روايت حميدرضا فراهاني از موضع شهيد سليماني به مسائل سياسي در زمان جنگ:
او ميگفت وقتي جنجالهاي سياسي پشت جبهه را ميشنوم، پاهايم روي دكل ميلرزد
عمليات والفجر 8 يكي از عملياتهاي مهم و تاثيرگذار در طول جنگ عراق و ايران بود كه يك پيروزي بزرگ را نصيب ايران كرد. طي اين عمليات نيروهاي ايراني كنترل منطقه فاو را در دست گرفتند. «حميدرضا فراهاني» پژوهشگر دفاع مقدس و راوي شهيد سليماني در عمليات والفجر ۸ بود كه دوشادوش او در روزها و ساعات عمليات همراه بود. فراهاني معتقد است كه قاسم سليماني، از دخالت دادن مسائل سياسي در لشكر تحت امرش پرهيز ميكرد ولي در عين حال در جريان امور بود. فراهاني در گفتوگو با «اعتماد» هم روزهاي عمليات را روايت ميكند و هم از چگونگي مديريت لشكر 41 ثارالله از سوي قاسم سليماني ميگويد. مشروح اين مصاحبه در ادامه ميآيد.
شما به عنوان راوي فرماندهان در كدام عمليات در كنار آقاي سليماني بوديد؟
من سال ۶۴ اولين ماموريتم با حاج قاسم سليماني بود. قبل از عمليات والفجر ۸ و در مهرماه سال ۶۴ اولين ديدار من با سردار سليماني رخ داد. در عمليات البيضه به حاج قاسم پيوستم كه اين عمليات ما را به ايشان وصل كرد. شيوه برخورد او با ساير فرماندهان جنگ متفاوت بود و به نوعي تعلق به ايشان پيدا كرديم. او جاذبه بسياري از نوع رفتار و كردار داشت و حتي در اولين برخورد به شوخي به ساير رزمندهها گفت كه من را در هور بيندازند كه وقتي گفتم نوارها و دفترچهها كه اسناد و مدارك جنگ است، خراب ميشود من را زمين گذاشتند. در سن 25 سالگي كه سردار سليماني هم در همين حدود سن داشت، كنار هم در جبهه حضور داشتيم. عمليات البيضه يك عمليات اصلي ولي محدود بود كه چند تيپ و لشكر در آن فعاليت داشتند كه در كنار ايشان بودم.
اين عمليات چرا انجام نشد؟
قاسم با بچهها و نيروهاي اطلاعات و شناسايي صحبت ميكرد خودش منطقه را بازديد ميكرد و هرچه جلوتر ميرفت، ميديد كه وضعيت در حال سنگينتر شدن است. با بچهها صحبت ميكرد ولي انتهاي قضيه را به بچهها نميگفت كه قرار است عمليات انجام نشود زيرا روحيه بچهها تضعيف ميشد و ممكن بود حساسيت بچهها به پيشرفت كار كم شود.
وقتي كه با فرمانده قرارگاه صحبت ميكرد وضعيت را از نظر سرعت عمل، پيشرفت كار به فرماندهان قرارگاه كه شمخاني هم در آن حضور داشت بيان كرد. وقتي اين عمليات جديتر شد، بنا بر اين شد كه منتفي شود زيرا آب موجود در سرزمين اين عمليات به موفقيت آن ضربه ميزد. ولي با اين وجود براي عمليات فاو خيلي از فرماندهان ميدانستند كه براي چه چيزي نيرو تربيت ميكردند. البته فقط ميدانستند كه اين نيروها براي عمليات آبي و خاكي تربيت ميشوند چون اين عمليات خيلي سري بود ولي عمليات البيضه منتفي شد و نيروها به گردانهايشان بازگشتند تا خود را براي يك عمليات بزرگتر زمستاني آماده كنند.
من با حاج قاسم به هر جايي كه ميرفت همراه بودم ولي در خيلي از جاهاي ديگر كه كارها در پيش رفتن بود، حضور نداشتيم. ما سه كار داشتيم؛ قبل از عمليات؛ حين عمليات و يكي بعد از عمليات.
در اينجا با قاسم سليماني به صورت محدود ارتباط داشتيم ولي با روحيات و خلقيات ايشان آشنا بوديم. او فرد داراي فكري بود.
بعد هم براي عمليات والفجر ۸ به لشكر 41 ثارالله پيوستيد.
