طوطي يا بازرگان
محمد نيكوفر
شنبه، 30 ارديبهشت 1396:
در يك روز آفتابي در حال قدم زدن در اطراف رودخانه سِين در پاريس هستم. دوچرخهاي را ميبينم كه در كنار رودخانه روي زمين افتاده است، دوچرخهاي كه دقيقا شبيه دوچرخه پژوي من در ايران است. من آن دوچرخه را چهل سال پيش و در دوران جنگ و كمبود، از تعاوني مسجد محل به قيمت 1450 تومان خريدم. در واقع قبلا ثبتنام كرده بودم و بعدا قرعه به نامم درآمد. چهل سال در سختيهاي و خوشيها با من همراه بود و اكنون به وي آزادي دادهام تا ايام پيري را در آرامش بگذراند و براي سفرهايم بيشتر از دوچرخه ديگري استفاده ميكنم. از پسري كه در كنار رودخانه در كنار معشوقه خويش در حال معاشقه است، سوال ميكنم، آيا ميتوانم از دوچرخهاش عكسي بگيرم و عكس ميگيرم. دوچرخه به زبان بيزباني به من ميگويد: «ببين، چه بلايي بر سر من آوردهاند، ببين چطور به من بيتوجهي ميكنند.»
ياد داستان «طوطي و بازرگان» مولانا ميافتم. اما دقيقا در آن زمان نميفهمم كه اينبار كدام يك طوطي هندي است و كدام طوطي فارسي در قفس است و شايد هم اينبار صاحب طوطي است كه بايد پيام «رهايي از قفس» را بشنود و خود را رها سازد.