آخرين روزهاي محمدرضاشاه در ايران (1)
مرتضي ميرحسيني
تصميم او به خروج از كشور در پاييز 1357 قطعي شده بود. پيش از او، بسياري از وابستگان به حكومت از كشور گريخته بودند. به نوشته ويليام شوكراس (راوي كتاب «آخرين سفر شاه») «گاهي چنين به نظر ميرسيد كه كساني كه بيش از همه از ثروت بادآوردهاي كه شاه نصيبشان كرده بود بهرهمند شدهاند، نخستين كساني هستند كه كشور را ترك گفتهاند و اعضاي خاندان پهلوي در رأس اشخاصي قرار دارند كه در پيش گرفتن راه تبعيد پيشدستي كردهاند.» البته عدهاي از آنها، بهويژه اشرف پهلوي به دستور خود شاه كشور را ترك كرده بودند. شايد به اين دليل كه جلوي چشم مردم نباشند و خشم و نارضايتي فراگير را، از چيزي كه هست بيشتر نكنند. اما خروج آنان خشم مردم را كمتر نكرد و حتي در شرايط پيچيده و پرالتهاب آن روزها، استدلالي در اثبات فرضيه ضعف و درماندگي حكومت تلقي شد. بسياري از مردم مطمئن شدند كه كار پهلويها تمام است و خروج نزديكان و وابستگان به دربار از كشور، نشانه ديگري از قطعي و نزديك بودن سقوط رژيم است. اين تلقي عمومي، تلقي نادرستي نبود. كشور به مسيري برگشتناپذير افتاده بود و چنين به نظر ميرسيد كه هيچ راه و تدبيري براي نجات حكومت از سرنگوني وجود ندارد. كوششهاي شاه و مردانش به جايي نميرسيد و هر كاري كه ميكردند جز به تشديد بحران منجر نميشد. جنبش اعتراضي هم تن به مصالحه نميداد و اساساً در آن مقطع، مصالحه ميان دو طرف، ديگر ممكن نبود. براي شاه – كه سالها قانون اساسي را ناديده گرفته و مستبدانه حكومت كرده بود – دير شده بود و جامعه هيچ وعده يا قولي را از طرف او نميپذيرفت. اكثريت بزرگي از مردم او را نميخواستند و به ايران بدون او دل باخته بودند. بسياري از مردم باور داشتند با رفتن او، آينده بهتري در انتظارشان خواهد بود، چون او را باعث و باني همه مشكلات كشور ميديدند. جمع بزرگي از حاميان حكومت، تا مدتي، متفاوت بودن اعتراضات سال 1357 را، يا نميديدند يا ميديدند و باور نميكردند. اما ماجرا هرچه جلوتر رفت، شمار كساني كه نميديدند و باور نميكردند نيز كمتر شد. پايان شاه، كه زماني جزو ناممكنترين ناممكنها تلقي ميشد به واقعيتي حتمي و گريزناپذير تبديل شد، تا جايي كه حتي خوشبينترين اعضاي طبقه حاكم نيز مجبور به پذيرش آن شدند. بعد كه مطمئن شدند شاه رفتني است، آماده فرار شدند. حتي بسياري از كساني كه كارهاي نبودند نيز تصميم به خروج از كشور گرفتند. به قول پرويز راجي، كه آن زمان سفير ايران در لندن - و از نزديكان شاهدخت اشرف -- بود، «شوخي رايجي در تهران درباره روباهي است كه به سرعت از شهر ميگريخت. يكي از او پرسيد: علت عجلهات چيست؟ روباه جواب داد: در اين شهر هر روباهي را كه سه بيضه داشته باشند ميگيرند و ميكشند. رهگذر با تعجب گفت: ولي تو كه سه بيضه نداري، چرا فرار ميكني؟ روباه در جوابش گفت: براي اينكه آنها اول ميكشند و بعد ميشمارند.» شوكراس مينويسد «ماموران گمرك در سراسر اروپاي غربي و امريكاي شمالي با وضع عجيبي روبرو شدهاند چگونه ميتوانند قيمت اشياي گرانبهايي نظير جامهدانها و صندوقهاي لبريز از قالي و تابلو و مبل و الماس و گردنبندهاي مرواريد و انگشترهاي ياقوت و گوشوارههاي زمرد و نيمتاجهاي زنانه و سرويسهاي نقره را كه از ايران وارد ميشود ارزيابي كنند؟ بانكهاي تهران در تقاضاهاي انتقال پول غرق شدهاند: تقريباً هر مرد و زن ثروتمندي در ايران ناگهان خواستار انتقال تلگرافي ثروتش به يكي از بانكهاي سوييس يا پاريس يا لندن يا نيويورك يا جزاير درياي كاراييب شده است. كارمندان بانك مركزي دست به اعتصاب زده و از ارسال هرگونه تلكسي خودداري ميكنند و اسنادي انتشار دادهاند كه از جمله دو تن از برادرزادگان شاه و يكي از امراي ارتش مبلغ 4/2 ميليارد دلار به بانكهاي خارج انتقال دادهاند.» (ادامه دارد)