• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5417 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۲ بهمن

يك تصادف، يك برخورد

محمد نيكوفر

جمعه، 4 شهريور 1401: 
 در هفته اول تور در انگلستان و بعد از چهار روز توقف و استراحت در لندن در يك صبح زود روز جمعه و در هوايي ملايم به سمت غرب و منطقه ولز سفر خود را ادامه دادم. مسير من در آن روز به سمت شهر ريدينگ بود. بايد ميدان‌هاي زيادي را در آن حومه شلوغ لندن پشت سر مي‌گذاشتم. اين براي اولين‌بار بود كه در جايي در سمت چپ ركاب مي‌زدم. نيم‌ قرن در سمت راست ركاب زده ‌بودم و حالا بايد ذهنم را به ‌كاري متفاوت تمرين مي‌دادم. مشكل تنها اين نبود. مسيرهاي دوچرخه در بريتانيا تعريفي ندارند. مسيرهاي دوچرخه هر چند كيلومتر تغيير مي‌يافت. گاهي بايد از پياده‌رو بالا مي‌رفتم و با عابرپياده مسير را شريك مي‌شدم، گاهي داخل خط‌چين باريكي روي مسير اصلي ركاب مي‌زدم و گاهي هم مسير را با مسير اتوبوس و تاكسي همراه مي‌شدم. كمي گيج و سردرگُم شده بودم.
قبل از رسيدن به يك ميدان در حال ركاب‌زني در پياده‌رو بودم. مسير من مستقيم بود، اما بايد از خروجي ميدان عبور مي‌كردم و به مسير مستقيم خود ادامه مي‌دادم. حين پايين آمدن از پياده‌رو و به قصد عبور از عرض خيابان، طبق عادت به سمت چپ نگاه كرده و از سمت راست خويش غفلت ورزيدم. يك خودروي كروك مشكي كه با سرعت در حال خروج از ميدان بود، به من زد. البته من در آخرين لحظه آن خودرو را ديدم و با سرعت واكنش نشان داده و فرمان را به سمت چپ كشيدم، اما دير شده بود. خودرو كه ترمز شديدي گرفته‌ و توامان بوق خود را به ‌صدا درآورده بود، به آرنج من زد و آينه بغلش به آينه فرمان من خورد. خوشبختانه به خير گذشت، هم او به سرعت واكنش نشان داد و هم من با كنار كشيدن خود از شدت ضربه كاستم.
آينه بغل من شكست و آينه بغل او هم كج شد. خودرو را داخل يك خروجي برد و پايين آمد. جواني بود حدودا سي‌وپنج ساله با ريشي كوتاه. آستين كوتاه پوشيده بود و كراوات بسته بود. مشخص بود عجله دارد تا به سر كار برود. سرعتش براي آن موقعيت زياد بود. خيلي آرام جلو آمد و در ابتدا در مورد سلامتي من سوال كرد. پرسيد مشكلي ندارم. گفتم، نه. به سمت خودرو و آينه خود رفت و آن را صاف كرد، فكر كنم خراش كوچكي روي آينه‌اش ايجاد شده بود. دوباره آمد و پرسيد مشكلي نداري، مي‌توني ادامه بدي، گفتم آره. البته كمي شوكه شده بودم اثرات اين شوك تا ساعاتي در من باقي ماند. از وي در مورد ماشينش پرسيدم، پرسيدم ماشينت سالم است؟جواب داد، چيز مهمي نيست، سوار شد و رفت.
در برخي تقاطع‌ها كه مسير دوچرخه به خيابان يك‌طرفه مي‌رسيد، بايد در آن موقعيت سمت چپ را نگاه مي‌كردم. يعني كاري كاملا متفاوت، يعني بايد در زمان كوتاهي مغز شما برخلاف عادت ساليان به دست شما فرمان بدهد كه اگر به ميدان رسيدي و به خروجي وارد شدي به سمت راست نگاه كني و اگر به يك‌طرفه رسيدي به سمت چپ و... اين كمي گيج‌كننده بود، فلذا تصميم گرفتم بعد از آن اتفاق با تامل بيشتري وارد تقاطع‌ها شده و براي پرهيز از سردرگمي يا خواندن نوشته روي زمين كه بعضا ناخوانا بود، حتما هر دو طرف را نگاه كنم.
براي اولين‌بار يك آينه زاپاس در خورجين گذاشته بودم. روز بعد آن را در ته خورجين پيدا كرده و روي فرمان نصب كردم. از اتفاق اين دومي بزرگ‌تر و  بهتر بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون