• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5377 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۴ آذر

ما آدم‌ها خيلي اتفاقي كنار هم افتاده بوديم

بامداد لاجوردي

تا قبل از كامپيوتري شدن نظام وظيفه، تقسيم سربازها هيچ قاعده خاصي نداشت. استفاده از كامپيوتر در اين سازمان كمك زيادي‌ به عدالت در توزيع سربازها كرد. پيش از اين، متقاضيان اعزام به خدمت دريك ساعت و روز مشخص در مركز نظام وظيفه شهرشان جمع مي‌شدند، بعد فرماندهي مي‌آمد و نگاهي به جمعيت مي‌انداخت و مي‌گفت پسرها به صف‌ شوند. بعد با انگشت صفوفي را نشانه مي‌گرفت و مي‌گفت اين صف به بعد، فلان اتوبوس را سوار شوند تا به فلان پادگان اعزام شوند، دسته بعدي به‌ اتوبوس و پادگاني ديگر. حتي گاهي گروهي با همين روش، الكي الكي معاف‌ مي‌شدند. يعني فرمانده بالاي سكو، مي‌گفت صف‌هاي سوم و چهارم معاف‌ هستند. خيلي تصادفي پسرها معاف يا در نقطه صفر مرزي سرباز مي‌شدند.  در دوره شاه اين روش خيلي عادي بوده. آدم‌ها، از روي اقبال از خدمت‌ سربازي معاف مي‌شدند؛ مثلا در روزنامه اطلاعات آن زمان خبر مي‌دادند كه‌ متولدين فلان روز از ماه آبان معاف هستند. 
گاهي اين معافيت‌ها بهانه داشت، مثلا همه كساني كه روز تولدشان با روز تولد محمدرضا پهلوي ياپسرش يكي بود، معاف مي‌شدند اما گاهي حتي بهانه‌اي هم نداشت. انگارسازمان وظيفه عمومي هيچ آمار دقيقي از وضعيت سربازهاي مورد نيازنداشت و خيلي شلخته اين سازمان اداره مي‌شد و وقتي سرباز اضافه‌ داشت، گروهي را معاف مي‌كرد.
از وقتي انجام امور اداري سازمان نظام وظيفه كامپيوتري شد، اعزام‌ سربازها قاعده‌ پيدا كرد. ديگر اينطور نيست كه به اراده و مذاق يك فرمانده  كسي معاف شود يا از روي بد اقبالي جاي دوري بيفتد. شايد اين قاعده‌ها عمومي نشده باشد اما بالاخره آدميزاد در اين امور دخالت ندارد. حالا يك‌ ربات كامپيوتري صدها پسر را كنار هم قرار مي‌دهد. 
ما از روزي كه سرباز شديم، بدون آنكه هيچ چيزي از گذشته هم بدانيم، يا اطلاعي از عقايد خود داشته باشيم ناچار بوديم مدت زماني را كنار هم‌ بگذرانيم. اين حس خوبي نداشت. ما هيچ شباهتي به يكديگر نداشتيم. 
من در محيط خانه كمتر درباره مسائل سربازي چيزي مي‌گفتم. دل خوشي‌ نداشتم كه بخواهم در همان چند ساعت مرخصي از سربازي حرف بزنم. اما يك‌بار سر صحبت فضاي پادگان با پدرم باز شد و حال و هواي خاطرات سربازي براي او زنده شد و برايم تعريف كرد كه وقتي در دوره شاه سربازبوده، يكي از هم‌خدمتي‌هايش گرفتار بيماري سختي مي‌شود بعد پدرم چون سرباز بهداري بوده، دايم به او سر مي‌زده و احوالش را جويا مي‌شده؛ يكمرتبه به نيت گذران وقت، سر صحبت را با همديگر باز مي‌كنند و از گذشته هم‌ مي‌پرسند. طبيعتا پدرم درباره گذشته خودش مي‌گويد و متقابلا از وي در همين‌باره مي‌پرسد. در همين گفت‌وگو عيان مي‌شود كه پسرك، از پرورشگاه به خدمت اعزام شده و كسي را ندارد. هيچ كس. به پدرم مي‌گويد بعد از تمام شدن خدمت هيچ كسي نيست كه انتظار بازگشت او از پادگان را بكشد يامنتظر صدور كارت پايان خدمت او باشد؛ پدرم تا مداوا بيشتر با او حرف مي‌زده اما حتي آنها هم بعد از خدمت يكديگر را فراموش مي‌كنند.
مرور اين خاطرات بعد از چند دهه، هنوز پدرم را احساسي مي‌كرد؛ تصوركسي كه هيچ چشم‌انتظاري در زندگي خود ندارد، تلخ است. 
اين حس غريبگي با هم‌خدمتي‌ها عجيب است. من هم چيزي از گذشته هم‌خدمتي‌هايم نمي‌دانم. آنها براي من بيرون از پادگان معنا و هويتي نداشتند. هيچگاه فرصت نشد حتي با تعدادي از آنها درباره گذشته‌شان حرف بزنم. ما مشتي غريبه بوديم كه بر اثر يك اتفاق در كنار هم قرار گرفته بوديم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون