درازناي نخريدنها
ابراهيم عمران
از زماني كه خريد اينترنتي رواج يافت؛ خيالش راحت بود كه اگر هم نخرد، كسي متوجه نميشود. حضوري كه براي خريد ميرفتند هم خود و هم خانوادهاش، گاهي شرمسار ميشدند. بيشتر افسوس كه چرا نميتوانند آنچه نياز اوليهشان است، تهيه كنند. به قول همسرش خير سرشان زماني نزديك به قشر متوسط بودهاند و توانسته بودند كمي خودشان را بالاتر بياورند. اين روزها اما دور وبرشان قشر متوسطي نبود. پيرامونشان بيشتر با دلمردگي اقتصادي زيست ميكردند. همان خوشي و مهرباني گاهي را هم نداشتند.براي شب يلدا تصميم گرفته بودند چند نفري از دوستان نزديكشان را دعوت كنند و چون با آنها به قولي ندار و خانه يكي بودند؛ نگران سور و سات مرسوم نبودند. فقط به ذهنش رسيده بود كمي آجيل تهيه كند. قيمت آجيل كه از سوي اتحاديه مشخص شد؛ سري به خشكبارفروشهاي گلوبندك زد. البته مشخص بود كه آن قيمتهاي دستوري، جلوهاي در راسته بازار نداشت و از طرفي طي سالهاي اخير كيفيت آجيل نيز پايين آمده بود و با دست روي آن كشيدن، ميشد رنگ مصنوعي را در آجيلها مشاهده كرد. پشيمان شد و برگشت. فكر كرد از يكي، دو تا از آجيلفروشان اينترنتي خريد كند كه نه صبر «ايوب» داشتند و نه «تواضع!» قيمتهايشان هم چند درصدي بالاتر از بازار بود. به هر حال هم فال بود و هم تماشا. سايتها را بالا و پايين كرد. مقداري پسته و بادام و تخمه انتخاب كرد. هر كاري كرد نتوانست زير يك كيلو سفارش بدهد. به پشتيباني زنگ زد و راهنمايي خواست براي نيم كيلو كردن سفارشها! ياد گرفت چطور نيم كيلو سفارش بدهد. باز هم دست و دلش لرزيد. به خود گفت چرا واقعا نميتواند براي يك شب، آن هم طي سال، كمي خرج كند. نه اينكه با اين خريد جيبش خالي خالي ميشد؛ بلكه آزارهاي ديگر و تعهدات مالي اجازه نميداد؛ فرآيند تكميل خريد را بزند. 250 گرم كرد سفارش را؛ كمي قيمت پايين آمد. از بالاي ميليون به زير آن رسيد. كمي آرام شد و ادامه داد.به ستون آدرس رسيد. نوشت. هنوز ترديد داشت دكمه پاياني را بزند. گويي منتظر بهانهاي بود كه كلا به هم بزند اين خريد آزاردهنده ذهن را. به قسمت ارسال رسيد. فكر كرد كه رايگان است. تماس گرفت و شنيد پيك بادپا و نه الو پيك، طبق تعرفه ميآورد. ديگر بهانه را به دست آورده بود. بابت ارسال نكردن رايگان، سفارش را لغو كرد. غمي عجيب وجودش را گرفته بود. خود نيز ميدانست اينها همه بهانه است. دست و دلش به خريد نميرفت و از طرفي دل آشوب بود كه چرا چنين شده است. معقول سالها پيش توان خريد بود. طبقه متوسط (اگر هنوز وجود داشته باشد) و نزديك آن، اين روزها مشكلات خاص خود را دارند. از طرفي نميتوانند بيان كنند و از سويي قشر پايينترشان را كه ميبينند؛ پرواي بيان دلمردگيهاي خويش ندارند. خريد كه نكرد هيچ؛ به يلداي بيروح اين سال انديشيد و تفالي به صاحب ديوان زد كه اينچنين آمد: گنج زرگر نبود گنج قناعت باقيست/ آنكه آن داد به شاهان به گدايان اين داد.