صرفيدن يا نصرفيدن، مساله اين است؟
با خريد روزنامه، مزاحم كسب ما نشويد!
فريدون مجلسي
براي مطلب امروز تصميم به سرقتي ادبي از خودم گرفتم و مطلبي را كه شش سال پيش در جايي نوشته بودم، به دليل رواج زبان عوامانه در رسانهها و در ميان برخي مقامات، با اندكي دستكاري «بازتوليد» كنم! عنوان اين يادداشت تركيبي است از ادبيات دلالي ميدا ن بارفروشان و فرمايش ماندگار شكسپير بينوا! راستش گويي در كشورمان از قديم و نديم، حتي پيش از تاريخِ تشكيل فرهنگستان، دو منبع تركيب و ابداع واژههاي نو داشتهايم؛ يكي با الهام از ابتكار و نوآوري و تركيبات بديع اهل علم و قلم بوده كه به دايره محدود خودشان راه مييافته و تدريجا در زبان رسمي جاي خود را باز ميكرده است. از زمان تشكيل فرهنگستان اين نهاد تا حدود زيادي جانشين آن سنت نانوشته قديمي شده است، اما منبع ديگري براي واژهسازي وجود دارد كه معمولا به وقت نياز نه در واژهسازي معطل ميماند، نه در رايج كردن آن؛ اينگونه واژهها نخست به زبان عاميانه راه مييابد و سپس، از توليد به مصرف، وارد زبان رسمي ميشود؛ مثلا وقتي اتومبيل وارد بازار شد نه پيشينهاي داشت و نه مكانيكي در كار بود و نه قطعات آن اسامي آشناي مشخصي داشتند. نياز مانند هميشه باعث شد كلمات جديد اختراع شوند. ماشينهاي قديمي مانند درشكه و كالسكه ركاب داشتند كه جاي پايي است همچون پله براي سوار شدن و بايد قدم نخست را روي ركاب ماشين ميگذاشتند. تازه آن ركاب نام خودش را از ركاب آويخته از زين اسب گرفته كه هنگام سواري پا را در آن ثابت نگه ميدارند يا در صورت نياز به تاخت يا حركات ديگر با آن فشاري به اسب وارد ميكنند. وقتي دستگاههاي جديد آمد ركاب و ركاب زدن و حتي زين ميراثي بود كه از اسب به دوچرخه رسيد و ركاب و پاركابي كه به معني شاگرد اتوبوس و كاميون هم هست از كالسكه به ماشينهاي نوظهور منتقل شد. ركاب و زين و صندلي كه ريشه و سابقهاي داشتند به سرعت در زبان رسمي جذب شدند. وقتي هم كار به تعميركاران و ادبيات عاميانه آنان رسيد در نماندند، محل اتصال محور افقي و چرخ را، شايد به دليل شباهتِ كش و قوس كلهاش به مچ سگ، سگدست ناميدند و نوع كوچكتر آن را شغالدست؛ اسامياي كه به هيچ وجه ترجمه نام فرنگي آنها نيست. يا در نمونه ديگر سيبزميني را درنظر بگيريد كه در اوايل دوره قاجار از دو مسير وارد ايران ميشد، مسير رسمي از پايتخت و به توصيه سفيران بيگانه بود. چون اين محصول نام نداشت، اسمش را عينا از فرانسه ترجمه كردند، يعني «پوم دو تِر» شد سيبِزميني. در آذربايجان نيز به همين دليل و معني شد يرآلماسي كه در تهران به سيبزميني ترشي كه ريشه متفاوتي است، نهاده شد. مسير ديگر ورود اين محصول از جنوب و از طريق هند بود. در خوزستان آن را پتاته و به عربي بتاته ناميدند كه همان نام انگليسي يا بومي امريكايي يعني پوتّيتو است و معلوم نيست چرا هنديها نام «آلو» بر آن نهادند، آنهم روي چيزي كه هيچ شباهت ظاهري و باطني به آلو ندارد. شيرازيها از آن نوعي تاس كباب به نام «دوپيازه آلو» درست ميكنند. زماني كه در نوجواني به اين غذا برخوردم دنبال آلويش ميگشتم كه پيدا نكردم و