيايي نيستند. آنها با وجودِ داشتن دريافتهاي خاص خود، توان ورود به ديالوگ با «ديگران»، بدون خودبنيادانديشي دارند. آنها ميتوانند با فاصله گرفتن از داشته و پنداشته خود وارد گفتوگو با ديگران شوند و بدون مهر ختم زدن بر انديشهاي به عنوان نتيجه نهايي، همچنان آماده گفتوگوهاي بيشتر باشند. اهل فلسفه زندانيان در ايدئولوژي هايدگري استيز و فاجعهساز را ميتوانند تشخيص دهند و اسباب شكلگيري آنها را نشان دهند. در زماني زندگي ميكنيم كه سياست به مهندسي هيجانات و كنشها تبديل شده است. قدرت هيچگاه مانند امروز خودبسنده نبوده است. قدرت در تاريخ ايران همواره روئي به دين و حكمت و دانايي و عرف داشته است. اما اكنون قدرت خودبنياد ظاهر شده و اگر هم از دين و عرف و عقل سخن گويد براي ترميم و تجديد خود است. اهل فلسفه ميتوانند پيشگام ورود به اين عرصههاي دشوار باشند.
زمان ما زمان آفتابي شدن نهايتها و به تماميت رسيدنها و در عين حال سر زدن امكانات جديد است. سفت و سختهاي گذشته همه در معرض زوال يا ترديدند. باورمندانِ بدون تفكر در اين شرايط به عزا مينشينند، اما آنان كه زمان را طليعه بروزات جديدِ هستي ميدانند، به استقبال هر نو ميروند. تعارضات امروز بزرگتر از تعارضات قرن هجدهم اروپاست. براي حضور در ميدان تعارضات امروز كمينه شرط، توانِ خلعِ نعلينِ گذشته و عريان شدن از ماسبق، در مصاف با بحرانهاست. اهل فلسفه ميتوانند در زمانه ناكامي و عسرت و بحرانِ پس از بحران و تجربه «نازندگي»، افتان و خيزان طي طريق كنند.
ما در ايران امروز هم شاهد مصرف شدن و رو به پايان بودن رودخانهها و جنگلها و خاك و آب هستيم و هم ناظر فرسايش و به باد رفتن عناصري از فرهنگ خويشيم كه در گذشته سبب پايداري اين فرهنگ و ترميمبخش مناسبات و موجِد تعادل در زندگي بودهاند. در مسيري قرار گرفتهايم كه هر چه گذشته، بيش از پيش راستي و ايمان و ارزشها در ميدان اختلاف و رقابتهاي قدرت و تقابلهاي ناشي از عدم مفاهمه از بين رفتهاند. در حال حاضر با دو پديده روبهرو هستيم. يكي سر زدن استعدادهاي توهمآفرين فرهنگ گذشته خود و ديگري جريان آرامِ انديشيدن و نوجوئي در مقابل رويدادها. اگر استعداد اول بر زندگي ما غالب شود و راه استعداد دوم بسته شود، آينده تاريكتري در پيش داريم. به ياد آوريم كه آن شوريده بزرگ براي دويست سالِ پس از خود، پيشبيني نيهيليسم كرد. اكنون در نيمه دوم دوره پيشبينيشده به سر ميبريم. ما در حال تجربه نهيليسم عريان و منفعل، با كمينه كوششي براي فعال شدن هستيم. اگر در حال تجربه نهيليسمِ پساعقلانيت مدرن بوديم، شايد ميتوانستيم شادان در مسير به تماميت رسيدن آن و پشتسر گذاشتن تعينات قرار گيريم، اما به نظر ميرسد كه هنوز در آستانه پرسش ژرف از نيهيليسم قرار نگرفتهايم. آيا در حال فراروي از نهيليسيمِ منفعل به فعاليم يا مشغول نزاع بيپشتوانه حقيقتجوئي در مسير خودويرانگري؟ باتوجه به همين شرايط است كه ايران امروز منطقهاي آتشفشاني است. اين آتشفشان كه ناشي از اندرونيات متعارض جان و فرهنگ و تاريخ ايران است، ميتواند سهمگينتر از آتشفشانهاي نيمهخاموش در قله كوهها باشد. فلسفه در جهت توصيف و بيان اسباب بحرانهاي فعلي ميتواند نقش ايفا كند، اما بروز اين تواناييها مستلزم شكيبايي و جديت در تفكر، قدرت دروني و تابآوري براي «خراب» «ساختن» است.
