نگاهي به نمايشنامه «متروك بيانتها» اثر واتسلاو هاول
راوي بدگماني، ناآرامي و بياعتمادي
نگار كاظمي
انسانِ در انزوا، انساني است كه حكومت ديكتاتوري آن را ميخواهد، ميسازد و همانطور تنها نگهش ميدارد. انسانِ در پيوستگي با انسانهاي ديگر و انسانِ سراسر شوق براي زندگي كه در پي عضوي بودن از جمع و اجتماع پديد ميآيد، آن چيزي نيست كه مطلوب ديكتاتورها باشد، زيرا طغيان ميكند و قدرت، در پي طغيانش سست ميشود و فرو ميريزد.
لئوپولد، نويسنده و فيلسوفي است كه با وجود داشتن خانواده و دوستان و شاگردان زيادش تنهاست. نه تنهايي خودخواسته، تنهايي كه در آن گرفتار شده و مثل باتلاقي او را هر لحظه بيشتر در خود فرو ميبرد. لئوپولد شخصيت اصلي نمايشنامه متروك بيانتها كه اثري است از واتسلاو هاول، در واقع خود واتسلاو هاول است كه بعد از آزاد شدن از زندان در سال 1984 و رنج تنهايي بسيار كه كشيد، آن را نوشت. متروك بيانتها يك نمايشنامه اتوبيوگرافيك است درباره زندگي سراسر مبارزه و شخصيت قدرتمند واتسلاو هاول كه با تمام قدرتش جايي تنها ماند و اين رنج را همواره بر دوش كشيد.واتسلاو هاول كه نمايشنامهنويس بود و در تمام مراحل زندگياش دست از نوشتن برنداشت قبل از تبديل شدن به اولين رييسجمهور چكسلواكي پس از فروپاشي كمونيسمِ دوران شوروي، يك نمايشنامهنويس زيرزميني بود كه به دليل ديدگاههاي آزاديخواهانهاش مدتي را در زندان گذراند و بعد از انقلاب چك نخستين رييسجمهور اين كشور شد. هاول كسي بود كه به باور همراهانشان به كلمه و قدرت كلمه ايمان داشت و چه در طول سالها مبارزهاش با استبداد و نفوذ بيگانگان و چه در سالهاي بعد از انقلاب بارها به مردم يادآور ميشد كه نبايد ترسيد و بايد حرف زد، زيرا به اعتقاد او صحبت كردن از ستمي كه مردم در حكومتهاي استبدادي متحمل ميشوند نه تنها ديگران را آگاه ميكند، بلكه به مردم تحت سلطه يادآور ميشود كه تنها نيستند و ميتوانند با اين درد و رنج مشتركي كه تحمل ميكنند، چارهاي مشترك بيابند و قدمي واحد بردارند به سوي رهايي. نمايشنامه «متروك بيانتها» كه اخيرا به فارسي ترجمه شده داستان انزوا و رنج نويسندهاي است كه مدام عرصه بر او تنگتر ميشود.
كسي كه تمام مدت تحت نظر است و سايه شوم اين نظارتِ مداوم چنان تاثيري بر او گذاشته كه لحظهاي آسوده نيست. او فيلسوفي است كه بابت مقالهاي كه نوشته تحت فشار است. هم از سوي حكومت كه منكر نوشتهاش شود و هم از سوي همفكران و خانواده كه روي حرفش بايستد و در اين ميان چيزي كه ديده نميشود، خود نويسنده است به عنوان انساني كه روي زمين زيست ميكند و تمام آنچه ديگران از او ميبينند، جنبه انقلابي و مبارزاتي اوست نه تمام آنچه او نياز دارد مانند عشق، آرامش و زندگي بدون فشار. فشاري كه علاوه بر تمام مشكلاتي كه برايش پيش آورده او را از نوشتن بيشتر ناتوان كرده است. او آشفته به دور آپارتمانش ميچرخد و هر لحظه انتظار دارد توسط پليس مخفي دستگير شود. شخصيت اصلي كتاب از سمت نمايندگان حكومت در ازاي آزادي پيشنهادي دريافت ميكند، نويسنده تصميم ميگيرد به جاي انكار نوشتههايش به زندان برود اما آنچه پيش روي اوست، چيزي است كه نه لئوپولد تصورش را ميكرده و نه ما به عنوان خواننده. هاول در اين نمايشنامه به خوبي حس ترس، بدگماني، ناآرامي و بياعتمادي را براي ما متصور ميشود و ما را در فضايي توامان با اين حسها قرار ميدهد، زيرا هاول اين حسها را زيسته و در اين موقعيت زندگي كرده است. از اينرو است كه اين نمايشنامه براي تمام آناني كه در كشورهاي تحت حاكميت استبداد زندگي ميكنند بسيار آشنا و قابل درك است.
نمايشنامه «متروك بيانتها» كه به انتخاب تلگراف يكي از 15 نمايشنامه برتر تمام دوران معرفي شده را تام استوپارد به انگليسي ترجمه كرده و سميه نصراللهي آن را به فارسي برگردانده است. كتاب را نشر مهرگان خرد در زمستان سال 1401 چاپ كرده است.