جستن
پيش از آني كه به يك شعله بسوزانمشان باز هم گوش سپردم به صداي غمشان
هر غزلگرچه خود از دردي و داغي ميسوخت ديدني داشت ولي سوختن با همشان
گفتي از خستهترين حنجرهها ميآمد بغضشان شيونشان ضجه زير و بمشان
نه شنيدي و مباد آنكه ببيني روزي ماتمي را كه به جان داشتم از ماتمشان
زخمها خيرهتر از چشم تو را ميجستند تو نبودي كه به حرفي بزني مرهمشان
محمدعلي بهمني