جهل مركب
محسن آزموده
اصطلاح «غرب» براي اشاره به كشورهاي توسعهيافته اروپايي و امريكاي شمالي، تعبيري شايع و پركاربرد است كه بيش از آنكه به كار شناخت اين جوامع بيايد، تصوراتي عموما مبهم و كلي در ذهن مخاطب پديد ميآورد و به احكامي سادهانگارانه و رهزن منجر ميشود، مثل اينكه «غرب مترادف با اومانيسم و ماترياليسم است» يا «غرب رو به زوال است» يا «فرهنگ و تمدن غربي، مداخلهجو و استعمارگر است»، يا «غرب همواره رو به پيشرفت است» و... براي پيشگيري از اين پيشداوريها، بهترين راه مطالعه تاريخ است. ما تاريخ اروپا و امريكا را نميدانيم يا بسيار كم ميدانيم. معمولا آن را تحت عنوان «تاريخ غرب»، يعني به طور كلي و سرراست مطالعه ميكنيم، يك روايت بسيار مبهم و ساده شده خطي كه از يونان آغاز ميشود، از قرون وسطا ميگذرد، به رنسانس ميرسد و بعد از انقلاب علمي و صنعتي و سپس روشنگري، به انقلاب فرانسه و درنهايت به قرن بيستم ميرسد. قرن بيستم هم معمولا با جنگ جهاني اول و انقلاب روسيه آغاز ميشود و با گذر از جنگ جهاني دوم و جنگ سرد، با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد، ختم ميشود. اين روايت كليگويانه و مبهم، تنها تصوري غلط از تاريخ غرب به دست ميدهد و به جهل مركب ميانجامد. براي شناخت جوامع موسوم به غربي، بايد تاريخ اين كشورها و جوامع را يك به يك و با جزييات خواند و سير تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي در هر يك از آنها را از يكسو جداگانه و ازسوي ديگر در ارتباط با يكديگر خواند. اين شرط لازم (و نه كافي) براي خروج از جهل مركب و توهم دانايي نسبت به جوامعي است كه در 4 قرن اخير، بيشترين تاثير را در زندگي همه مردمان روي كره زمين گذاشتهاند.