شريك دزد
و رفيق قافله
عظيم محمودآبادي
نگاهي ديگر به خوشحالي برخي ايرانيان از بُردِ امريكا
جام جهاني امسال به دليل اتمسفر حاكم بر فضاي ايران، حال و هوايي غيرطبيعي داشت. باختِ كشورمان از تيمهاي انگليس و امريكا موجب خوشحالي عدهاي از ايرانيان در داخل و همچنين خارج از كشور شد. اتفاقي كه گرچه موجب تعجب برخي شده است اما به نظر نميرسد چندان هم تعجبآميز بوده باشد! چراكه اين مساله در ميان ما ريشهدارتر از اينها است هرچند تاكنون مورد توجه جدي قرار نگرفته باشد. هرچند برخي علت خوشحالي از بردِ امريكا از تيم ملي كشورمان را به نارضايتيهاي سياسي تقليل ميدهند يا آن را واكنشي به عملكرد مسوولان ميدانند اما به نظر ميرسد اين نگاه از عمق كافي برخوردار نيست و بيشتر ناشي از عدم آشنايي با لايههاي عميقتر آن است. البته طبيعي است كه نظام جمهوري اسلامي نيز مانند هر نظام سياسي ديگر عاري از خلل و اشكال نيست و اين حق طبيعي شهروندانش است كه اعتراض خود را با روشهاي مدني و مسالمتآميز بيان كنند. اما وقتي اصليترين نمادهاي كلاسيك يا مدرن يك كشور، از سوي برخي از شهروندانش انكار يا از آن اعلام برائت شود، اين ديگر نامش مبارزه مدني نيست بلكه نمايانگرِ بحراني است كه ريشههاي آن بسي عميقتر از نزاعهاي سياسي برآمده از سطوح مختلف اجتماعي است. واقعيت اين است كه ملت ايران در طول تاريخ از جوانب مختلف داراي نقاط قوت فراواني بوده و هست اما اين به معناي آن نيست كه از هيچ ايراد و اشكالي برخوردار نبوده است. به نظر ميرسد از مهمترين مسائل امروز ما تشخيص همين نقاط ضعف است كه درصورت بيتوجهي به آنها ميتواند به بحرانهاي بسيار عميق ملي تبديل شود. از سوي ديگر هر نوع ترديد و انكار اين مساله يا فروكاستن آن به نارضايتي بخشي از جامعه نسبت به حكومت، در واقع چيزي نيست جز نديدن اصل موضوع و پاك كردن صورت مساله!
اما براي اينكه ابعاد مساله روشنتر شود، مثالي واقعي را مطرح ميكنم؛ مثالي كه البته از ماهيتي غير سياسي برخوردار است و مربوط به سالهاي پيش از انقلاب اسلامي است. اين مثال دقيقا به دليل مختصاتي كه دارد بهتر ميتواند مقصود نگارنده اين سطور را روشن كند. مرحوم مهندس بازرگان در كتاب «سازگاري ايراني» خاطرهاي را به نقل از يكي از دوستانش بيان ميكند كه بازخواني آن براي درك بهتر وضعيتي كه بعد از خروج ترامپ از برجام در آن قرار گرفتهايم، مفيد است. آن مرحوم ميگويد در سالهاي قبل از انقلاب دوستي داشته كه مهندس معدن بوده و از طرف اداره كل معادن به نواحي مركزي ايران ماموريت مييابد. در مسير مابين حسنآباد و كهريزك - در راه قم - در روز روشن اتوبوسشان مورد حمله راهزنها واقع و متوقف ميشود. سردسته دزدها با نقابي به صورت بالا آمده و با تهديد هفتتير اعلام ميكند كه مسافران آنچه پول و اشياي قيمتي دارند شخصا تحويل دهند. عدهاي تقديم و چند نفري تاخير ميكنند. براي همين دزد مهاجم مجبور ميشود اخطارش را تكرار كند. يكي از مسافران برخاسته، رو به همسفران ميگويد: «عجب مردم بيحيايي هستيد. گلوي جناب دزد پاره شد. چرا كيفتان را درنميآوريد؟» (سازگاري ايراني، مهدي بازرگان، ص ۴۲) مهندس بازرگان اين خاطره را در انتقاد از رفتارهايي مطرح ميكند كه نشاندهنده كنار آمدن راحت و بدون دردسر با ظلم است. او اين مورد را مصداقي از سازگاري منفي، بيجا و غيرمعقول ميداند كه بايد از آن به صورت جدي پرهيز شود.
واقعيت اين است آنچه مهندس بازرگان نقل و از آن احساس خطر ميكرده است امروز در حال تبديل شدن به بزرگترين بحران ملت ايران است. مسافر اتوبوسي كه به جاي اينكه جلوي دزد و راهزن را بگيرد و سينهاش را در برابر او سپر و از جان و مال همسفران خود حمايت كند، صدايش را براي مظلومان همراهِ خود بالا ميبرد، امروز تبديل به بخشي از جامعه ايران شده كه از قضا فضاي رسانهاي جهان را نيز در اختيار دارد؛ ميتواند براي كار غلط خود، صد دليل بياورد و ذوق بُرد تيم فوتبال كشوري را فرياد بزند كه سالها از هيچ جنگ نظامي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و ... عليه ملت و كشورش فروگذار نكرده است. توجه به اين نكته نيز ضروري است كه دشمني ايالات متحده امريكا با ايران بسي ريشهدارتر از انقلاب بهمن 1357 و نظام جمهوري اسلامي است. بنابراين تقليل دادنِ دشمني امريكا با ايران به صرفِ دشمني با نظام جمهوري اسلامي، درواقع آدرس غلط دادن است، چراكه مشكل امريكا و متحدانش - از جمله بريتانيا - نه با جمهوري اسلامي بلكه دقيقا با خود ملت ايران است؛ چنانكه امريكاييها، بيستوپنج سال قبل از پيروزي انقلاب 1357 و تاسيس نظام جمهوري اسلامي، در كودتايي با همراهي اراذل و اوباش داخلي اقدام به براندازي دولت ملي دكتر محمد مصدق كردند؛ سودايي كه امروز هم دولتمردان امريكايي در سر ميپرورانند و براي همين است كه فضاي رسانهاي خود را به عرصه تاختوتاز شعبان بيمخهاي امروزي خود تبديل كرده است. واقعيت اين است كه ذائقه برخي از ما ايرانيان به هر دليل، همراهي و گاه حتي همدلي با قدرت برتر و بزرگتر است! حتي اگر آن قدرت برتر نه شريك دزد و رفيق قافله بلكه خودِ شاهدزدِ اصلي باشد.