موزهها و بحران سازماني
رضا دبيرينژاد
وقتي به وضعيت امروز موزهها نگاه ميكنيم آنها با بحرانهاي متعددي روبرویند كه پيدا و ناپيدا هستند. بحرانهاي موزهها را ميتوان برخي از شرايط اجتماعي، سياسي و اقتصادي امروز جامعه و برخي را از مسير طي شده در سالهاي گذشته دانست كه در نتيجه به وضعيت امروزي ختم شده است. اگرچه امروزه نقدهاي متعددي در زمينه استاندارد و خدمات موزهها ميشود اما مهمترين بحران امروز موزهها را كه طي چند سال نزديك به شكل حاد خود را نشان خواهد داد بحران ساختار تخصصي و نيروي انساني موزهها است. آنچه مغز متفكر موزهها را ميسازد نيروي انساني متخصص موزهها بر اساس تخصصهاي شبكه فرآيندي آنها است كه نه تنها چرخه كار موزهها را فعال ميسازد بلكه سبب فهم اجتماعي، پويايي، حفاظت، تعامل و خلاقيت موزهها ميشود. اما اين موضوع وقتي ميتواند اتفاق بيفتد كه نيروي متخصص در زمينه دانشهاي مرتبط و با تجربه در سازمان موزهها قرار بگيرند تا بتوانند نقش فعال داشته باشند. ولي متاسفانه در سالهاي گذشته به دليل محدوديتهاي قانوني براي تمامي ادارات دولتي از سويي امكان جذب نيروي متخصص گرفته شده است و از سوي ديگر به دليل بيماري دامنگير سازمانها نيروهاي غيرمرتبط جايگزين تخصصها شده كه جداي از علل سليقهاي و شخصي بخشي از آن حاصل نگاه سطحي و تقليل دادن تخصصها به رفتارهاي ظاهري است و در نتيجه با يك نگاه سادهانگارانه تصور شده است كه تخصصهاي فرهنگي ميتواند به سادگي و با يك آموزش چند ساعته كسب شود يا هر مصرفكننده نهادهاي فرهنگي خود ميتواند متخصص اين حوزه همچون موزهها نيز باشد. در نتيجه تمام دانشآموختگان رشتههاي مرتبط از ورود به اين مراكز جا ماندهاند و افراد غيرمرتبط با اندكي شباهت ورود پيدا كردهاند كه امروزه وجود آنها خود ساختار موزهها را انباشته و بسته نموده است. طی يكي- دو دهه گذشته با مجموعهاي از دانشآموختگاني روبرو هستيم كه به دليل همين موارد نتوانستهاند تجربه اجرايي لازم را كسب كنند و حالا با چند جامانده مواجه هستيم و ساختار سازماني موزهها نيز با دو دسته پرسابقه در حال جدايي و دسته معلق گاه غيرمرتبط و در نتيجه كمانگيزه روبرو است. در نتيجه طي چند سال آينده بخش عمدهاي از نسل متخصصين پيشين موزهها از گردونه موزهها خارج ميشوند و موزه با يك وضعيت بيتجربگي روبرو ميشود و از سوي ديگر در صورت امكان جذب يا جايگزيني يا نيروي صاحب تجربه و با انگيزهاي ديگر وجود ندارد كه بتوان آنها را وارد سيستم موزهداري كشور نمود. بر اين موضوع سختگيريهاي غيرتخصصي براي جذب نيروها را نيز بايد افزود كه خود سبب كاهش رغبت در نيروهاي جوان شده است و امروزه با تمايل كمتر در نيروهاي مرتبط روبرو هستيم و در نتيجه موزهها در يك وضعيت افت سازماني قرار گرفتهاند. اين بحران را نيز بايد بخشي را حاصل يكساننگري قوانين و بخشي را هم حاصل رويه گذران دورهاي مديريتها دانست كه توجهي به آينده موزهها ندارند اما اگر به دنبال درك مشكلات زيربنايي موزهها هستيم بيش از مسائل ظاهري بايد نگاهمان معطوف به درون سازمان آنها باشد.