بازگشت به خانه
با تن و رواني زخمخورده
صيادان ايراني اسير در سومالي
به « اعتماد» از سالهاي اسارتشان ميگويند
سارا سبزي
وقتي صيادهاي لنج «مهران» بعد از ۱۵ روز روي آب ماندن، پايشان به ساحل سومالي رسيد، نميدانستند آن مردهاي نقابدار كه با اسلحه به استقبالشان آمدند، قرار است آنها را به اسارتي دوساله ببرند و كسي از آنها خبر نداشته باشد. سفر صياديشان به اقيانوس هند هميشه كوتاه بود، ولي اينبار همهچيز فرق ميكرد و راه خانه دورتر شده بود.
هفت صياد ايراني و دو پاكستاني سال ۹۹ از بندر كنارك چابهار به طرف آبهاي بينالمللي اقيانوس هند حركت ميكنند كه مثل هرسال بعد از دو ماه كار و صيادي به خانههايشان برگردند. بعد از اينكه تورهاي ماهيگيريشان را جمع ميكنند و وقت بازگشت ميرسد، ملوانها متوجه وجود نقص فني در لنج ميشوند كه اجازه حركت كردن را از لنج ميگيرد. ۹ صياد نزديك به ۱۵ روز روي آب ميمانند تا كمك برسد. هر لنجي كه در دريا خراب ميشود از صاحب لنج درخواست كمك ميكند و آنها هم به همين روال منتظر كمك ميمانند. مسيرياب در اين مدت از كار نيفتاده بود، اما توفان و شرايط سخت براي صيادها راهي غير از رفتن به سمت ساحل سومالي باقي نميگذارد. صيادها به ساحل كه ميرسند، با ماشينهاي الشباب و اسلحه روبهرو ميشوند، اما هنوز نميدانند چه خبر است. آنها بعد از بازداشت به اسارتي سهماهه در يكي از شهرهاي ساحلي نزديك برده ميشوند. الشباب به صيادها فهمانده بود كه به جرم جاسوسي و همكاري با دولت سومالي بازداشت شدهاند.
«حسين بازدار» يكي از آن ۹ صياد لنج مهران است كه با دو دوست ديگرش «جامك تراني» و «عبدالعزيز بلوچ» كه همه اهل روستاي «تران» كناركند، روي لنج كار ميكردند. آنها بعد از رسيدن به روستا، فهميدند همشهريهايشان كه هفت سال پيش از آنها با لنج «سديس» به سفر صيادي رفتند و ديگر برنگشتند، آنجا اسيرند: «آنها گفتند هفت سال است كه اينجا اسيريم و خانواده ما حتي خبر ندارد كه ما زندهايم يا مرده.» ۳ تن از سرنشينان لنج سديس در اسارت ۷ ساله جان خود را از دست دادند؛ ناخداي لنج، يك ملوان ايراني و پاكستاني به نامهاي بشير بنگلزهي، عبدالرئوف گرگيج و محمد. لنج سديس اسفند سال ۹۳ با ١٤صياد و ملوان به سمت درياي آزاد حركت ميكند، اما اين لنج هم مثل مهران، سه هفته بعد، حوالي فروردين ۹۴ نرسيده به آبهاي آزاد دچار نقص فني ميشود. پمپ از كار ميافتد و لنج همانجا روي دريا ميماند و بايد تا ساحل يدك كشيده ميشد. توفانهاي دريايي لنج را به ساحل سومالي ميرساند و در منطقه «الدهير» به گِل مينشيند؛ جايي كه الشباب آنها را هم به اسارت ميبرد. اتهام صيادان اين لنج هم جاسوسي براي دولت سومالي بود.
بخش زيادي از روستاهاي سومالي در دست الشباب، شاخهاي از القاعده، است و جنگ آنها با دولت سومالي از بيش از ۱۵ سال پيش آغاز شده؛ يعني زماني كه آخرين دولت رسمي سومالي هم كارش به پايان رسيد و جنگ داخلي و قحطي مداوم در اين كشور آغاز شد. آدمربايي و گرفتن پول در ازاي آزادي اسيران، راهي براي تامين مالي الشباب است و سابقهاي طولاني دارد. دزدي دريايي در اقيانوس هند تقريبا از اوايل دهه ۷۰ شمسي آغاز شد و صيادهاي لنج مهران و سديس بخش كوچكي از صيادان ايراني بودند كه در طول اين سالها به دست الشباب به اسارت گرفته شدند. فعاليت دزدان دريايي در آبهاي سومالي از سال ۸۴ آنقدر چشمگير شد كه سازمانهاي بينالمللي زيادي درباره آن هشدار دادند.
