• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5424 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۳ بهمن

گل‌هاي نرگس در انتظار

نازنين متين‌نيا

همسر نيلوفر حامدي تقريبا هرروز در شهر مي‌دود. نقشه دويدنش را مي‌گذارد توي يك اپ ورزشي و در اينستاگرام و توييتر، مي‌نويسد كه امروز چندمين روز بازداشت نيلوفر است و به ياد همسرش چقدر دويده. تماشاي روزانه اين دويدن، نظاره‌گر خاموش عشقي دلواپس و دل‌نگران كه در خيابان‌هاي شهر نفس‌نفس مي‌زند، عادت روزانه من شده. هرروز صبح، اكانت‌هاي محمدحسين را چك مي‌كنم و به قدم‌هايش فكر مي‌كنم. به شهري كه انگار تنها پناه مردي دل‌تنگ اما جنگ‌جو شده. فكر مي‌كنم كه مي‌شد همه اينها اتفاق نيفتاده باشد. مي‌شد كه نيلوفر پابه‌پاي محمدحسين در خيابان‌هاي شهر بدود و به سوژه‌هايش فكر كند. به نوشتن، به زندگي، به اميد. مي‌دانم آن‌سوي ديوارها، نيلوفر به اين‌چيزها فكر مي‌كند، مي‌دانم اميد را از دست نداده و نوشتن و زندگي همچنان دغدغه اصلي‌اش است. اما تفاوت زيادي است كه به اينها با پا و نفسي آزاد فكر كني تا در ديوارهايي محبوس شده، با آينده‌اي نامعلوم. از الهه اما ديگر خبري ندارم. عادت داشتم صبح به صبح سري به پيج الناز بزنم و ببينم كه از خواهرش چه روايت تازه‌اي دارد. الناز منبع خبري‌ام بود براي الهه. لبخند زيباي الهه، تقريبا هرروز توي پستي از الناز، خودش را به ما نشان مي‌داد. حالا الناز هم نيست. همسر الناز و الهه، خانواده دل‌نگران‌شان، تلاش مي‌كنند تا خبرها را به ما برسانند و مثلا بگويند كه الهه به زندان قرچك منتقل شده يا الناز قرار بوده چهارشنبه آزاد شود اما كارهايش مانده براي اين يكشنبه صبحي كه شما اين يادداشت را مي‌خوانيد و من از صميم قلب دعا مي‌كنم و اميدوارم كه الناز آزاد شده باشد. اخبار همكارهاي زنداني، عجيب‌ترين تجربه روزنامه‌نگاري من است. سال‌هاست كه عادت كردم اين‌طور دقيق پيگير روزمرّگي خانواده‌هاي همكارانم و وضعيت‌شان توي زندان باشم. من يك‌چيزهايي بلدم و تجربه اتفاق‌هايي را دارم كه وقتي از بيرون به آن نگاه مي‌كنم، براي خودم هم حيرت‌آور است. تجربه لحظه اولي كه خبر دستگيري دوست يا همكاري را مي‌شنوم، لحظه‌اي كه مي‌بينم خبر دست به دست مي‌شود و مي‌دانم فعلا نيازي نيست واكنش نشان بدهم تا وقتي دو سه روز بگذرد و وقتي همه يادشان رفت، حرفي بزنم و چيزي بگویم، تجربه‌اي كه مي‌دانم دقيقا خانواده‌ها، دوستان نزديك در چه حالي هستند و من آدم دور ايستاده بايد چطور همدلي و همراهي كنم و از همه مهم‌تر اينكه چطور بنويسم، حرف بزنم و درخواست كنم كه دوستانم، همكارانم، آزاد شوند. اينها تجربه‌ عجيبي است. 
