• ۱۴۰۳ سه شنبه ۶ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5479 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت

درباره‌ مرگِ تلخِ سهراب مرزبان

رازِ تبديل شدن به گياه

صالح تسبيحي

سهراب مرزبان نقاش و طراح گرافيك ايراني 28 فروردين‌ماه در 67 سالگي درگذشت. سهراب مرزبان اگر ارتشي بود از آن افسرهاي رده بالا مي‌شد كه مشق نظام‌شان را خوب و عالي انجام مي‌دادند اما آنها را بيشتر، افسر بزمي مي‌گفتند تا رزمي. هنر را براي سبك زندگي‌اش دوست داشت و طراحي گرافيك براي او هويت و شخصيت بود و از آن گروه طراحان بود كه روان و وجودشان در خط و نقطه و مباني و بنيان‌هاي اوليه متوقف نبود. رها و آزاد مي‌زيست و سر به اهالي هنرهاي ديگر هم مي‌زد و لب‌هاي هميشه خندانش با گره‌هاي ابروهاش نمي‌خواند. مطمئنم رنج زيادي در زندگي كشيده بود، اما زندگي دوست بود و دست آخر هم كه به نقاشي از طبيعت افتاد. طبيعت، جايي كه دوست داشت و جايي كه خوش داشت اگر خاك مي‌شود، مانندِ بذر، در زمين سبزي باشد كه بتواند بي‌دردسر از انسان به گياه تبديل شود و سري در سرهاي طبيعت داشته باشد. 

سخنِ بزرگان: 
بگذريم از نقاشي‌ها، از آن تغيير دايم كه در بطن آثار سهراب خان بود و دوره‌هاي كاري متنوعش. سهراب مرزبان جدا از آنكه طراحِ مهمي باشد يا معلمي با آن همه شوق براي آموزاندن، روحِ جوانمردش را در كار صنفي هم جاري مي‌كرد و اغلب اوقات فكر انجمن طراحان گرافيك بود و بيمه بازنشستگي و هر آنچه يك علاقه و گرايشِ ساده را به شغلي حرفه‌اي تبديل مي‌كرد. بزرگان، از قباد شيوا و مرتضي مميز و ابراهيم حقيقي و ديگران، تا سهراب مرزبان خودمان، اگر حالا دست مي‌بردند براي تاسيس اين انجمن، حتم بدان كارشان گره مي‌خورد و زمين مي‌ماند. همچنانكه بزرگان از بزرگي افتاده‌اند يا نيستند و رفته‌اند يا اگر هستند ديگر دل و دماغ كارِ صنفي ندارند و در نبودِ امثال سهراب مرزبان، مسعود سپهر و كنج‌نشيني بزرگانِ زنده، چرخِ فعاليت‌هاي صنفي زنگ زده و كند مي‌چرخد. ميراثِ بزرگان نياز به روغن‌كاري دارد و حضور آدم‌هاي تازه و جان‌هاي بي‌قرارِ جدي‌تر.

سخن با سهراب يا همان آميرزا فتح‌الله: 
وقت زودهنگام آن رسيد كه از تعريف و لطفت راجع به نوشته‌هام، برسيم به رثاي رفتنت. به تمام آن لبخندهاي شيطنت‌آميز و قد و بالاي لاغرت. به صداي بمِ پشت تلفنت كه پاشو بيا مازندران كمي صفا كنيم. شعركي بخوانيم و حالي كنيم. سهراب خان، درست كه هم‌صنف بوديم، درست كه شما استاد ما بودي و درس‌ها از حضور وجودت گرفتيم. اما درسِ مروت و به‌جا آوردن رفاقت، مدرسه‌اي بود كه از آن فارغ‌التحصيل نشديم و هنوز چشم انتظارِ ديدارِهاي گاه به گاه و تلفن‌هايت هستم و خواهم ماند.

سخن با كيومرث پسر خلفِ سهراب خان: 
سهراب كه پدرِ خالي نبود و خودت هم خوب مي‌داني. كتاب را او به دستت داد و نويسنده شدنت لابد بخش بزرگي مديون وجود اوست و علاقه‌اش به كلمات. در گرفتاري‌هات پا به پا رنج مي‌كشيد و سراغ از اين و آن مي‌گرفت، ببيند چه كند خلاص شوي. از تمام آن بالا بلند و صدا و شيطنت پنهان و خنده‌هاي بي‌نظيرش، صدا و شيطنتش را تو ارث برده‌اي و مفتخر باش به همچون پدري.

سخن با خداوند، به گله و شكايت: 
خداوندا اين رسمِ خوبي نيست‌ها. هنوز سبزه‌ها از زمين سرك نكشيده، سال را با سوگ پشت سوگ براي ما كوره ‌سازي. تا كي بسوزيم و با اين همه فقدان بسازيم. بين غم‌ها و بلاها، كمي تنفس بده و خبري، اتفاقي، رخدادي خوب هم نازل كن. خداوندا اين درست نيست كه خبرهاي خوب را خودمان بايد با جان كندن بسازيم و هر چه خبر بد هست خودش به شكلِ خودكار صبح به صبح پاشيده مي‌شود روي روحِ ما مردمِ نحيفِ فلك‌زده. لطفت را شامل حال اين خاك هم كن و كمي هم نور از لاي اين همه ابر سياه ساطع كن، ممنون.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون