مثل سرخپوستها
مهرداد احمديشيخاني
دو روز پيش يادداشتي نوشته بودم كه براي ارسالش به روزنامه دچار مشكل شدم. قبل از اين، يادداشتهايم را در واتساپ ارسال ميكردم. پيامرسانها كه فيلتر شد، ناچار به تهيه فيلترشكن شدم و چون تلگرام براي ارسال راحتتر بود، مطالب را در تلگرام ميفرستادم. مدتي است كه فيلترشكنها هم ديگر جواب نميدهند، براي همين از مديرمسوول روزنامه نشاني ايميلش را گرفتم تا مطلبم را برايش ايميل كنم. از ديروز ساعت 2 بعدازظهر تا ساعت 9 شب يا من به جناب مديرمسوول زنگ ميزدم يا ايشان به من كه يادداشت ايميل شد يا نه و به دستشان رسيد يا خير؟ ولي بينتيجه بود. من ايميل كرده بودم ولي به ايشان نرسيده بود و بارها هم ايميل را تكرار كردم ولي بيفايده، ايميل از طرف من ارسال ميشد ولي به صندوق ايميلهاي ايشان نميرسيد. چند روز پيش هم از دوستي كه از مشاوره و راهنمايياش بسيار بهره ميبرم و تاكنون برايش در پيامرسانها مطالبم را ميفرستادم، به دليل غيركاربردي شدن پيامرسانها خواستم كه نشاني ايميلش را بدهد، اما حقيقت اين است كه خيلي سال است كه ديگر ايميل مورداستفاده نيست و خيليها رمز عبور ايميلشان را به ياد ندارند. كمي كه به عقبتر برميگردم به ياد ميآورم همكاري دارم كه حدود 10 سال است كه نديدمش ولي در همه اين مدت سفارش كارهايي را به صورت مشترك با هم انجام دادهايم و اين ميسر نبوده جز به كمك همين فضاي مجازي كه طرحها را رد و بدل كردهايم، از نظرات اصلاحي هم باخبر شدهايم، كار را نهايي كرده و به چاپ سپردهايم، بدون اينكه لازم باشد حتي به اندازه يك ساعت، حضوري جلسه بگذاريم. باز هم عقبتر ميروم. بيست و چند سال پيش بود كه همكارانم، نشاني ايميلي براي دفتر كارم راهاندازي كردند و البته در تحريريه «روزنامه صبح امروز» بود كه ديدم چقدر اين ابزار (آن موقع جديد)، كاربرد دارد. عقبتر كه برويم ميرسيم به دوران سرپرستي آقاي خاتمي در روزنامه كيهان. يادم هست آنجا بود كه براي اولينبار دستگاه «فكس» را ديدم. وقتي دستگاه فكس در روزنامه مستقر شد، انگار وارد دنيايي ديگر شده بوديم. در لحظه، از آن سر دنيا يك نفر روي كاغذ مطلبي ميفرستاد و دقيقهاي بعد، ما آن را روي كاغذي در اين سوي دنيا دريافت ميكرديم. بعدها كه آتليه گرافيك خود را راه انداختم، داشتن چنين دستگاهي، ديگر براي هر محل كاري ضروري بود. دستگاهي كه ابتدا نام «فكسي مايل» را داشت و بعدها به اختصار شد «فكس» كه جايگزين فارسي «نمابر» براي آن ساخته شد و در سربرگ شركتها و ادارات، كنار نشاني و شماره تلفن، شماره نمابر هم درج ميشد و خيلي هم ضروري بود. قبلترش در دفتر روزنامه دستگاه ديگري داشتيم به نام «تلكس» آن قديميها يادشان هست، دستگاهي بود كه مطالب به صورت رمز و روي يك نوار باريك زرد رنگ سوراخ سوراخ ميشد. «تلكس خبرگزاري» يك عبارت آشنا براي مطبوعاتيها بود و نشانگر اينكه فلان خبر را خبرگزاري ارسال كرده است. قبلترش نامه و تلگراف بود. نامه را كه يادتان هست؟ راستي آخرين بار، كي نامه فرستاديد؟ همان كه داخل يك پاكت ميگذاشتند، درش را با زبان خيس ميكردند و ميچسباندند، بعد پشتش را تمبر ميچسباندند و نشاني فرستنده و گيرنده مينوشتند. همان نامههايي كه در آن مينوشتند: «اگر از سلامتي ما خواسته باشيد، بحمدالله سلامتي برقرار است» و در پايانش مينوشتند: «فلاني و بهماني را سلام برسانيد». تلگراف هم داستاني داشت. با «كد مورس» ارسال ميشد، خط و نقطهتيرهاي به جا مانده تلگراف را هنوز كنار ريلهاي قطار بين شهرها ميشود، ديد. متنهاي تلگراف كوتاه بود، مثل اينكه «من حركت. دوشنبه رسيد. ساعت 3 . قطار.»، زيرا تلگرافخانه، بهاي تلگراف را، كلمهاي حساب ميكرد. قبلتر از تلگراف هم ارسال پيامها روشهاي مختلفي داشت، با آتش از سر قله كوهها به قلهاي ديگر يا مثل سرخپوستها با دود. نميدانم در فيلمهاي «وسترن» ديدهايد يا نه؟ سرخپوستي بر سر قله كوه آتشي پُر دود روشن ميكند. پتويي روي آن ميگيرد و با كنار زدن پتو، دودي به هوا ميرود و اينگونه به سرخپوستي بر سر قلهاي ديگر پيام ميفرستد.
حالا كه بالاخره طرح صيانت عملياتي شده و ديگر تلكس و تلگراف و دستگاه فكس در دسترس نيست، احتمالا ملت دارند با دود پيام ميدهند كه هواي شهر اينقدر دودآلود است و براي اينكه پيام مردم دريافت شود، هر كس يك جايي آتش روشن كرده بلكه پيامش منتقل شود. يكي از صاحبنظران شناخته شده، سالهاست ميگويد اين نوع حكمراني قابل ادامه نيست، ولي گويا قابل ادامه هست، چرا نباشد؟ مگر اول شروع به كار دولت يكدست، طرح صيانت در مجلس ارايه نشد و حالا بدون آنكه در مجلس تصويب شود، در حال اجراست؟ گيرم كه صدها هزار شغل هم به اين شكل از دست برود، اينكه مشكلي نيست، هست؟ حالا هي شما آتش روشن كن و با دود علامت بده.