اگر پينوكيو باشي بالاخره كسي نخهايت را ميكشد
روناك حسيني
اگر دوست نداريد كار كنيد يا درس بخوانيد، پينوكيو در كنار شما است. او دوست ندارد كار كند. كتاب الفبايش را در ازاي چند سكه فروخته و آماده است تا به هر قيمتي حتي جانش، از بار زندگي مدرن شانه خالي كند. دوست پينوكيو كه تبديل به الاغ شده بود، به دليل كار زياد ميميرد. حقيقت اين است كه وراي تفسيرهاي امروزي، داستان اصلي پينوكيو نوشته كارلو كلودي را ميتوان يك داستان راديكال ضد كار خواند و شايد حتي براي امروز ما درسهايي درباره سياست ضد كار داشته باشد. اگر وقتي به پينوكيو فكر ميكنيد، اين اولين چيزي نيست كه به ذهنتان ميرسد، احتمالا به اين دليل است كه بسياري از تفاسير معاصر داستان، به خصوص كارتون قديمي ديزني، ماهيت سركش عروسك خيمهشببازي مخلوق كلودي را تضعيف كرده است. در هر حال پينوكيو داستاني اخلاقي درباره عروسكي چوبي است كه با خوب بودن و پيروي از بزرگسالان مسوولي كه با آنها روبرو ميشود، در نهايت به پسري واقعي تبديل ميشود. نبوغ كلودي در اين بود كه به نسلهايي از كودكان، داستاني داد كه بتوانند به كمك آن با دنياي بزرگسالان و مقتضياتش اينهماني كنند. اما اين تنها يك تكه از پازل پينوكيو است.
در واقع داستان اوريجينال پينوكيو، درباره دشواريهاي انطباق با واقعيتهاي جديد ايتالياي اواخر قرن نوزدهم است كه همهچيز به سرعت در آن در حال تغيير و سياستهاي عمومي در حال تغيير شكل آموزش و بازار كار است و مردم بايد خود را به اين اقتصاد جديد برسانند. پينوكيو، به عنوان يك عروسك خيمهشببازي هم بخشي از اين جريان بود. به ويژه به اين دليل كه او شيئي است كه براي حركت كردن بايد توسط ديگراني هدايت شود. اما پينوكيو هيچ نخي ندارد. او اراده آزاد دارد و مدرسه رفتن و كار كردن چيزي نيست كه او بخواهد. پس چه كسي او را كنترل خواهد كرد؟ آيا ميتوان او را مطيع و رام كرد؟ اختيار و آزادي كه پينوكيو به شكلي جادويي صاحب آن شده، مانع از رعايت قواعد بازي است. خيليها تلاش ميكنند او را متقاعد كنند كه «درست» رفتار كند. ماجراهاي پينوكيو مثل بسياري از داستانهاي قرن نوزدهم براي كودكان، طنزآميز و در عين حال خشن و پر از مرگ و بدبختي است. دلتورو ماجرا را در ايتالياي فاشيستي روايت و از داستان اين عروسك خيمهشببازي، براي گفتن از رابطه پدر و فرزندي استفاده ميكند. اما جاي ايده امتناع پينوكيو از كار و تحصيل خالي است. برعكس، پينوكيو ستاره سيرك ميشود، اما كارفرماي شرور او از دستمزدش ميدزدد. پينوكيو بيش از حد كار ميكند، بيپول است و خانه را از دست ميدهد و به سرعت از كار نااميد ميشود. اگر داستانش آشنا است، لابد به اين دليل است كه سرخوردگي از كار، بار ديگر در مركز سياست و فرهنگ جهان قرار گرفته است. بار ديگر با بحرانهاي اقتصادي، زير سوال رفتن معنا و ارزش كار تودههاي كارگران و چيزهايي از اين دست مواجهيم. دوران ما، با دنيايي كه پينوكيوي كلودي در آن متولد شد شباهتهاي غريبي دارد. كلودي داستانش را در دورهاي روايت كرد كه تغييراتي عظيم در برابر دولت - ملت نوپاي ايتاليا در حال شكلگيري بود. از سال 1876 چپها به قدرت رسيده بودند و ائتلافي