انتظار نداشتيم به وطن برگرديم
«حسين بازدار» كه ناخداي دوم كشتي مهران بود و تازه به خانه برگشته، تعريف ميكند كه «ما انتظار نداشتيم به وطن خود برگرديم. الشباب هم مسلمانند، ولي راه و روش مسلماني اينطوري نبود كه آنها رفتار ميكردند. پاهاي ما زنجير بود، چشمهايمان را بسته بودند. در طول ۲۴ ساعت فقط يك بار صبح و يك بار شب به دستشويي ميبردند. اتاقي كه داخل آن اسير بوديم هم قفل بود. تاريك بود، برق نداشت. خانوادههايمان دو سال خبر نداشتند ما زندهايم يا مرده. بچههايي كه هشت سال داخل زندان بودند را خيلي اذيت ميكردند. دو سال تماسي با خانواده نداشتيم و اسير بوديم. كيفيت غذا خوب نبود، صبح ساعت ۱۰ برنج ميدادند، شب هم گندم ميدادند.» بعد از گذشتن دو سال از اسارت صيادان لنج مهران، الشباب تصميم ميگيرد كه آنها را به كشورشان بازگرداند. با آنها تماس ميگيرند و ميگويند كه لنجي براي برگرداندن صيادها بفرستيد: « به ما گفتند شماره لنج ارباب را بدهيد كه با آن تماس بگيريم. به ايران كه زنگ زدند، گفتند بچههاي شما پيش ما زنداني هستند و راهي براي بردنشان پيدا كنيد. از ما پولي نخواستند، گفتند ورودتان غيرقانوني بوده. ما كه به آبهاي سومالي وارد نشده بوديم. آنها با دولت دايم درحال جنگ هستند. ما را گرفتند و گفتند شما تروريست هستيد و براي دولت سومالي جاسوس آوردهايد. گفتيم اين كارها مال ما نيست، كار ما صيادي است. ما را زياد آزار و اذيت نكردند. كسي هم از لنج ما فوت نكرد، ولي از لنج آنهايي كه هفت سال قبل از ما زنداني شده بودند، سه نفر فوت كردند.» حدود دو ماه پيش سومالياييها تصميم ميگيرند همه آن ۱۴ اسير بازمانده از دو لنج مهران و سديس را بالاخره آزاد كنند و صيادها به خانه برگردند. هماهنگيها از طريق سفارت ايران دركنيا و كمك چند قبيله از سومالي انجام شد. سومالي ارتباط ديپلماتيك خود را با ايران سالهاست قطع كرده و همه هماهنگي از طريق سفارت كنيا انجام ميشود. احمد عنبري، حسين بازدار، محمدحسين خورا، ملابخش رييسي، كاظم كاكلي، عبدالعزيز بلوچ، سهيل بلوچ، اسماعيل بلوچ، سيدطبيب عليحسيني، طاهر بنگلزهي، نصير بنگلزهي، زبير نيازي، جامك تراني و افشين داوودي سوم دي بعد از انتقال به فرودگاه استانبول، به ايران برميگردند و صيادهاي پاكستاني هم از همان فرودگاه استانبول به كشورشان برگردانده ميشوند، اما هنوز ۱۲ صياد ايراني ديگر در گوشه ديگري از آفريقا منتظر آزادياند؛ ۱۲صياد ايراني اهل روستاي «رمضان كلگ» شهرستان نيكشهر كه آذر سال ۹۸ براي صيد ماهي عازم آبهاي بينالمللي شدند، از سوي پليس موزامبيك بازداشت شدهاند و هنوز خبري از آزادي آنها نيست، اما اين تنها روايت از صيادان اسير نيست، ماجرا قبل از آن هم ادامه داشت.