بله؛ مدتي قبل از عمليات والفجر به سردار سليماني پيوستم؛ يعني اواخر دي ماه. وقتي فهميدم كه راوي سردار سليماني هستم خيلي خوشحال شدم زيرا خلقيات و روحيات ايشان خيلي مورد استقبال من بود. سردار سليماني ويژگيهاي خيلي خوبي داشت كه در والفجر ۸ خيلي نمود پيدا كرد. بعد از عمليات والفجر ۸ همه گردانهاي لشكرهاي ديگر دوست داشتند هنگام عمليات لشكر ثارالله سمت چپ و راستشان باشد چون خيالشان راحت بود.
در تصميمگيري و تصميمسازي سردار سليماني خيلي موفق عمل ميكرد. بچههاي ۲۲ و ۲۳ سالهاي در اين عملياتها حضور داشتند و انسانهاي پختهاي شده بودند، اين جنگ واقعا انسانساز بود. در بالاترين و پايينترين سطوح با همه مشورت ميكردند و راحت نقطهنظرات خود را مطرح ميكردند اين مساله كار را خيلي پخته ميكرد و عقلانيت جنگ را بالا ميبرد. وقتي كه يك فرمانده تصميم ميگرفت ناشي از تصميم خودش به تنهايي نبود بلكه ناشي از تصميم كل نيروها بود.
مديريت حاج قاسم يك مديريت خيلي خوب و براساس عقلانيت و عشق و محبت بود. نيروها وقتي به حاج قاسم ميرسيدند حاج قاسم آنها را بغل ميكرد و به آنها محبت داشت و علاقه خود را به آنها نشان ميداد و تمام مشكلات و نيازمندهاي آنها را ميدانست و تلاش ميكرد مشكلات خانوادگي آنها را هم برطرف كند.
يكي ديگر از ويژگيهاي حاج قاسم همين نظارت و مديريتش بر وضعيت بود و كارها را از نزديك ميديد و وقتي اطلاعات و عمليات ميگفت كه منطقه را ديده است، خودش از نزديك به منطقه ميرفت اگر اعلام ميكردند كه توپخانهها و ادوات آماده است، خودش از آنها بازديد ميكرد يا اگر بچههاي جهاد اعلام ميكردند كه سوله و سنگر تاسيس كردهاند، از آنها بازديد ميكرد علاوه بر اين از نزديك با آنها ارتباط داشت در جريان اقدامات آنها نيز بود و بر كارهايشان نظارت داشت.
اين نظارت هم يكي از ويژگيهاي سردار سليماني بود. يكي ديگر از ويژگيهايش شناخت عميق از فرماندهان و منطقه خودش بود كه مثل كف دستش تمام مسيرها و منطقههاي مختلف را ميشناخت. علاوه بر اين وضعيت دشمن، تعداد سنگرها، تعداد توپخانهها، تعداد ادوات، تعداد نيروها، نوع نيرو شامل پياده، سوارهنظام و... و امكانات و تجهيزات دشمن را هم ميدانست.
برخي فرماندهان با اجراي والفجر 8 مخالف بودند. توجيه آقاي سليماني در اين مورد چه بود؛ تكليف يا مساله ديگري؟
همه فرماندهان مخالف صد درصدي اين عمليات نبودند. آنها در هور و در خيبر جنگيده بودند، تجربه عمليات در آب را داشتند، ولي اين تجربه والفجر۸ بسيار با اهميتتر بود زيرا آب در جريان بود، آنهم با سرعت زياد ولي در ساير عملياتها اين جريان را نداشت.
ولي در نهايت نتيجه اين شد كه عمليات والفجر ۸ انجام شود خيلي از فرماندهان بر اساس تكليف و توجيه، دلشان گرم شد و به اين عمليات وارد شدند. ترس آنها از اين بود كه اگر بچهها را آب ببرد، بايد به خانواده آنها چه بگوييم. شرايط كشور آشفته ميشد؛ اين ترس سادهاي نبود. جان بچههايي به خاطر ميافتاد كه فرماندهان لشكرها آنها را از خودشان بيشتر دوست داشتند و حاضر نبودند يك سر سوزن به نيروهايشان لطمهاي وارد شود. علاوه بر اين موضوع، خانوادههاي آنها داغشان را نميتوانستند تحمل كنند زيرا داغي سخت بر سينه آنها مينشست. اين نگراني در حدي بود كه حتي پيشنهادي هم بود كه در دهانه ورودي اروند به خليجفارس تور نصب كنند تا جريان آب غواصان را به خليجفارس نبرد.
بالاخره اين عمليات اجرا شد. دو هفته قبل از اجراي عمليات يك عكس هوايي از محل عمليات گرفته شد ولي چيزي را به ما نشان ميداد كه با يك زمين بكر مواجه بوديم كه عراق نيروي زيادي به آنجا نياورده بود.
