• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5438 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۰ اسفند

ناپلئون، حكومت صد روزه، واترلو

مرتضي ميرحسيني

مي‌دانيم كه ناپلئون در روسيه شكست خورد. شكست بدي هم خورد. تقريبا هر چيزي را كه تا آن زمان ساخته بود، با آن شكست از دست داد. به پاريس عقب نشست و براي نبردي ديگر با دشمنانش آماده شد. بار ديگر، اين‌بار در لايپزيك شكست خورد. در محاصره دشمنانش و با اين احساس كه فرانسوي‌ها ديگر او را نمي‌خواهند و پشتيباني‌اش نمي‌كنند، مجبور به كناره‌گيري از قدرت شد و براي تحمل مجازات، به جزيره الب به تبعيد رفت. در فرانسه دوباره حكومت سلطنتي برقرار شد و يكي از نوه‌هاي لويي پانزدهم -با حمايت انگليسي‌ها- به عنوان هجدهمين لويي روي تخت فرمانروايي نشست. اما داستان ناپلئون و فرانسه هنوز تمام نشده بود. برخلاف پيش‌بيني‌هاي فاتحان لايپزيك، احياي حكومت سلطنتي تدبير مشكلات فرانسه نبود و اتفاقا بازگشت به سنت‌هاي قديم، در كشوري كه انقلابي به آن بزرگي را پشت‌سر گذاشته بود، فقط مسائل و مشكلات را پيچيده‌تر كرد. بسياري از مردم فرانسه، به‌ويژه نظاميان، از حكومت جديد همان عدالت و نگاه برابري را طلب مي‌كردند كه در دوره انقلاب و جمهوري وجود داشت. اما نظام سلطنتي جديد كه از اساس همان حكومت منسوخ قديم بود، به سنت‌هاي اشرافي برگشت و مبناي ارتقا و گزينش را نه به لياقت فردي، كه به عوامل ديگري مثل تبار و ارتباطات خانوادگي منسوب كرد. ويل دورانت در كتاب «عصر ناپلئون» (جلد يازدهم تاريخ تمدن) مي‌نويسد: «طبقه افسران، كه امكان ترقي خود را با افتادن مجدد انحصار ديرين مناصب عالي به دست اشراف در حال نابودي مي‌ديدند، آرزوي روزگاري را داشتند كه عصاي مارشالي را در صحنه و روز جنگ به دست آورند. لويي هجدهم براي ايجاد تعادل در بودجه، هجده هزار افسر و سيصد هزار سرباز بي‌درجه را مرخص كرد. تقريبا همه اين افراد، كه مي‌كوشيدند جايي در اقتصاد پيدا كنند، امپراتوري را كمال مطلوب خود مي‌دانستند كه افتخار و مرگ، هر دو را، دراختيار آنان مي‌گذاشت و حتي مرگ را افتخارآميز جلوه داده بود. نارضايتي ارتش نيرومند‌ترين قوه‌اي بود كه راه را براي بازگشت آن مرد اسرافكار سحرانگيز باز كرد. به ارتشي ناراضي بايد عوامل چند ديگري را نيز افزود: «كشاورزاني كه از خلع‌يد يا تجديد حقوق فئودالي بيم داشتند؛ صاحبان كارخانه‌ها كه از ورود بيش از حد كالاهاي بريتانيايي زيان مي‌ديدند؛ نارضايتي همگان، غير از كاتوليك‌هاي متعصب از نفوذ روزافزون روحانيان؛ مرخص‌ شدن دو مجلس به امر پادشاه در پايان سال 1814 و تعطيل بودن آنها تا ماه مه؛ نوعي اشتياق نهاني مستمندان براي هيجان و شكوه فرانسه عصر ناپلئون؛ اينها عناصر ناپايدار و مشكوك تصادف بود، ولي چون خبر آنها به جزيره الب رسيد، روحيه آن گلادياتور زنداني را كه زخمي شده ولي نمرده بود، تقويت كرد.» خلاصه اينكه مشكلات فرانسه زياد بود و اين مشكلات باعث شكل‌گيري و تشديد نارضايتي‌هاي عمومي شد. خبر نارضايتي‌هاي فزاينده به ناپلئون رسيد و او را، كه هنوز به قدرت چشم دوخته و به تصاحب آن اميدوار بود به فكر بازگشت انداخت. از الب گريخت و سال 1815 در چنين روزي از مسير خليج ژوان به فرانسه برگشت. نوشته‌اند پيش از حركت، تصميمي را كه گرفته بود با مادرش در ميان گذاشت. مادرش نه بي‌درنگ، كه با كمي مكث گفت «فرزندم برو و سرنوشت خودت را به اتمام برسان.» در فرانسه، حداقل بدو ورود از او استقبال نكردند. حتي شهردار آنتيب، همان شهر ساحلي كه ناپلئون در آنجا قدم به خاك فرانسه گذاشته بود، به او گفت «داشتيم خوشحال و آرام مي‌شديم. شما همه ‌چيز را به‌هم خواهيد ريخت.» ادامه ماجرا كه به نبرد واترلو منتهي شد يكي از فصل‌هاي مشهور تاريخ است. ناپلئون راهي پاريس شد و دولت را به دست گرفت و حكومتي برپا كرد كه معمولا از آن به حكومت صدروزه ياد مي‌كنند. او ارتشي از نظاميان طرفدار خود بسيج كرد و به مواجهه با دشمناني رفت كه براي سرنگوني مجدد او به جنگ مي‌آمدند. جايي در خاك بلژيك، موسوم به واترلو، از فرمانده انگليسي كنت ولينگتن به سختي شكست خورد. دوباره مجبور به استعفا شد. اين‌بار او را به جزيره سن‌هلن، در جنوب اقيانوس اطلس تبعيد كردند. ناپلئون در همين جزيره از دنيا رفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون