عكس غوغابرانگيز
احمد زيدآبادي
ساعت حدودِ سه نيمه شب را نشان ميداد كه بازرس تندخو چون شبحي در كنار تختم ظاهر شد، چون پايم را بسته به زنجير ديد، خيالش آسوده شد، با اين حال نگاهي به اطراف انداخت. خانمي كه با موبايلش در آن حال غمزده و نزار از من عكس گرفته بود، خود را زير نگاهِ بازرس، خونسرد و بياعتنا نشان داد. بازرس كه رفت، ديگر همهچيز به خير و خوشي تمام شده بود. عكس، فردا در دنياي مجازي منتشر ميشد و توفاني بهپا ميكرد به خصوص اينكه ماه محرم هم بود.
يكي از دو سربازي كه آن شب مراقبم بودند، قدري سر به هوا مينمود. فهم روشني از شرايط «زنداني امنيتي» نداشت. او در غياب ستوان كه براي خواب و استراحت به محل دژباني رفته بود، يكسره در جستوجوي فردي بود تا سر صحبت را با او باز كند و بدين وسيله خود را سرگرم سازد. انگيزههاي ديگري هم از علاقهاش به صحبت با ديگران در ميان بود كه تلاشي براي پنهان كردنش نشان نميداد. به واقع
به جاي همسخن شدن با جنس خود، گرم گرفتن با نوع مقابل را ترجيح ميداد.
از همين رو، با دختري كه عكس گرفته بود، چنان گرم صحبت شد كه گويي پس از سالها، گمشدهاي را يافته است. تا طلوع آفتاب يكريز حرف زد و مخ دختر بينوا را به كار گرفت. دختر اما در عوالمي ديگر سير ميكرد.
سرانجام شيفت مراقبان به پايان رسيد و آنها جاي خود را به يك ستوان و دو سرباز تازهنفس دادند كه شتابان خود را از زندان رجاييشهر كرج به «بيمارستان امام خميني تهران» رسانده بودند. در فرصتي كه جابهجايي مراقبان ايجاد كرد از دخترخانم خواستم كه عكس را به موبايل پسرم پويا ارسال كند. او هم گفت كه آن را بلوتوث خواهد كرد.
ساعتي بعد پسرم براي ملاقات به بيمارستان آمد. خبر عكس را از او گرفتم. چيزي در موبايلش پيدا نكرد. ماجرا را با دخترخانم در ميان گذاشتم. اين دست و آن دست و من و مني كرد و گفت هنوز عكس را بلوتوث نكرده و به زودي اين كار را خواهد كرد.
از رفتارش دچار ترديد شدم. پرسيدم، نكند عكس را پاك كرده است! از شرم خوني در رگهاي چهرهاش جهيد و نهايتا گفت كه مجبور به پاك كردن عكس از روي موبايلش شده چون سرباز مراقبِ شب قبل خيلي كنجكاوي از خود نشان ميداده است!
خواستم برايش توضيح دهم كه سرباز اصولا در باغ اين حرفها نبوده و از كنجكاوي منظور كاملا متفاوتي داشته است. اما با خود گفتم؛ وقتي عكس به باد فنا رفته ديگر اين حرفها چه فايده دارد؟
او كه بياندازه شرمسار شده بود وعده داد كه شب بعد دوباره از صحنه زنجير كردن پايم به ميله تخت بيمارستان عكس خواهد گرفت، اما همان روز از طرف رييس زندان به واحد مراقب دستور آمد كه از بستن دست يا پايم به تخت خودداري شود.
خلاصه، عكسي را كه تصور ميكردم انتشارش در فضاي مجازي غوغايي برانگيزد، به طور تصادفي از دست رفت. ابتدا قدري متأسف شدم اما خودكاوي كه كردم متوجه شدم، علاقهام به انتشار آن عكس خيلي هم همراه با نيت و انگيزه خالص نبوده است!
هر آدمي در اين دنيا تجربههاي باطني و دروني خاص خود را دارد كه قابل انتقال به ديگري نيست. من هم تجربههاي دروني مخصوص به خود را دارم. يكي از اين تجربهها به من ميگويد كه اگر براي عملي نيت خالص نداشته باشم، آن عمل خواه ناخواه به منصه ظهور نميرسد!