جنبش اعتراضي ماههاي گذشته در ايران، نمودي از بحران در لايههاي زيرين و موضوعي اساسي است. اسباب بروز چنين حركتي را برخي از اهالي فلسفه از سالهاي قبل به طور مستقيم و غيرمستقيم مورد بحث قرار داده بودند. بزرگترين خطاي رايج در ايران تقليل دادن امور به سطح اجتماع و سياست است. شعارهايي كه در هفتههاي گذشته شنيده شد، ريشه در لايههاي زيرين باور جواناني دارد كه متعلق به زماني متفاوتند. ما در ايران امروز با مردماني روبهروييم كه ساعتِ هستي و حقيقتشان براساس افقهاي مختلف تنظيم شده است. به بيان فلسفيتر با پديده ناهم«زمان»ي روبهرو هستيم. رمز شكل نگرفتن ديالوگ در درجه اول «ناهمزماني» است. از ناهمزماني، «ناهمزباني» نتيجه ميشود. اهل فلسفه در اين باب سخنها دارند. آنها ميتوانند هم كار نقد صورتهاي تعينيافته حقيقت كه به قالبهاي بيرمقي تبديل شدهاند برعهده گيرند و هم نابسندگي دعوتهايي كه به سوي سستي و آشوب بيشتر ميكشاند.
ميدانيم كه تكثّرگرايشهاي فلسفي در ايران چنان زياد است كه نميتوان آنها را به سوي وحدتِنظر دعوت كرد، اما ميتوان اين تكثر را به امتيازي براي شكلگيري گفتوگويي غني و ثمربخشتر تبديل كرد. ميتوان گفتوگوهايي با ظرفيتهاي بالاتر را مقصود قرار داد. اهل فلسفه ميتوانند الگوهايي از جريان «ديالكتيك» و «ديالوگ» در شرايط سخت را به نمايش گذارند. آنها ميتوانند فراتر از احساسات و هيجانها، دريافتهاي خود را در جهت شكلگيري صورتهاي بديع انديشه به كار گيرند. ظهور نسل معترض را ميتوان درسآموزترين پديدار در سالهاي اخير تلقي كرد و به اسباب بنياديتر آن انديشيد. گفتوگوي فلسفي در شرايط كنوني مستلزم آمادگي بدون قيد و شرط براي رويارويي با نوپديدههاست. از شواهد برميآيد كه در حال ورود به شرايط تعليق و آشفتگي (كائوس) بيشتري هستيم. در زماني كه بيم امواج از هر سو ميرود، اهل فلسفه و تفكر بايد بر كوشش و كاوش خود براي كشف قلمروهاي ناشناخته بيفزايند. در چنين شرايطي سختترين كارها كشف امكانات فكري جديد است، همان كه سرچشمه همه اميدهاست.
زمان ما زمان آفتابي شدن نهايتها و به تماميت رسيدنها و در عين حال سر زدن امكانات جديد است. سفت و سختهاي گذشته همه در معرض زوال يا ترديدند. باورمندانِ بدون تفكر در اين شرايط به عزا مينشينند، اما آنان كه زمان را طليعه بروزات جديدِ هستي ميدانند، به استقبال هر نو ميروند.
ما در ايران امروز با مردماني روبهروييم كه ساعتِ هستي و حقيقتشان براساس افقهاي مختلف تنظيم شده است. به بيان فلسفيتر با پديده ناهم«زمان»ي روبهرو هستيم. رمز شكل نگرفتن ديالوگ در درجه اول «ناهمزماني» است. از ناهمزماني، «ناهمزباني» نتيجه ميشود. اهل فلسفه در اين باب سخنها دارند. آنها ميتوانند هم كار نقد صورتهاي تعينيافته حقيقت كه به قالبهاي بيرمقي تبديل شدهاند برعهده گيرند و هم نابسندگي دعوتهايي كه به سوي سستي و آشوب بيشتر ميكشاند.