• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5409 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۳ بهمن

برف روي گل رز

سارا مالكي

برف مي‌آمد. دانه‌هاي برف انگار كه خيلي عجله داشته باشند، خودشان را روي زمين پرت مي‌كردند. درخت كاج همسايه، تنها گياه سبز كوچه، بعضي دانه‌هاي برف را، آنهايي كه خوش‌شانس‌تر بودند، روي شاخه‌هايش كه از دور خيلي نرم به نظر مي‌رسيد، جا مي‌داد. 
 از پنجره به بيرون نگاه كرد. حركت اريب برف‌ و آن دانه‌هايي كه كاكل كاج را سفيد مي‌كردند به نظرش هم زيبا بود و هم خيلي غمگين. برف هميشه شادش مي‌كرد اما اين برف چرا آنقدر عجيب بود؟‌ اي كاش دانه‌هاي برف آنقدر براي ريختن روي زمين و سقوط عجله نداشتند.‌اي كاش آرام‌تر و نرم‌تر مي‌باريدند .
گفت: «امروز بيست و يكمه؟» جواب داد: «آره، مگه خبريه؟» جوابش مثل دانه‌هاي برف بود. سريع، با كمي ترس و سرد. 
 گفت: «نه فقط مي‌خواستم تاريخ انقضاي شير رو چك كنم.» تاريخ انقضاي شير همان روز بود. فكر كرد يك ليوان شير داغ سالم، در يك روز برفي، قبل از اينكه بخواهي شال و كلاه كني و بيرون بزني و خودت را به ايستگاه اتوبوس و بعد سر كار و بعد هزار و يك اتفاق نادانسته ديگر برساني، حتما خيلي دلچسب است. اين خوش‌ شانسي اول صبح كمي سرحالش آورد. 
 بعد شيرجوش را آورد، تمام بطري شير را توي آن ريخت، شعله گاز را روشن كرد و منتظر ماند تا شير جوش بيايد. ليوانش را آورد. همانكه يك گل رز رويش نقش بسته. شير داغ را سرازير كرد توي ليوان اما ليوان تحمل نداشت. شكست. گل رز نقش بسته روي ديواره ليوان، انگار كه دستي نامريي بي‌رحمانه پرپرش كرده باشد، روي سراميك سفيد آشپزخانه پخش شد و شير داغ مثل رودي چندشاخه جاري شد، رودي كه شاخه‌هايش در انتهاي مسير به هم مي‌رسيد . 
 همين‌طور خيره ماند به كف آشپزخانه و تمام تكه‌هايي كه پخش شده بودند و ذهنش كه حالا با هر تكه روي زمين بود.‌اي كاش لااقل گل رزش آنقدر خرد و پرپر نشده بود. كاش راهي براي به هم چسباندنش باقي مانده بود.‌اي كاش آن رود شير كه روي زمين جاري شده بود افكارش را در خودش جاري مي‌كرد و در نقطه‌اي به هم پيوندشان مي‌داد يا حتي بعضي از آنها را براي هميشه مي‌شست و پاك مي‌كرد، آنهايي كه از همه آزاردهنده‌تر بودند مثلا خاطره همين لحظه‌اي كه در آن ايستاده بود. سرش را برگرداند به سمت پنجره، هنوز برف مي‌باريد، با عجله، بي‌وقفه و سرد. حالا ديگر شير داغ روي زمين سرد شده بود. روز آغاز شده بود. روزي بي‌انتها سرد، روزي بي‌نهايت تكه‌تكه شده، روزي كه در آن شايد هيچ ‌وقت به ايستگاه اتوبوس نمي‌رسيد و روزي كه دوست داشت خاطره‌اش پيش از شكل گرفتن براي هميشه از ذهنش پاك شود يا زير برف‌ها مدفون.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون