• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5410 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۴ بهمن

كاليگولا، فرمانروايي جنون و قساوت

مرتضي ميرحسيني

كاليگولا كمتر از سي سال زندگي كرد و سه سال و ده ماه و هشت روز فرمانرواي روم بود. سال 41 ميلادي در چنين روزي، به دست كساني كشته شد كه خود او تصميم به كشتن‌شان گرفته بود. از همان شروع فرمانروايي به همه‌چيز و همه‌كس بدگمان بود و هر كاري را كه دوست داشت انجام مي‌داد. به عرف و سنت اعتنايي نمي‌كرد، هيچ قانون و قاعده‌اي را نمي‌پذيرفت و رفتارهايش به تعبير مورخ رومي سوئتونيوس «نشان از ديوانگي داشت.» همين ديوانگي و نيز سنگدلي مهم‌ترين ويژگي‌هايش بودند. نوشته‌اند هميشه آشكارا از روزگار خود مي‌ناليد كه بليه‌اي عمومي دامنش را نگرفته است. در حكومت آگوستوس فاجعه واروس رخ داده بود، حكومت تيبريوس به دليل فروريختن تئاتر در فيدناي در يادها مانده بود، حال آنكه حكومت خود او كه در آن حادثه ناگواري رخ نداده بود در خطر فراموشي بود و هر از گاهي آرزوي خود را براي شكست نظامي هولناك، يا چيزي مثل قحطي و طاعون و آتش‌سوزي بزرگ و زلزله بيان مي‌كرد. اما نامش در تاريخ به عنوان يكي از بدترين و بدنام‌ترين فرمانروايان باقي ماند. به روايت خود رومي‌ها، كاليگولا حتي در وقت استراحت نيز از شرارت دست نمي‌كشيد. در اغلب اوقات به هنگام ناهار خوردن يا خوشگذراني، جدي‌ترين تحقيقات قضايي توام با شكنجه در حضور او انجام مي‌شد يا جلادي ماهر سر چند زنداني را مي‌بريد. هنگام وقف كردن پل پوتئولي شمار فراواني از مردم را از ساحل به نزد خود خواند و دستور داد كه ناگهان همگي را به دريا بريزند. عده‌اي براي نجات خود را از سكان كشتي‌ها آويختند اما به دستور او با تيرك و پارو دوباره آنها را به دريا انداختند. در روم در يك ضيافت عمومي وقتي خبر يافت كه برده‌اي نقره‌هاي تخت او را دزديده است در دم او را به دست جلاد سپرد تا دستانش را ببرد و آنها را از گردنش بياويزد و او را در ميان ميهمانان بگرداند و پيشاپيش او نوشته‌اي حاكي از جرم او را به همه نشان دهد. يك بار با شمشيري چوبي با گلادياتوري مي‌جنگيد و اين گلادياتور خود را عمدا به زمين انداخت و كاليگولا با خنجري واقعي قلبش را شكافت و به شيوه پيروزمندان با شاخه نخلي در دست به اين‌سو و آن‌سو دويد. در يك مهماني باشكوه، ناگهان قهقهه سر داد و وقتي كساني كه نزديك او بودند مودبانه علت خنده‌اش را پرسيدند. پاسخ داد «چه دليلي بهتر از اينكه فقط اشاره سر من كافي است تا سر شما را بي‌درنگ ببرند؟» روزي خيال تكه‌پاره كردن يكي از سناتورها به سرش زد و ترتيبي داد تا عده‌اي او را به محض ورودش به سنا به نام دشمن مردم متهم كنند و قلم‌هاي‌شان را در تنش فروكنند و بعد به دست ديگر سناتورها بسپارند تا تكه‌تكه‌اش كنند. و تا وقتي اعضا و اندام مرد را در كوي و برزن نگرداندند و در پيش پاي او روي هم نريختند آرام نگرفت. يك بار مادربزرگش چند جمله در نصيحت او گفت و او با بي‌حوصلگي پاسخ داد «يادت باشد، من مي‌توانم هر كاري با هركه بخواهم، بكنم.» جمله مشهوري كه به او نسبت مي‌دهند، سطري از يك تراژدي بود كه بارها در موقعيت‌هاي مختلف تكرار مي‌كرد: «بگذار از من متنفر باشند، به شرط آنكه از من بترسند.» نيز نوشته‌اند جان كساني را كه مي‌خواست بكشد معمولا با زخم‌هاي كوچك پرشمار و هميشه با فرماني يكسان مي‌گرفت و مي‌گفت «چنان او را بزنيد كه مرگش را احساس كند!» بسياري از مردان طبقات محترم را نخست با آهن داغ زد و از ريخت انداخت و سپس آنها را به كار در معدن و ساخت راه‌ها محكوم كرد يا طعمه درندگان كرد يا چهار دست و پا مانند حيوانات در قفس انداخت يا با اره نصف‌شان كرد. با چنين رويه‌اي معلوم بود كه فرمانروايي‌اش دوام نمي‌آورد و مرگي فجيع انتظارش را مي‌كشد. نخستين ضربه قاتلان، آرواره‌اش را دونيم كرد و ديگران با ضربات پياپي، جانش را گرفتند. در آخرين لحظات، همچنان كه مرگ را احساس مي‌كرد، مدام فرياد مي‌زد «زنده‌ام!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون