شرلي عاشق نوشتن داستانهاي ترسناك بود
روناك حسيني
چه كسي باور ميكند كه مشهورترين داستان كوتاه ادبيات امريكا اينطور خلق شده باشد: يك روز صبح، زني خانهدار در حالي كه بين قفسههاي خواربارفروشي ميگشت و زنبيلش را پر ميكرد، به آن فكر كرد و وقتي به خانه رسيد و خريدهايش را جابهجا كرد و بچه دوسالهاش را كنار اسباببازيهايش گذاشت يك نفس آن را نوشت. داستان كوتاه «لاتاري» نوشته شرلي جكسون يكي از درخشانترين و البته هولناكترين داستانهاي ادبيات امريكا است كه آنقدر باورپذير نوشته شده كه خوانندگان از نويسنده آدرس جايي را پرسيدند كه رويداد داستان در آن رخ داده است. خوانندگان دوست داشتند بدانند آن روستاي عجيبي كه مردمش آنطور خونسرد طي يك مراسم محلي، براي از بين بردن يكي از خودشان به شيوهاي دردناك قرعهكشي ميكنند، دقيقا كجاست. غافل از اينكه اين روستا، ساخته ذهن زني پرمشغله است كه براي جان به در بردن از كارهاي بيپايان خانه براي خودش داستان تعريف ميكرد. اغلب ميگويند كه داستانهاي خوب، حاصل صرف زماني طولاني براي نوشتن هستند و نويسندگاني كه كار نوشتن داستان را زود تمام ميكنند، احتمالا مهمل نوشتهاند. اما حقيقت اين است كه لازم نيست براي يك داستان خوب ماندگار، سالها وقت بگذاريد. داستان كوتاه «لاتاري» را شرلي جكسون يك روز صبح در سال 1948 نوشت و وقتي پسرش براي ناهار به خانه آمد، كار نوشتن داستان به پايان رسيده بود. جكسون در «بيوگرافي يك داستان» كه پس از مرگش منتشر شد، درباره داستان لاتاري مينويسد: «وقتي دخترم را در محوطه مخصوص بازيش و سبزيجاتي را كه خريده بودم در يخچال گذاشتم، ايدهاش به وضوح در ذهنم وجود داشت و وقتي شروع به نوشتن كردم، متوجه شدم كه كار به سرعت و به راحتي پيش ميرود. داستان از ابتدا بدون هيچ درنگي به انتها رسيد. در واقع، وقتي بعدا آن را خواندم، به اين نتيجه رسيدم كه به جز يكي دو اصلاح جزيي، نيازي به تغيير نيست و داستاني كه در نهايت تايپ كردم و روز بعد براي نماينده ادبيام فرستادم، تقريبا كلمه به كلمه همان پيشنويس اصلي بود.» اگرچه اين روايت درست است، اما جكسون تا حدي هم در سهولت روند انتشار داستان اغراق كرده است. در «بيوگرافي يك داستان»، او گفت كه نيويوركر داستان او را تنها چند هفته بعد از ارسال منتشر كرد و تنها تغييري كه در آن ايجاد كردند، تاريخ قرعهكشي بود. در واقع، گاس لوبرانو، سردبير نيويوركر در يك مكالمه تلفني پيشنهاد داد چند جايي از داستان تغيير كند. از جمله اضافه كردن تعدادي ديالوگ و چند اكت. اما اين مساله، اين واقعيت را هم تغيير نميدهد كه كار آن روز صبح جكسون، پايه اصلي در فرآيند ويرايش بود و قسمت اعظم نسخه اصلي بدون تغيير باقي ماند. جكسون 4 فرزند داشت و روزهايش آنقدر شلوغ بود كه ميگفت اگر در شبانهروز بتواند 4 ساعت هم بخوابد، اتفاق عجيبي است. او عادت داشت هر وقت ميخواهد، غذا و تنقلات بخورد و جز اين، زياد الكل مينوشيد و در 48 سالگي در حال براي چندمين بار خواندن يكي از رمانهايش، سكته كرد و زندگيش به پايان رسيد. نقل مشهوري از او ميگويد: «ترس يعني كنار گذاشتن منطق و الگوهاي معقول. ما يا تسليم ترس ميشويم يا با آن ميجنگيم، اما نميتوانيم نصفه و نيمه با آن مواجه شويم. آنچه از آن ميترسم، برايم لذتبخش است.» و شايد همين لذت از ترس است كه پايان لاتاري را آنطور هولناك ميكند: زني كه در برابر همه تنها است و اجتماع، در يك همدستي عجيب هولناكترين تصميم را براي او ميگيرد و البته بر خلاف انتظار خوانندههاي آن زمان كه جكسون را بسيار ناراحت ميكرد، داستان با اهداي يك ماشين لباسشويي به پايان نميرسد.
پينوشت: اين داستان كوتاه
در ايران در كتاب «لاتاري، چخوف و داستانهاي ديگر » توسط جعفر مدرس صادقي
ترجمه و منتشر شده است.