در وقت اضافه
حسن لطفي
براي آنكه از تماشاي بازي فوتبال دو تيم حرفهاي (مثلا آرژانتين و كرواسي) لذت ببري، نيازي نيست خودت پا به توپ باشي و از نوجواني با توپ پلاستيكي به طرف دروازهاي كه با دو آجر نيمه مشخص شده بدوي و توپ را به طرف دروازهباني شوت كني كه دستكش هم ندارد. حتي لازم نيست بداني چطور بازيكن توي زمين، در شرايط آفسايد قرار ميگيرد و داور با دميدن در سوتش او را متوقف ميكند. (چقدر سخت است بازيكن تيم مورد علاقهات توپ را داخل دروازه بفرستد و بعد همان زمان كه تو از شادي به هوا برخاستهاي، داور توي سوتش بدمد و گزارشگر از بالا رفتن پرچم داور كناري به نشانه آفسايد خبر بدهد) فقط كافي است بنشيني و كم كم طرفدار يكي از تيمها بشوي. (البته اگر از قبل به دلايلي مثل مليت، وجود بازيكن مورد علاقه، سابقه تيم و... اين تيم انتخاب نشده باشد) بعد چه داخل ورزشگاه باشي و چه مقابل تلويزيون، كمكم ضربان قلبت با ضرباتي كه بازيكنان به توپ ميزنند و شرايطي كه در آن قرار ميگيرند بالا و پايين ميرود. آخرش هم بسته به اينكه نتيجه چه باشد حالت فرق ميكند. اگر تيم محبوبت بعد از نود دقيقه يا پس از وقت اضافه پيروز از زمين سبز بيرون آمده باشد، همهچيز خوب است. خصوصا داوري! (چقدر سخت است داوري ! آنقدر سخت كه اگر كمي خدا ترس باشي هيچوقت دوست نداري داور باشي! چه داخل زمين سبز براي قضاوت درباره بازي فوتبال دو تيم، چه در قامت قاضي در دادگاهي كه قرار است حكم اعدام جواني را صادر كني كه بيش از آنكه نگران افتادن طناب بر گردن خودش باشد، نگران خبردار شدن مادرش باشد!) شايد به خاطر همين است كه بعضيها (مثلا مسعود كيميايي سازنده فيلم اعتراض) قضاوت را فقط خاص خدا ميدانند و بس. چرا كه از هرچه پيدا و پنهان است اطلاع دارد. نيازي نيست مثل بازيهاي جام جهاني دستور ويديو چك بدهد و چند نفر پاي صفحه بايستند و حركت بازيكنان را بالا و پايين كنند. البته اين تنها دليل براي اينكه خدا را بهترين قاضي بدانيم، نيست. از آن مهمتر عدالت و مهرباني است كه در ذات اقدسش وجود دارد. دنيا و آخرت برايش مهم نيست. دنيايي ندارد كه براي حفظش آخرتش را با آن تاخت بزند. آخرتي ندارد كه تصور كند تضمين رستگارياش در گروه سخت گرفتن بر ديگران است. ديگراني كه گاه مرگشان ممكن است پايان خدمات بسياري باشد (نقل است فئودور ميخايلويچ داستايوسكي - نويسنده بزرگ دنيا - در جواني به دليل فعاليتهاي سياسي عليه تزار نيكلاي اول محكوم به مرگ ميشود. او و چند نفر ديگر را براي اعدام ميبرند، قبل از آنكه گلولهها شليك شوند و داستايوسكي و چند نفر ديگر را وارد دنياي مردگان كنند پيكي از راه ميرسد و خبر عفو عمومي ميدهد، داستايوسكي در دقيقه نود يا شايد هم وقت اضافه از تيرباران نجات پيدا ميكند. چقدر آن حكم و آن رهايي زيبا است. با آنكه آن تزار و زمانهاش را نميشناسم. با آنكه ممكن است او در زمره حاكمان بد تاريخ باشد اما شك ندارم، به خاطر همان حكم، تاريخ ادبيات، دوستداران داستايوسكي، كساني كه آدميان را زنده ميخواهند، افرادي كه مهرباني را پاس ميدارند او را به خاطر اين تصميمش ستايش ميكنند) ناگفته پيدا است، داوري يگانه وجه اشتراك زندگي و فوتبال نيست. عوض شدن نتيجه در وقت اضافه، غم و شادي، مهر و نفرت و... فوتبال را شبيه زندگي كرده است.