وقتي حاج قاسم اين عكسها را ديد، خيلي به موفقيتآميز بودن عمليات اميدوار و اعلام شد كه غواصها ۷۰ الي ۸۰درصد احتمال موفقيت دارند. بچهها را جمع كرد و اين فيلمها و عكسها را نشان دادند و همه ميدانستند كه منطقه اين امكانات و تجهيزات را دارد. سه منطقه شلمچه، هور و فاو را شلوغ كردند ولي ذهن عراقيها براي انجام عمليات به سمت هور رفت و ذهن آنها به سمت اروند نرفت و به همين دليل وقتي عمليات شد عراقيها در آنجا حضور نداشتند و اصلا شبيه يك عمليات نبود. نقش اصلي را در عمليات والفجر غواصها و آتش توپخانهها داشتند.
باتوجه به نگرانيهايي كه براي عمليات وجود داشت، فرماندهان و در اين مورد، شهيد سليماني با نيروها چگونه ارتباط ميگرفت؟
خود سردار سليماني به نيروها سر ميزد و رابطه تنگاتنگي با بچههاي اطلاعات- عمليات و تخريبچي و بچههاي گردانها داشت و ارتباط تنگاتنگي برقرار بود. در مرحله بعد با نيروهاي تداركات، بهداري، تعاون، يگان دريايي و ... ارتباط مناسبي داشتند. از دو شب قبل از عمليات حاج قاسم وارد گردانها ميشد. ديگر مرحله توجيه بچهها گذشته بود و حالا زمان اين بود كه عشق و محبت و دلگرمي به بچههاي عمليات بدهد و براي افزايش شجاعت و جسارت رزمندهها و افزايش روحيه آنها اقداماتي انجام دهد. حاج قاسم گردان به گردان وارد ميشد و از نهجالبلاغه ذكرهاي مختلفي را ميخواند. با توجه به اينكه سردار سليماني اهل فكر و مطالعه بود اندوختههاي او در عمليات والفجر ۸ باعث تهييج روحيه رزمندهها شد و خيلي فضاي گرم و صميمي بين رزمندهها به وجود آمد. آنها شروع به نوشتن وصيتنامههاي خود كردند. محبتي بين رزمندهها و حاج قاسم به وجود آمد كه اين عشق و محبت را حتي در درون خانوادهها هم نميتوان ديد. يكي ديگر از ويژگيهاي سردار سليماني رهنمودهايي بود كه ارايه ميكرد. وقتي وارد بحثي ميشد علاوه بر بررسي نقاط قوت و ضعف يكسري رهنمودهايي هم ميداد؛ مثلا اينكه نيروها در صورت غافلگيري بتوانند خود را نجات دهند، چگونه گردانها بتوانند جلوي تلفات بيشتر خود را بگيرند يا چگونه به گردانهاي ديگر كمك كنند.
آيا در برگزاري عمليات والفجر ۸ اختلافي بين فرماندهان بود و اينكه آيا سردار سليماني جزو اين مخالفان بود؟
شهيد خرازي با اجراي اين عمليات به صورت كاملا شديد مخالف بود. تمام فرماندهان با عمليات والفجر ۸ مخالف بودند جز آقاي هاشميرفسنجاني و محسن رضايي، زيرا قرار بود از اروند عبور كنند كه ۶۰ كيلومتر سرعت عبور آب بود ولي وقتي كار بهطور كامل تشريح شد اين مخالفان يكييكي به طيف موافقان پيوستند. برخي از فرماندهان مثل رحيم صفوي و سردار سليماني به خاطر تكليفي كه داشتند وارد اين عمليات شدند. شهيد احمد كاظمي و شهيد خرازي تا لحظات آخر نميخواستند به اين عمليات بيايند و در لحظات آخر به عمليات پيوستند. عزيز جعفري به اين عمليات نپيوست. وضعيت به گونهاي بود كه محسن رضايي گفت هركس ميخواهد، بيايد هر كس ميخواهد به منطقه ديگري برود و عمليات انجام دهد ولي ما والفجر۸ را انجام ميدهيم تا فاو را بگيريم.
