فقير
ما در اين شهر غريبيم و در اين ملك فقير به كمند تو گرفتار و به دام تو اسير
در آفاق گشادهست وليكن بستهست از سر زلف تو در پاي دل ما زنجير
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر از من اي خسرو خو بان تو نظر بازمگير
گر چه در خيل تو بسيار به از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسيم نظير
در دلم بود كه جان بر تو فشانم روزي باز در خاطرم آمد كه متاعيست حقير
سعدي