هشت سال اسارت در جنگل و بيابان
۲۱ ملوان ايراني ديگر كه سال ۹۳ در آبهاي اقيانوس هند به دست الشباب اسير شده بودند، بعد از هفت سال به ايران برگشتند. لنج سراج با ۲۱ كارگر و ملوان و صياد ايراني و پاكستاني در سال ۹۳، به قصد صيادي به سمت آبهاي درياي عمان حركت ميكند. روزي كه لنج صيادي ايراني ربوده ميشود، ۴۰ تا ۵۰ گروه ديگر هم در همان نقطه صيادي ميكنند، اما الشباب فقط دو لنج ايراني را با چهار قايق و يك لنج كوچك مسلح محاصره ميكند و درگيريها آغاز ميشود. يكي از لنجها به نام «جابر» به كمك يك كشتي ايتاليايي چهار سوماليايي را دستگير ميكند و به ساحل ايران بر ميگردد، اما آن لنج ديگر به اسارت برده ميشود. چهار نفر از آنها به كمك دولت سومالي و يك نفر هم به تنهايي از دست دزدان دريايي فرار ميكند. ۱۶ بازمانده ديگر شش ماه اول اسارت را در لنج ميمانند و بعد به روستاي «هوبيو» منتقل ميشوند و هشت سال اسارت در جنگل آغاز ميشود؛ هر دو نفر به هم زنجير ميشوند و دور از هم ميماندند كه كسي نتواند فرار كند. الشباب با صيادهاي ايراني به زبان اردو حرف ميزند و مترجم اين ۲۱ نفر هم «جمالالدين دهواري» بود؛ او تعريف ميكند كه «من اردو بلد بودم و با آنها صحبت ميكردم. آنها دنبال پول بودند. آن موقع حدود ۱۲ يا ۱۳ ميليارد پول از لنج ما خواسته بودند. در تمام آن سالها هم در جنگل بوديم. ما را چهار نفر، چهارنفر جدا ميكردند و پاهاي هر دو نفر را با زنجير به هم قفل ميكردند كه با هم در ارتباط نباشيم و فرار نكنيم.»
هشت نفر از ما ديگر برنگشتند
وعدههاي غذايي هر چهار تا پنج روز تقسيم ميشد و غذا هم چيزي غير از برنج و گندم و ماكاروني با شكر نبود. اين وعدههاي غذاي كوچك گاهي هر دو هفته يك بار پخش ميشد و جان صيادها را به خطر ميانداخت. دارويي وجود نداشت و مالاريا هم به راحتي منتقل ميشد. صيادهاي ايراني هر چند وقت يك بار بعد از آزار و شكنجه بايد با خانوادههايشان تماس ميگرفتند و از آنها درخواست ميكردند كه براي آزاديشان پول بفرستند. دهواري هربار كه با خانوادهاش تماس ميگرفت از آنها درخواست پول ميكرد و همسرش هم هرچه داشت ميفروخت، اما كافي نبود، الشباب بيشتر ميخواست: «هرچه پول ميفرستاديم، باز هم ما را كتك ميزدند و ميگفتند از خانوادههايتان بخواهيد باز هم پول بفرستند. بعد از پيگيريهاي همسرم از استانداري و تماس آنها با سفارت، سفارت ايران در كنيا خبردار شد. به خاطر وضعيت بد نگهداري در آنجا مريض ميشديم، ولي توكلمان به خدا بود. هشت نفر از ما همانجا به خاطر گرسنگي و بيماري فوت شدند. ۱۲، ۱۳ روز به آنها غذا نميدادند. يك نفر هم به خاطر كليه درد ناله ميكرد كه او را هم زنده به گور كردند.» وقتي باران ميباريد صيادهاي اسير به داخل ماشينها منتقل ميشدند و بعد دوباره به جنگل برميگشتند.
روايت سه سال پس از آزادي؛ بيكاري
سه سال قبل بعد از هشت سال اسارت مداوم بالاخره از سفارت ايران در كنيا با اسراي ايراني در سومالي تماس ميگيرند كه تلاششان براي آزادي آنها ادامه دارد. سفارت به آنها ميگويد مبلغ درخواستي الشباب بسيار زياد است ولي پيگيري آزادي آنها متوقف نميشود. جمالالدين دهواري و صيادهاي بازمانده از آن لنج همان سه سال پيش از سومالي آزاد ميشوند، اما خيلي از آنها هنوز نتوانستهاند كاري براي خودشان پيدا كنند و بايد دوباره ملواني را شروع كنند، چون كار ديگري نيست: «از وقتي برگشتيم قول دادند كه به شما مجوز لنج ميدهيم. دوبار خودم به تهران آمدم و به سازمان شيلات رفتم. با استانداري و فرمانداري و مديركل شيلات حرف زدم، ولي هنوز بعد از سه سال هيچ خبري نشده است. سه سال است كه بيكارم، آنجا دستم را شكستند و هنوز هم بعد از اين سالها بهطور كامل خوب نشده و استخوانش درست جوش نخورده است.» صيادها از سفري طولاني به خانه برگشتهاند؛ به چابهار، كنارك، زرآباد، دشتياري. سفر قرار بود كوتاه باشد و همه سالم برگردند و بار ماهي را خالي كنند. براي صيد رفتند، هشت سال بعد برگشتند ولي هيچچيز مثل قبل نبود، هشت نفرشان آنجا جانشان را از دست دادند و هرگز به خانه نرسيدند، فصل صيد براي آنها هرگز تمام نشد.