تلفات لشكر 41 ثارالله در والفجر ۸ چقدر بود؟
والفجر ۸ يكي از عملياتهايي بود كه كمترين ميزان شهدا را داشت. تعداد شهداي ما در حدي كم بود كه بسيجيها ميگفتند اين عمليات نبود بلكه مانور بود. ساعت ۱۰ شب بچهها بايد به آب ميزدند. آنها در بهمنشير آموزش ديده بودند. وقتي غواص لباسش را ميپوشيد و داخل آب ميرفت بايد ۲۰۰ متر را طي ميكرد اما در اروند بايد ۶۰۰ الي ۷۰۰ متر مسير را با وجود سرعت آب و با امكانات حداقلي شنا ميكرد. يك شب قبل از عمليات حاج قاسم به غواصها زياد سر ميزد زيرا آنها مركز موضوع بودند.
اين غواصان يك شب به آب زدند تا حاج قاسم نقاط قوت و ضعف آنها را ببيند. بعد از اينكه از آب بيرون آمدند، هوا در حدي سرد بود كه دندانهاي آنها بههم ميخورد. بچهها براي اينكه كمي گرم شوند يك آتش درست كردند ولي در همان حين حاج قاسم دوباره از آنها خواست كه به آب بزنند تا نقاط قوت و ضعف آنها را بار ديگر بسنجد و بچهها بار ديگر در شب به آب زدند. در اين مرحله خطا كمتر بود. در زمان شروع عمليات غواصها از نقطهاي به نام نقطه رهايي، هماهنگ با يكديگر شروع كردند تا به داخل آب بروند. همينطور كه داشتند ميرفتند حاج قاسم مچ يكي يكي از بچهها را گرفت و از آب بيرون آورد. به او گفت با اين سن كجا ميروي و به آن غواص گفت بايد به گردان حضرت قاسم كه بچههاي ۱6-۱5 ساله در آن حضور دارند، بروي. اين غواص بغض عجيبي كرد و به حاج قاسم گفت من با اين دستها بيل ميزدم، به من نگوييد بچه و حاج قاسم با اين سخنان گذاشت كه برود. حاج قاسم يك آرايش مخصوص به آنها داده بود و آنها با طناب به آب زدند. غواصان به نحوي طناب را در دست گرفته بودند كه يك گردان شبيه سه گروهان شده بود. جلوي آنها نيروي اطلاعات- عمليات بودند. تا يك فاصلهاي آنها را ميديديم ولي ديگر از آن به بعد از ديد ما خارج شدند و باران شروع شد و آب تلاطم زيادي پيدا كرد. در همان حين عراق شروع به شليك كردن به سطح آب كرد و همه فكر كردند كه عمليات لو رفته است ولي تيراندازي قطع شد. فهميديم كه اين شليكها صوري است. دلهره تمام وجود ما را فرا گرفته بود. حاج قاسم در حالت دعا و ذكر بود كه آنها موفق شوند. بچهها در اين شرايط يك گلوله شليك نكردند. به يكباره بعد از گذشت چند ساعت، يك نفر از بچههاي غواص برگشت و با گريه به حاج قاسم گفت تو را به خدا بگذار ما با گردانهاي ديگر اعزام شويم؛ گفت امواج آب آنقدر شديد است كه بچهها را ميچرخاند و ميبرد و مشخص نيست كه كجا ميروند. در آن شرايط نميتوانستيم بيسيمها را روشن كنيم چون احتمال شنود از سوي عراقيها وجود داشت. ولي با اين وجود باز هم غواصها منحرف نشدند و به همان نقطهاي رسيدند كه بايد. بالاخره خبر رسيدن بچهها به آن سوي اروندرود به ما رسيد؛ بچهها تا زير سنگرهاي عراقيها رسيدند و شهيد احمد اميني فرماندهي گردان غواصها كه اين خبر را به حاج قاسم داد، آرامآرام ميگفت كه «پرواز كنند؟ پرواز كنند؟» حاج قاسم ميگفت به سمت سنگر عراقيها نروند تا تمام يگانها برسند. تمام بچههاي يگانها كه به ساحل رسيدند، در طول ساحل خوابيدند تا دستور حمله صادر شود. نيروهاي عراقي كمي شك كرده بودند ولي وقتي به ساحل آمدند رزمندهها آنقدر در گل فرو رفته بودند كه هيچكس متوجه حضور اين حجم از نيرو در ساحل نشد. غواصها بايد در حدي در ساحل شلوغ ميكردند تا حواس عراقيها پرت شود و وقتي قايقهاي نيروهاي ايراني رسيدند، عراقيها نتوانند به نيروهاي ما شليك كنند. تا دو روز بعد از عمليات يك نيروي عراقي در يك سنگر تيربار را به سمت اروند گرفته بود و حاج قاسم