گوهر و غواص
هر نفس اين پرده چابك رقيب بازياي از پرده برآرد غريب
نطع پر از زخمه و رقاص نه بحر پر از گوهر و غواص نه
از درم و دولت و از تاج و تيغ نيست دريغ ار تو نخواهي دريغ
گر رسدت دل به دم جبرئيل نيست قضا ممسك و قدرت بخيل
زان بنه چندانكه بري ديگرست دخل وي از خرج تو افزونترست
پاي درين ره نه و رفتار بين حلقه اين در زن و گفتار بين
نظامي