دخمهاي براي سمور آبي!
اميد مافي
دوربين ياشيكاي آنالوگ بيست و سه سالِ آزگار است سكوت اختيار كرده و ميان داستانخوانيهاي دلبرانه خالق شازده احتجاب در بهشت، فلاش نميزند كه نميزند.
دوربين لكنته ناي نفس كشيدن ندارد و اصلا به اين هم نميانديشد دورتر از آن حفره درهم شكسته و سرد، جماعتي منتظر عكسهاي جديد مردي هستند كه روزگاري پشت همه صداهاي كهنه و تازه با واژههاي لبسوزش نابترين سطرها را به مداد سوسمارياش ميسپرد و از نمازخانه كوچك من تا كريستين و كيد و از آنجا تا بره گمشده راعي طرحي نو براي ماندگاري و مانايي در ميانداخت.
حالا بيست و سه سال پس از غول داستاننويسي ايران، خبر جديد اين است كه او ديگر محال است برگردد و كلاسهاي داستان نويسياش را با عشق و چاي و سيگار برپا كند و با هر پُك به فيلتر سيگارش، مبدا جديدي از تاريخ عشق را در اختيار شاگردانش قرار دهد. تاريخ قسيالقلب است و هنوز چهار فصلش به پايان نرسيده بر نام داستاننويسانِ در راه، قلم ميكشد و راز نسيان را با خاك در ميان مينهد. اما آنها كه به تمام زبانهاي دنيا خواب ديدهاند و سياهه كلماتشان به جايي در حوالي آبشارها ميرسد، در گذر زمان رسوب كرده و ميمانند و همچون گلشيري با دست تاريك، دست روشن از جبه خانه به پنج گنج برميگردند و مثل هميشه در ساخت اعجازگونه مضمون و درونمايه به دخمهاي براي سمور آبي ميرسند. داستاني كه او خود براي كشتنش تبر برداشت و به جان كلماتي رفت كه بياذن مردي كه از باتلاق گاوخوني آمده بود و دهانش بوي نقل و پولكي ميداد، در منتهياليه صفحات سترون جا خوش كرده بودند.
و حالا در سالمرگ برنده جايزه اريش ماريا دمارك رو به امامزاده طاهر ميايستيم و به سياق سالهاي دور، گردون را ورق ميزنيم و گمشدهاي را صدا ميكنيم كه احتمالا اين روزها همراه صادق هدايت، رضا براهني، عباس معروفي، منصور كوشان و چند تاي ديگر در جايي دورتر از اين سياره برهنه در باد، نقشي پنهان ميزنند بر حروف الفبا و بيآنكه از بازگشت دوباره خود سخن بگويند، سوار بر آخرين قطار در بيقرارترين ايستگاه به سوي ابديت پيش ميتازند و با تهنشين خندههايشان به ستارههاي مقوايي عزيز طعنه ميزنند. آنها كه دور از خانههاي گِلي و خشتي، هماكنون را هميشگي ميكنند!