برايم مانند پلوي بدون برنج عجيب بود. باري سگدست و شغالدست جاي خودش را باز كرده است؛ يعني يك استاد ادبيات هم وقتي سگدست ماشينش بشكند، براي خريد يدكي نو از فروشنده تقاضاي «سگدست» ميكند، اما البته اگر «ديسك ترمزش» خراب شود، البته از فروشنده تقاضاي «ديكس» نميكند، همان ديسك را ميخواهد، گرچه فروشند احتمالا، و به خيال خود، او را تصحيح ميكند و خواهد گفت «ديكس آقا! ديكس!» و در فاكتور هم همان را مينويسد. يكي از واژههاي ميداني همين فعل جعلي «صرفيدن» است كه نزد اهلش معناي عجيبي دارد. ما فعلهاي جعلي وام گرفته از عربي بسيار داريم. مانند فعل جعلي تركيبي «فكر كردن» يا حتي فعل جعلي بسيط و كامل «فهميدن» كه كاملا جذب زبان فارسي شدهاند. «صرفيدن» هم ميتوانست مانند فهميدن جايگاهي عادي پيدا كند، اما نوع كاربرد و فرهنگ كاربرانش اهل فرهنگ را از استفاده از آن باز ميدارد. درحالي كه مقرون به صرفه بودن به معني سودمند بودن، يا فايده داشتن به كار ميرود، حتي صرف كردن يا بهصرفه بودن هم قابل تحمل است. به اين معنا كه فروش كار يا كالايي به فلان بها سودبخش است. اما صرفيدن يا نصرفيدن به معني اين نيست كه بهاي پيشنهادي شما كمتر يا معادل بهاي تمام شده است و سودي منظور نشده است، بلكه عبارتي است دلالانه؛ مثلا ماشيني را به هفتصد ميليون تومان فروخته است، وقتي پيشنهاد هفت ميليون تومان دلالي يا حقالزحمه ميشود، ميفرمايد، «نميصرفه!» اين حرف ربطي به خدمات و بهاي تمام شده ندارد. بعد هم به زحمات و جان كندن خودش در دو روز گذشته استناد ميكند و معتقد است كه «فوقش در ماه ده بيستا ماشين بفروشم، با اين چندر غاز يك درصدي، اموراتمون نميگذره، نميصرفه!» يا انار را كه از كشاورز كيلويي هفت هزار تومان خريده و كيلويي پنجاه هزار تومان ميفروشد، ميگويد، «كمتر از اين نميصرفه!» در واقع اگر كشاورز بگويد صرف نميكند، يعني با مزد من و كارگر، آب و برق و كود و شخم و هزينه بانك، انار كيلويي هشت هزار تومان تمام ميشود و فروش كمتر از ده هزار تومان صرف نميكند، يعني زيانآور است، اما صرفيدن ميداني حد و معياري ندارد. چند روز پيش ضمن پيادهروي روزانه تا ميدان صنعت، طبق معمول به كوشك يا كيوسك روزنامهفروش مراجعه كردم، روزنامه را از زمين برداشتم و روي پيشخوان او گذاشتم. قدري مزاحم شخصي شد كه داشت ليوان چاي يا شير و قهوهاش را از روزنامهفروش تحويل ميگرفت. روزنامهفروش از اينكه مزاحم كسب اصلي او، يعني فروش چاي و بيسكويت شده بودم، رنجيد و فرياد زد: «چرا روزنامه را روي پيشدستي من گذاشتي؟» گفتم، «براي اينكه قيمتش را ببيني و حساب كني.» با ادبي كه گويي اين روزها عادي تلقي ميشود گفت، «لازم نيست كسب ما را بههم بزني، خودت ببين و پولش را بگذار!» گفتم: «كسب شما روزنامهفروشي است يا قهوه چي هستي؟» مدعي شد، «روزنامه نميصرفه!» يعني روزي صدها روزنامه و مجله به علاوه انواع آدامس و پفك و بيسكويت و سيگار در كنار ميدان پرتردد كافي نيست، ميخواهد خدمات قهوهخانهاي پر سود بدون سرقفلي را هم به آن بيفزايد چون «ميصرفه!» به عبارت ديگر گويي ميگويد، با خريد روزنامه، مزاحم كسب ما نشويد!