تراژدي جنبش رز سفيد
مرتضي ميرحسيني
نامش هانس شول بود. از نوجواني عضو سازمان جوانان هيتلري بود و تا چند سال، با چشمهاي بسته در ترويج آموزهها و شعارهاي حزب نازي از هيچ كوششي دريغ نميكرد. اما به مرور و در آغاز جواني، از فضاي حاكم بر حزب، از تعصب و تنگنظري اعضاي ارشد حزب و از ستمهايي كه به بهانه برقراري نظم به مردم عادي تحميل ميشد، دلزده شد و كمي درباره اطاعت بيچونوچرا از دستورات پيشوا ترديد كرد. البته آن زمان همچنان از حقانيت حزب نازي مطمئن بود و فقط به برخي روشها و رويههاي حزب انتقاد داشت. سال 1937 به اتهام همكاري با سازماني خارج از تشكيلات حزب نازي دستگير و دادگاهي شد، چه آنكه در آن سالها همه احزاب و تشكلهايي كه در چارچوب حزب حاكم جاي نميگرفتند، غيرقانوني بودند و عضويت در آنها جرم محسوب ميشد. در دادگاه از خودش دفاع كرد، همدلي قاضي را برانگيخت و از همه اتهاماتي كه به او زده بودند، تبرئه شد. پس از دورهاي خدمت داوطلبانه در شعبه كارگري حزب، در دانشگاه مونيخ در رشته پزشكي نامنويسي كرد و آنجا با مدرسان و دانشجوياني مواجه شد كه هيچ تعلقخاطري به هيتلر نداشتند و فراتر از انتقاد به روشها و رويهها، از اساس با سيطره حزب نازي بر كشورشان مخالف بودند. همنشيني با آنان - كه استدلالهايي قوي در دشمني با هيتلر و رد ايدئولوژي نازيها داشتند - چشمهاي هانس شول را كمي باز كرد. اما او تا آموختن درس بزرگ به زمان بيشتر و تجربيات تلختر و شخصيتري نياز داشت. چندي بعد، در همان دوره دانشجويي براي خدمت در جبهه به فرانسه اعزام شد و جنگ را مستقيم، بدون واسطه تبليغات رژيم، با همه زشتيها و تباهيهايش به چشم ديد. در بازگشت به آلمان با دانشجوياني كه با ضد نازيها فعاليت ميكردند، همراه شد و بعد خودش، به كمك يكي از دوستانش جنبشي موسوم به جنبش رز سفيد را - كه در كشورش نماد پاكي و معصوميت بود - پايه گذاشت. در اعلاميههايي كه مينوشت و ميان دانشجويان پخش ميكرد، حكومت آلمان را «ديكتاتوري شر» ميناميد و از مردم ميخواست كه ضد اين شرارت سازمانيافته متحد شوند. كارگران را نيز به اعتصاب و خرابكاري دعوت ميكرد. بعدتر دوباره، اينبار به جبهه شرقي اعزامش كردند. اوضاع در اين جبهه بسيار بدتر از چيزي بود كه او در فرانسه ديده بود. مرگ و گرسنگي همه جا بيداد ميكرد و هيچ نشانه يا اميدي از زمان و چگونگي ختم مخاصمه وجود نداشت. كار جنگ گره خورده بود و هر روز شمار زيادي از سربازان و مردم عادي ميمردند و نازيها هم براي حفظ نظم در خطوط مقدم جبههها از هيچ قساوتي ابا نداشتند. از نظر هانس شول، هيچ آرمان و عقيدهاي ارزش اين همه رنج و تباهي را نداشت. در دشمني با حزب نازي، حزبي كه خودش سالها به آن خدمت كرده و به سهم خود مسير قدرتيابياش را هموار كرده بود، مصممتر شد. از مهلكه جبهه شرقي جان به در برد و در بازگشت به آلمان، متن اعلاميههاي جنبش رز سفيد را بيشتر از قبل روي حمله به سياست جنگي هيتلر متمركز كرد. در اعلاميه شماره پنج نوشت كه هيتلر تا آلمان را كاملا نابود نكند، دستبردار نيست و اگر مردم هر چه زودتر كاري نكنند، نيروهاي آلمان به زودي در همه جبههها شكست ميخورند و بعد كشور (و نه فقط حكومت) قطعا سقوط ميكند. آنچه از دستش برميآمد در مبارزه با حزب نازي به كار بست. اواسط فوريه 1943در دانشگاه مونيخ شناسايي و دستگير شد. خواهرش را هم كه با او در جنبش همكاري داشت و آن روز همراهش بود، با چمداني پر از اعلاميه دستگير كردند. گويا دربان دانشگاه آنان را لو داد. هانس و خواهرش سوفي و نيز يكي ديگر از اعضاي جنبش را با خشونت به مقر گشتاپو در مونيخ بردند و بعد در دادگاه روي صندلي متهم نشاندند. حكم دادگاه از قبل معلوم بود و قاضي فقط بايد آن را امضا ميكرد. تصميم اوليه اين بود كه هر سه نفر را در ميداني عمومي، جلوي چشم مردم دار بزنند و آنان را به درس عبرتي براي ديگران تبديل كنند. اما بعد از ترس اينكه چنين اعدامي احساسات مردم را تحريك ميكند و موجب شورش ميشود، تصميم ديگري گرفتند. آن سه نفر را در چنين روزي از همان سال، در زندان با گيوتين اعدام كردند. نازيها در اعدام اين سه نفر، حتي قوانين خودشان را هم زير پا گذاشتند، چه آنكه طبق قانون بايد بين صدور و اجراي حكم اعدام، 99 روز فاصله ميافتاد. شايد چون هدفشان نه اجراي قانون كه انتقام از چند جواني بود كه در آن روزهاي وحشت و تباهي «وجدان بيدار مردم آلمان» شده بودند. نازيها به كشتن اين سه نفر اكتفا نكردند و در هفتههاي بعد، بيشتر از صد نفر از كساني را كه مظنون به همكاري با جنبش رز سفيد بودند نيز كشتند.