حق با شماست آقاي بورخس عزيز!
پيمان طالبي
از قواعد رسمالخط عربي، يكي اعرابگذاري كلمات است. اين قاعده، تا حدي هم بر زبان فارسي تاثير گذاشته و در برخي موارد و درمورد بعضي از كلمات استفاده ميشود اما در كل قاعدهاي نيست كه بتوان آن را در رسمالخط فارسي متداول دانست. از اين روست كه شيوه صحيح خوانش برخي از كلمات در زبان فارسي، در غياب سنت اعرابگذاري، در تركيب با كلمات ديگر، در قالب يك گروه اسمي يا به شيوه توسعهيافتهتر در بستر يك جمله مشخص ميشود. شاعران پارسيزبان از اين ويژگي بهرهها بردهاند و نحويون و ادبا نيز آرايهاي به نام «جناس ناقص حركتي» را از آن استخراج كردهاند. نمونهاش هم ميشود اين بيت مولانا كه در مصرع اول آن سه مرتبه از واژهاي با اعرابگذاريها و طبيعتا معاني متفاوت بهره ميبرد:
شكر كند چرخ فلك، از ملك و ملك و ملك
كز كرم و بخشش او، روشن و بخشنده شدم
كه شيوه صحيح خوانش اين سه واژه در مصرع اول به ترتيب ملِك، مُلك و ملك است.
القصه، سخن بر سر اين است كه غياب اعرابگذاري در زبان فارسي، تخيل شاعرانه را فعالتر و پوياتر كرده و اين پويايي، قوه خيال ذهنيت تمامي مردم را نيز تحت تاثير قرار داده است. نمونه متاخر اين قضيه، اتفاق ناراحتكننده آتشسوزي شهر كتاب بابل در مازندران بود. شايد ما اولين مردمي نباشيم كه شاهد پديده واپسگرايانه و متحجرانه كتابسوزي در مملكتشان بودند، اما احتمالا تنها مردمي در جهان هستيم كه اين واقعه آنها را بيش از هر چيز ديگر به ياد داستان «كتابخانه بابل» اثر خورخه لوييس بورخس مياندازد. جناس ناقص حركتي موجود در دو واژه «بابُل» (شهري در ايران كه كتابسوزي در آن صورت گرفته) و «بابِل» (واژه موردنظر بورخس) خيال ايراني را پرواز ميدهد و به او كمك ميكند كه همهچيز را از منظر صور خيال و به تعبير دقيقتر وجه استعاري ببيند. با همين زمينه نيز ميتوان شاهد مثالهايي از كتاب ارزشمند بورخس يافت كه آسمان تخيل ايراني را رفيعتر و استعارههاي آن را خيالانگيزتر كند.
داستان «كتابخانه بابل» از ديدگاه اول شخص روايت ميشود. كتابخانه بابل شامل تالارهايي شش ضلعي است، با چاههاي وسيع تهويه در وسط كه با نردههايي كوتاه احاطه شدهاند و همه كتابهاي كتابخانه از مجموعههاي تصادفي 25 علامت تشكيل شده است. راوي كه در آستانه پايان زندگي خود است، اميدوار است كه نظمي در كتابخانه وجود داشته باشد و كسي در كتابخانه شانس خواندن كتابي به نام «فهرست كاتالوگ» را داشته باشد. راوي ميگويد پاسخ هر پرسشي در جهان درون اين كتابخانه وجود دارد و هرچه بايد نوشته ميشده، با اين 25 حرف در اين كتابها نوشته است. حتي داستاني كه او هماكنون در حال روايت كردن و نوشتن آن است بيشك در يكي از اين كتابها نوشته شده است. اين را هم اضافه كنم كه «كتابخانه بابل» كنايه از داستاني از عهد عتيق است. داستان «برج بابل»، كه در «كتاب پيدايش»، اولين كتاب عهد عتيق آمده است و توصيف ميكند كه چگونه همه مردم جهان به يك زبان صحبت ميكردند و چه شد كه زبانهاي ديگر به وجود آمد. بورخس در بخشي از داستان «كتابخانه بابل» مينويسد:
«در عوض برخي ديگر عقيده داشتند كه وظيفه اصلي، حذف آثار بيفايده است. ششضلعيها را اشغال ميكردند، مجوزهايي نشان ميدادند كه اغلب تقلبي نبود، مجلدي را با بيحوصلگي ورق ميزدند و قفسههاي كاملي را به نابودي محكوم ميكردند: خشم بهداشتي زاهدانه آنان است كه مسوول نابودي ابلهانه ميليونها كتاب بوده است. نامشان نفرتانگيز است اما آنهايي كه بر «گنجها»يي گريه ميكنند كه به دليل جنون آنان نابود شده است، از دو امر بديهي غافلند. اول اينكه كتابخانه آنقدر عظيم است كه هر تقليلي در آنكه سرچشمه انساني داشته باشد بياندازه كوچك است. دوم اينكه اگر هر نسخهاي يگانه و غيرقابل جايگزيني است، چون كتابخانه كل است، هميشه صدها هزار نسخه بدل وجود دارد كه تقريبا كاملاند و با كتاب اصلي فقط در يك حرف يا يك ويرگول تفاوت دارند. برخلاف عقيده عمومي به خودم اجازه ميدهم كه فرض كنم، درباره اهميت چپاولهاي تصفيهكنندگان بر اثر انزجاري كه تعصب آنها برانگيخته بود مبالغه شده است.» «خشم بهداشتي زاهدانه» امروز نيز موجب «نابودي ابلهانه كتابها» ميشود و انسان را از اين ميزان از بدويت، تحجر و واپسگرايي انگشت به دهان ميكند. ما امروز در سالي زندگي ميكنيم كه از سال نوشتن كتاب «فارنهايت 451» به قلم ري بردبري كه در باب بحث سانسور حكومتي و كتابسوزان است، 70 سال، و از سال توليد فيلم سينمايي اين اثر به كارگرداني فرانسوا تروفو 57 سال ميگذرد! چگونه است كه كماكان جامعهاي كه پشتوانه فرهنگي چندين هزار ساله دارد و دستكم در بيان مسوولانش مدعي ترويج فرهنگ كتابخواني است، با اين معضل درگير است كه عدهاي از اشخاص «ناشناخته» يا «مجهولالهويه» يا هر چه به يك كتابفروشي آن حمله ميكنند و بدتر از آن، كتابهايش را آتش ميزدند؟ البته چنان كه بورخس ميگويد نبايد درمورد اين «مجهولالهويه»ها غلو و بزرگنمايي كرد. «دانستن» را نميتوان آتش زد و در مغازه «دانايي» پلمبشدني نيست! به قول بردبري در كتابش: «كتاب يك اسلحه پر در خانه كناري است. چه كسي ميداند چه كسي هدف يك فرد مطالعه كرده قرار خواهد گرفت؟»