چيزي است كه ما روزنامه‌نگارهاي ايراني در سال‌هاي مداوم كاري، ناخواسته ياد مي‌گيريم و يك‌وقت‌هايي آنقدر براي‌مان عادي است كه متوجه نيستيم، چنين دانش زجرآوري، حق هيچ انساني نيست. من ديگر نمي‌دانم كه چرا رسانه و اهالي‌اش انقدر در معرض سختي و تهديد هستند. بله، هميشه تحليل‌هاي زيادي براي اين محدوديت و فشار وجود دارد، اما وقتي به گذشته فكر مي‌كنم، به دوست‌هاي روزنامه‌نگار ديگرم كه مدت‌ها در جريانات مختلف زنداني شدند و حالا سال‌ها از موضوع گذشته و دارند زندگي‌شان را مي‌كنند، دقيقا نمي‌فهمم كه چرا بايد روزنامه‌نگار در خط اول فشار محدوديت باشد. آن‌هم روزنامه‌نگاراني كه ثابت كرده‌اند دغدغه‌اي جز ايران ندارند و قرار نيست جايي بروند و از اين فشارها در جهت اهداف سياسي استفاده كنند. روزنامه‌نگاران حوزه اجتماعي كه دقيق‌ترين و دلسوزترين آدم‌ها به وضعيت موجود هستند، ناگهان در معرض سختي و فشاري قرار مي‌گيرند كه مستحق آن نيستند. من ديگر نمي‌دانم چرا اين‌طور مي‌شود. نمي‌دانم چرا در حافظه تاريخي مديران ايراني، از همان خانه اول روزنامه‌نگاري در ايران تا امروز، روزنامه‌نگار متهم اول است. انگار كه در مدرسه‌اي شاگرد قدبلند باشي و به محض آشوب، ناظم تو را نشان كند و بكشد توي دفتر كه حالا بيا به جرم‌هاي نكرده‌ات اعتراف كن تا بعد سراغ مقصر اصلي بروم و ببينم چه شده. اين ديگر تحليل لازم ندارد، يك‌جور واكنش ناخودآگاه مديريتي است كه خب، آن‌كه توي چشم است فعلا ادب كنيم تا نوبت به بقيه برسد. مي‌دانيد در مواجهه با اين نگاه بودن، علاوه بر فشار اصلي، يك درد و رنج عميق‌تر هم دارد. درد اصلي بي‌پناهي و بي‌عدالتي است. اينكه روزها و ماه‌ها كسي را صرفا به جرم رسالت شغلي در بند نگه داري تا بقيه حساب كار دست‌شان بيايد و مراقب باشند، در عمل شايد يك ترفند جواب‌دهنده مديريتي باشد، اما در واقعيت يك رنج، درد و سنگيني بزرگي است كه نه تنها به روزنامه‌نگار زنداني كه به اعضاي خانواده‌اش و جامعه روزنامه‌نگاري وارد مي‌شود. رنج و تلخي كه شايد بعد از آزادي از حافظه عمومي پاك شود، اما تاثير مخربش تا سال‌ها باقي مي‌ماند و گسل‌هاي بي‌اعتمادي را عميق‌تر مي‌كند. ما مدت‌هاست كه مي‌گوييم: «روزنامه‌نگار مجرم نيست»، اما گفتن همين جمله هم دردناك است. توضيح بديهيات در سخت‌ترين شرايط، انرژي مضاعفي مي‌گيرد، سختي و تلخي بيشتري وارد مي‌كند و دردش عميق‌تر است.  حالا ما همه اينها را تحمل مي‌كنيم، سختي را به جان مي‌خريم و دل‌تنگي را تاب مي‌آوريم اما توي روزهايي كه درهاي زندان‌ها باز شده، دسته‌گل‌هاي نرگس دم در اوين به استقبال چهره‌هاي مختلف سياسي و فعالان مدني مي‌رود، من منتظر لحظه‌اي هستم كه نيلوفر، الهه و الناز، دسته گل نرگس به دست رو به دوربين لبخند بزنند و بعد، رويابباف كه اين بچه‌ها آخرين دوستان و همكاراني هستند كه پشت‌ درهاي زندان محبوس مي‌شوند و بالاخره روزي مي‌رسد كه به ‌جز ما جماعت روزنامه‌نگار، همه باور مي‌كنند كه روزنامه‌نگار دغدغه‌مند، روزنامه‌نگاري كه مشكلات را مي‌بيند و شجاعانه دست روي آنها مي‌گذارد، مجرم نيست؛ دلسوز است و بايد قدردانش بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون