• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۳ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5465 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۳۱ فروردين

به بهانه درگذشت زنده‌ياد قاسم طاهري

وداع با پير پيشكسوت آموزگاران

فرهاد طاهري*

در ظهري آفتابي و نسبتا سرد و در زير آسمان بسيار كبود و پر ابر جمعه‌اي دلگير و ساكت (٢۵ فروردين ١۴٠٢) اما سرشار از طراوت بهاري سبزه‌هاي دميده در دشت پيرامون آرامستان شهر، مردم تاكستان با پيكر آخرين پير پيشكسوت آموزگاران ديار خود، زنده‌ياد قاسم طاهري (١٣٠٩- پنجشنبه ٢۴ فروردين ١۴٠٢) وداع كردند. او كهنسال‌ترين آموزگار تاكستان بود. از نسلي بود كه «فرهنگي بودن» را به معني واقعي و تمام عيار آن، در خود داشت. زنده‌ياد قاسم طاهري، از دوستان صميمي مرحوم پدرم و از همكاران و هم‌دوره‌هاي مرحوم عمويم (زنده‌ياد اسدالله طاهري) و از شاگردان پدربزرگم، زنده‌ياد حاج ميرزا عليمحمد طاهري بود. ردپاي نخستين ديدار در خاطرات محو دوران كودكي‌ام در كوچه مقابل مسجد سنگل همچنان تازه مانده است. در ياد مانده‌هاي روشن و محو كودكي، تصويري بسيار روشن از چهره‌اي با بنيه و پرتوان و پر از نشاط و قبراقي و سرزندگي، با پوستي شفاف و چشماني نافذ و پناه گرفته در سايه ابروان، با انبوه موهاي پرپشت يكدست سفيد، كت‌وشلوار تيره تيز اتو و به غايت تميز و مرتب بر تن، با گره پهن كراواتي خوش‌رنگ به گردن و كفش ورني چرم سياه به پا، در آستانه منزل عمويم كه درست مقابل خانه ما بود، اكنون هم در برابر چشم است كه به تعارف صاحبخانه به اندرون رفت. تصوير ديگر او با همين شمايل پر از تشخص و در نهايت شيك‌پوشي، باز در ايوان خانه عمويم در خاطر نقش زده شده است. در غروبي از روزهاي گرم تابستان، تكيه‌ داده به پشتي، شلنگ قليانِ آتش سر چاق به دست، پك‌هاي نيم‌عميق مي‌زد و دود قليان را چند لحظه‌اي در يكي از لپ‌ها مي‌انباشت و بعد با تردستي، انبوه دود را به سمت حياط يا به جانبي خالي از حضور ديگران، نشانه مي‌رفت و رها مي‌كرد .
چند سطر پيش نوشتم كه او، به معني واقعي و تمام عيار، فرهنگي بود. اين ويژگي، صفت بارز شخصيت او بود كه در چند وجه خود را به‌ خوبي مي‌نماياند. از خوش‌لباسي و نوع لباس پوشيدن و نهايت خوش‌سليقگي در آن گرفته (كه هميشه مرتب و شيك‌پوش بود و بايد آن را جزو لاينفك شخصيتش دانست) تا بهره داشتن از خط به‌ غايت زيباي تحريري شكسته نستعليق و ذوق انشاءپردازي و نوشتن و نامه و عريضه‌نگاري و سنجيده سخن گفتن و پايبندي سخت به آداب اجتماعي و برخورداري از ادب ذاتي و رفتار بسيار مودبانه با هر كس كه با او سر و كارش مي‌افتاد. همچنين بايد از «خردباوري» زنده‌ياد قاسم طاهري ياد كنم. تجلي اين «خردباوري» را در تعلق خاطر بسيارش به «هويت بومي» و «هويت ملي» و احترام بي‌حد او را به اين دو، به ‌وضوح مي‌شد، ديد. او به اركان مهم برپادارنده و قوام‌دهنده هويت (اعم از بومي و ملي) يعني سرزمين و خاك، زبان و ادبيات فارسي و زبان محلي و نيز گذشته تاريخي بسيار توجه مي‌كرد و بسيار هم مشتاق بود در اين موضوعات، بخواند يا از ديگران بشنود يا خود سخن بگويد و بنويسد. از هر فرصتي هم كه برايش مهيا شد در اين زمينه‌ها نوشت و سخن گفت. گويي اين سخن سعدي را همواره آويزه گوش و ذهن خود داشت: 
به راه باديه رفتن به از نشستن باطل/ وگر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم 