ميگفت هر جور كه شده بايد منهدم شود تا اينكه بالاخره موفق شدند و آن را منهدم كردند. يكي از يگانها غواصهايش با موفقيت به اروند نرسيدند و روز بعد توانستند به ساحل برسند. حاج قاسم به منطقه آنها هم گردان فرستاد تا اين منطقه هم مديريت شود. وقتي با حاج قاسم به سمت منطقههاي ديگر رفتيم متوجه شديم كه عراقيها در حين فرار به داخل باتلاقهاي خودشان افتادند. حاج قاسم در اين شرايط گفت كه طناب بياوريد تا عراقيها را از داخل باتلاق بيرون بكشيم. در حالي كه در آن زمان در حال جنگ هم بوديم، حاج قاسم باز هم از دشمن خودش غافل نشد. عراقيها روز بعد از آغاز عمليات به خودشان آمدند و فهميدند كه والفجر ۸ عمليات اصلي است و با اتوبوس نيروهايشان را به منطقه اعزام كردند و بچهها نيروهاي آنها را منهدم ميكردند. آنها در اين عمليات تلفات بالايي داشتند. شرايط را به حدي براي عراقيها سخت كرديم كه عراقيها در بيسيم خود به يكديگر اعلام كرده بودند كه از شدت آتش توپخانهاي كه بر سر آنها ريخته اينجا جهنم شده است. پيشروي به حدي رسيد كه تا پشت فاو رسيديم. من با سردار سليماني بين بچهها در اروند بوديم؛ آقاي هاشميرفسنجاني به حاج قاسم بيسيم زدند و گفت پيشاني غواصان لشكر ثارالله را از جانب من ببوسيد. در همين مرحله از عمليات حاج احمد اميني فرمانده لشكر غواصان هم در درگيري شهيد شد.
از دست رفتن يك فرمانده گردان چه تاثيري بر روند كار لشكر و فرماندهي آن گذاشت؟
تاثير اين شهادتها بر سردار سليماني خيلي زياد بود البته او خودداري زيادي داشت و بر خودش مسلط بود ولي در ظاهرش هيچ نشاني نبود تا روحيه رزمندهها از بين نرود.
با توجه به اينكه والفجر 8 سال 64 بود و همان سال هم فضاي سياسي كشور متاثر از انتخاب نخستوزير و دولت بود، در لشكر ثارالله آيا موضعگيريهاي سياسي وجود داشت؟
من وقتي از تهران به جبهه و نزد حاج قاسم سليماني بازميگشتم از من ميپرسيد كه از پشت جبهه چه خبر. هميشه نگران جريانهايي بود كه پشت جبهه در حال فعاليت بودند و هميشه تلاش ميكرد كه اين جهتگيريها در جبهه شكل نگيرد و اين جنجالها بين چپ و راست به جبهه وارد نشود و حتي يك بار به من گفت وقتي ميفهمم در پشت جبهه اين ماجراها وجود دارد پاهايم روي دكل در زمان ديدباني ميلرزد. سردار سليماني از اينكه در پشت جبهه اين مسائل وجود داشت خيلي ناراحت ميشد و خيلي بههم ميريخت ولي زياد وارد اين موضوعات نميشد. برخي از افراد بودند كه جهتگيري سياسي چپ و راست داشتند ولي مديريت حاج قاسم باعث ميشد كه اين جهتگيريها در فعاليتها تاثيرگذار نباشد و هيچ جنجالي شكل نميگرفت و نيروها هيچ درگيرياي با هم نداشتند. حاج قاسم فقط از مسائل آگاه بود ولي موضعگيري سياسي نداشت. همه تيپي در لشكر بود؛ از چپ و راست بودند ولي هيچ مشكلي وجود نداشت، چون وارد بحث نميشدند و موضعگيري نميكردند. راي هم ميدادند ولي تبليغ و موضعگيري نداشتند. اما در جريان اخبار قرار داشت چون در اين گردانها اهل تسنن، تشيع، اقوام بلوچ، سيستانيها، زابليها و ... بودند. او شرايط را مديريت ميكرد تا درگيري به لحاظ جهتگيري سياسي و ... بين بچهها به وجود نيايد. حتي در لشكر 41 ثارالله فرمانده گردان از اهل سنت داشتيم و هيچ حساسيتي درباره اهل سنت نداشت. هركسي كه پرستيژ فرماندهي از نظر عقلانيت، حرفهاي، عشق، مديريت و محبت به نيرو را داشت، فرمانده گردان ميكرد. هيچ اختلافي بين گردانها وجود نداشت. اين چند قوم را در كنار يكديگر داشت و همه با عشق و محبت كنار هم كار ميكردند. اين نشان ميدهد به خوبي توانسته بود مديريت كند.