از ليبرالها و رفرميستها براي چندين دهه بر ايتاليا تسلط داشت. آنها يك كشور تازه متحد داشتند كه در يك ركود اقتصادي عظيم فرو رفته بود. دولت آگوستينو دپرتيس، برنامه اصلاحات اجتماعي و اقتصادي را با هدف مدرنيزه كردن كشور و توسعه كشاورزي و توليد صنعتي اجرا كرد. از جمله اين اصلاحات قانون كوپينو در سال 1877 بود كه آموزش براي كودكان 6 تا 9 ساله را اجباري كرد؛ پاسخي ملموس در برابر نيازهاي اقتصادي و اين يعني تربيت نيروي كار قابل اعتماد. يعني نيرويي كه به موقع سر كار بيايد، از دستورات اطاعت كند، دستورالعملها را بخواند و بهتر با ماشينها كار كند. در چنين فضايي، داستان پينوكيو، يكي از ضروريات ملي و اقتصادي بود: پينوكيو! حرفهاي بياموز و براي سرمايهداري و كشورت كار كن. واكنش پينوكيو به چنين توقعاتي، واكنشي بود به نگراني درباره صنعتي شدن سريع كه بر جمعيت روستايي ايتاليا تحميل شده بود. در برابر اينكه افراد مسوول بحران اقتصادي ناشي از چيزهايي بودند كه در كنترلشان نبود.
مثل دوران ما، كه به مردم گفته ميشود روي آموزش خود سرمايهگذاري كنند، مهارتهاي ديجيتالي خود را در خدمت شركتهاي بزرگ فناوري بگذارند، سخت كار كنند، بدهكار شوند و شكايتي نكنند. براي مدتي كوتاه، پينوكيوي كلودي در برابر اين فرمانها، نه ميگويد و به لذتهاي فوري روي ميآورد، اما متاسفانه موفق نميشود. بسياري از منتقدان و مفسران داستان پينوكيو، كتاب كلودي را داستاني درباره تقابل لذت و سركوب، و همچنين زندگي و مرگ و داستاني حماسي از دگرديسي و تولد دوباره ميدانند. در برخي تفسيرهاي معاصر، آمده كه پينوكيو محكوم است آزادي خود را براي رسيدن به رستگاري رها كند و بدن انساني تازه به دست آمدهاش را به كار بگيرد. براي پينوكيو انسان بودن يعني كار و سختكوشي. مانند همه شورشيان تنها، كه امتناعش به شكست ميانجامد. بارتلبي محرر هرمان ملويل و جمله معروفش «ترجيح ميدهم نكنم» را به خاطر بياوريد كه در نهايت به مرگ او از گرسنگي منجر شد. پينوكيو جوانتر، منزويتر و خامتر از آن است كه بتواند دنياي پساكاري را تصور كند كه در آن اتحاديه آزاد توليدكنندگان ميتواند جايگزين رنج كار كاپيتاليسم شود. پس از 140 سال ما هنوز با اين مشكل مواجهيم. آيا ما واقعا محكوم به جستوجوي رهايي و رستگاري از طريق كار و فقط كار هستيم؟ اگر كسي راهي براي فرار از كار پيدا كند، چه كسي زحمت حفظ زندگي را خواهد كشيد؟ براي هر پينوكيويي كه از صبح تا شب ميخورد و ميخوابد، حداقل يك ژپتو و يك پري بايد كار كنند: بله؛ كارگران و زنان. كلودي انقلابي نبود. در پايان داستانش، پينوكيوي او رام و به پسر واقعي تبديل ميشود. او ميتواند از طريق عشق به پدرش، و همچنين با كار كردن و پسانداز پول، متحول شود. آيا اين رستگاري است يا نفرين؟ ادواردو بناتو، خواننده و ترانهسراي ايتاليايي در آلبومي كه در سال 1977 درباره پينوكيو سرود، پاسخي براي اين سوال دارد. در ترانه بناتو، پينوكيو در روند تبديل شدنش به پسر واقعي، بندهاي خيمهشببازيش را به دست ميآورد و آزادي خود را براي هميشه از دست ميدهد: «حالا قدمي برنميداري مگر اينكه از بالا / فرمان دهد و نخها را برايت بكشد.»