گربه پشت پنجره
حسن لطفي
در روزگار كرونا يكي از سرگرميهام ايستادن پشت پنجره و نگاه به گربههايي بود كه از روي ديوار خانه ما رد ميشدند. گاهي وقتها چندتايي روي بام توالت توي حياط ميايستادند و با هم بازي ميكردند. يكبار هم گربه مادهاي بچههاي كوچكش را بهدندان گرفته و پي لقمه ناني با خودش اينطرف و آنطرف ميبرد. خيلي هم حواسش به آنها بود. كافي بود از پشت پنجره بيرون بيايي و بخواهي به حريم آنها نزديك شوي. چنان صدايي از خودش در ميآورد كه مو به تن آدم سيخ ميشد. كرونا كه فروكش كرد سرگرمي ايستادن پشت پنجره هم تمام شد، اما چند روز قبل صداي عجيب گربهاي دوباره كشاندم پشت پنجره. صدايي كه تا آنروز نشنيده بودم. چيزي شبيه ناله آدمي دردمند بود. از پشت پنجره كه نگاه كردم، شاخههاي قد كشيده پر برگ ياس كه روي بام توالت پخش شده است نميگذاشت گربه نالان را ببينم. ناچار وارد حياط شدم و انگار كه بخواهم به گربه بفهمانم براي كمك آمدهام پيشيپيشيكنان به سمتش رفتم. با هر صداي من، گربه عكسالعمل نشان ميداد و انگار با ناله و زاري چيزي ميگفت. وقتي بهديوار نزديك شدم گربه از لای شاخه و برگها بيرون آمد و رو به من صداهايي از حنجرهاش بيرون داد. او با زبان خودش چيزهايي ميگفت كه من نميفهميدم. اما براي آنكه كاري كرده باشم روي لبه ديوار برايش غذا و آب گذاشتم. گرسنه بود اما دردش نان و آب نبود. ديگر نميدانستم چه كنم. برگشتم پشت پنجره و سعي كردم از لاي شاخهها ببينمش. ظهر كه همسرم به خانه برگشت موضوع گربه را براش تعريف كردم. كنجكاو شد و گربه را زيرنظر گرفت. صداي گربه كه بلند شد، انگار چيزي به ذهنش رسيده باشد گفت: گمان كنم گير افتاده ! شايد هم مادرش تنهاش گذاشته ! با تعجب نگاهش كردم. با خودم گفتم زنها بهتر از مردها درد شناسند، خصوصا درد تنهايي و محدوديت را خوب ميشناسند. عصر آنروز گربه را رها كرديم تا برود. وقتي رفت از اينكه نفهميده بودم با نالههاش چه ميگويد دلگير بودم. همسرم براي آنكه دلداريم بدهد گفت: اي بابا ناراحتي نداره، خيلي از آدها متوجه ناله همنوعشان نميشن آنوقت تو از نفهميدن زبان گربه ناراحتي! شايد اگر آن لحظه شما هم آنجا بوديد مثل من به گوينده اين جمله ميگفتيد: آدمي كه ناله همنوعش را نشنود و زبانش را نفهمد آدم نيست! خصوصا اگر مسوول يا مدير باشد.