اميني و يادداشتهايش (3)
مرتضي ميرحسيني
به اينجا رسيديم كه اميني از كوشش براي نجات نظام سلطنتي دست نميكشيد و تا مدتي به بقاي حكومت پهلوي -به شرط تن دادن به برخي اصلاحات اساسي و تغيير رويههايش- اميد داشت، اما هرچه جلوتر رفت، ديد كه براي هدف ناممكني تلاش ميكند. حتي خود شاه نيز تصميم به خروج از كشور گرفته بود. بيستوهفتم آبان در دفتر يادداشتهاي روزانهاش نوشت كه بيشتر چهرههاي سياسي رهبري آيتالله خميني را پذيرفتهاند و در موضوع تغيير حكومت و سرنگوني شاه با او همراه شدهاند. نگاه اغلبشان اين بود كه اين مسير برگشت ندارد و بحران كنوني نيز جز با رفتن شاه فروكش نميكند و هر پيشنهادي كه ضامن بقاي شاه در قدرت باشد، پيشاپيش مردود است. اين يك طرف ماجرا بود، طرف ديگر هم خود شاه قرار داشت كه از اختياراتش دست نميكشيد و هيچ محدوديتي را براي قدرتش نميپذيرفت. در حرف از شنيدن صداي انقلاب ميگفت، اما در عمل همچنان به سبك و سياق گذشته حكومت ميكرد و مخالف هر طرحي بود كه حوزه نفوذ دربار را كاهش ميداد. «ساعت سهونيم بعدازظهر اعليحضرت عبدالله انتظام و من را خواسته بودند. رفتيم و تا ساعت 5 صحبت از مسائل روز شد. دولت بيطرف را پيشنهاد كردم كه اصولا پذيرفت و شورا را هم قبول كرد ولي به عنوان شوراي متعلق به خود ايشان، كه البته نظري جز اين نداشتيم. در ذهنش بود كه مبادا قصد شوراي سلطنت باشد كه خواسته عدهاي از مخالفان است. فعلا وضع بدي در كشور است و ارتش كه زيرنظر خود اعليحضرت است قبول فرمانده ديگري را احتمالا نخواهد كرد و آتيه هم روشن نيست... ملاقات خود را با سفير امريكا به اعليحضرت گفتم. اتفاقا سفير امريكا و سفير انگلستان انتظار شرفيابي داشتند. صحبت از شركت نفت و رياست آن شد. اعليحضرت با چشمك انتظام را نشان دادند و او گفت من حاضر به هر خدمتي هستم ولي دور بودهام و از من ساخته نيست. من را پيشنهاد كرد كه فوري رد كردم. خود اعليحضرت هم گفتند كه رُل فعلي دكتر اميني مهمتر است؛ و بههرحال به ايشان گفتم هيچگونه شغلي قبول نميكنم.» سوم آذر نيز نوشت «ساعت 6 بايد منزل دكتر غلامحسين صديقي ميرفتم. مدتي در تهران كه متاسفانه اسامي كوچهها متعدد است سردرگم بوديم. خوشبختانه از منزل خانمي محترم تلفن به منزل دكتر صديقي كردم و موفق شدم نشاني درست را پيدا كنم و ساعت شش و بيست دقيقه رسيدم. آقايان دكتر محيالدين نبوي و عبدالله انتظام بودند. تا ساعت 8 مذاكرات مفصلي با ايشان داشتيم. البته قسمت عمده وقت، ايشان متكلم بودند و نظريات درستي داشتند. از شهامت و مثبت بودن ايشان و احتمال قبول مسووليت تحت شرايطي كه منطقي بود خوشوقت شدم. نسبت به من هم بياندازه اظهار محبت و احترام كرد... نميدانم بالاخره موفقيتي در تشكيل يك حكومت ملي به دست خواهد آمد يا خير؟» ميگفت شاه ضرورت تغييرات اساسي را پذيرفته و در مقابل خواستههاي مردم عقبنشيني كرده بود و ميخواست برخي از مطالبات قديمي مخالفان -مثل عمل به قانون اساسي و برگزاري انتخابات آزاد و آزادي احزاب- را اجرايي كند، اما همچنان به قدرت چسبيده بود و آن را در انحصار خود داشت. پنجم آذر نوشت «ساعت چهار آقايان منتصري و بنياحمد آمدند و مدتي صحبت كرديم. به نظرم تشكيل يك حكومت ملي آسان نيست و تغيير رويه و روحيه اعليحضرت زمان ميخواهد و پيدا كردن رييس حكومت ملي اشكال زياد دارد.»