همواره هم به ‌قدر وسع كوشيد؛ چه در روزگار جواني و ميانسالي كه از فعالان اجتماعي و از «سرجنبانان» معتمد محلي و دغدغه‌مند توسعه فرهنگي و آباداني زادگاه خود بود و مي‌كوشيد تا در قضاياي سياسي مرتبط با سرنوشت شهر و تصميم‌گيري‌ها بركنار نماند و بي‌توجه نباشد و چه در دوره‌اي كه در عرصه مطبوعات چندي به تلاش سپري كرد. همچنين مطالبي هم كه به نظرش مهم مي‌آمد و دلبسته نوشتنش بود، نوشت و منتشر كرد. از قرار اطلاعي كه دارم خاطرات خود را نيز نوشته است كه اميدوارم به زودي منتشر شود و اميدوارتر آنكه خاطراتش دربردارنده نكته‌هايي سودمند براي پژوهشگران تاريخ محلي باشد. به نظرم او تا حدي پاداش اين كوشش‌هاي خود را نيز از روزگار گرفت، چراكه زماني به افتخار بازنشستگي از آموزش و پرورش نائل شد كه رايحه فرهنگ و تعليم و تربيت و احترام و اعتبار و شأن اجتماعي از اين وزارت فخيمه و طايفه مديران و معلمان آن، بسي بيشتر از اين روزگاران به مشام مي‌رسيد و در زمانه‌اي هم خلوت‌نشين و محروم از معاشرت با مردم شهرش شد كه معيارها و ارزش‌هاي فرهنگي، عقلانيت و سنجيدگي در رفتار و سخن، ديگر ارج و قربي نداشت. اين همه و هر كس را نديد كه آلوده سپرده‌گذاري و سود بگيري و خريد و فروش ماشين و ويران كردن خانه‌هاي پدري و بساز و بفروش و دچار ديگر مصيبت‌هاي اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي و... شده‌اند. گرچه خود او چندان به چنين خوشبختي باور نداشت و دلتنگ حضور در ميان مردمان بود. چند باري پيش از آنكه سستي و فراموشي و سنگيني شنوايي او را از تكاپو و خوش ‌محضري بيندازد به حضورش رفتم. روزهايي بود كه سرگرم تدوين و ويرايش آثار پدر و پدربزرگم بودم. در مستندسازي بعضي اعلام جغرافيايي و تاريخي محلي و شناسايي دقيق‌تر بعضي شخصيت‌هاي تاثيرگذار و نام‌ و آوازه‌دار (مانند مشيرالرعايا، ناصر حاجي‌زاده‌برفجاني، عبدالصمد كامبخش، دكتر شادمان، اسماعيل صمدي و...) و نيز در شرح پاره‌اي از اصطلاحات تاتي به كار رفته در بعضي ترانه‌هاي محلي، نظرش بسيار صائب و اطلاعات و توضيحاتش گره‌گشا بود. تمام اظهارنظرها و گفته‌هايش را به نام خود او، به منظور حفظ امانت در نقل قول، در تعليقات آن كتاب‌ها آورده‌ام كه به زودي منتشر خواهد شد. اما آخرين سخنم درباره زنده‌ياد قاسم طاهري، اداي احترام به وفاداري‌ها و حق سپاسي‌هاي اين انسان بسيار مودب و نيك‌نفس است. در سطرهاي آغازين اين يادداشت نوشتم كه او از دوستان صميمي پدرم و از شاگردان پدربزرگم بود. او چه در زمان حيات پدرم و چه بعد از سفر بي‌بازگشتش، از وفادارترين دوستان پدرم بود. حق دوستي و رفاقت ساليان دور و نزديك را با پدر تا روزي كه بود در نهايت بزرگواري همواره در نظر و بر زبان داشت. همچنين پاس خاطر و احترام معلم خود، زنده‌یادپدربزرگم را نيز هيچ‌گاه از ياد نبرد. هر جا و هر وقت، از گذشته خود و از دوران تحصيلش سخن گفت و نوشت بسيار حق سپاس آموزگار خود بود. من همواره به اين خوي و خصلت بزرگوار او احترام مي‌گذاشتم. از طرفي هم مي‌كوشيدم تا با دلگرمي‌هاي او خاطره تلخ حق ناسپاسي‌هاي آن حق‌ ناسپاسان شهر را كه مايه رنجش خاطر و غم دل پدربزرگ و پدرم شدند به دست فراموشي بسپارم. هرچند آن دو، از اين حق ناسپاسي‌ها در آثار خود بسيار نوشته‌اند و من هم در اداي احترام به انديشه آن دو و نيز به احترام مردمي كه سپاسگزار زحمات پدربزرگ و پدرم بوده‌اند، ديوان شعر پدر را به «حق ناسپاسان و سپاسگزاران تاكستان» تقديم كرده‌ام. بي‌ترديد مهم‌ترين انگيزه‌ام هم از نوشتن اين چند سطر اين بود كه اداي دين به زنده‌ياد قاسم طاهري كرده باشم و يادش را همواره گرامي بدارم.
* نويسنده و پژوهشگر تاريخ فرهنگ معاصر ايران

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون