نمايش «كافه عاشقي»، معاصرتِ ليلي و هماي
آريامن احمدي
زن در آثار كلاسيك فارسي، در جايگاههاي مختلفي سروده شده است: از مادر، معشوق، همسر تا دختر يا زني كه در هيات يك جنگاور توصيف شده است. شايد بتوان گفت بهترين جايگاه زن در آثار كلاسيك فارسي در «شاهنامه»ي فردوسي است. زن در آثار عاشقانه فارسي از جمله «بيژن و منيژه»، «ورقه و گلشاه»، «ويس و رامين»، «هماي و همايون»، «خسرو و شيرين» و بهويژه «ليلي و مجنون» اگرچه در جايگاه معشوق قرار ميگيرد، اما از وجوهِ انسانِ آزاد كه حق انتخاب دارد هم بهره ميگيرد؛ از همين منظر است كه نقش زن اهميت پيدا ميكند. نمايش «كافه عاشقي» به نويسندگي و كارگرداني جلالالدين دُري كه اين روزها در تماشاخانه شهرزاد روي صحنه است، روايتي موازي در جهانِ كلاسيك و مدرنِ ايراني از افسانه «ليلي و مجنون» است. اين اثر نمايشي سعي دارد با ساز و آواز و تصنيف ايراني، دو قصه كلاسيك و مدرن را روايت كند: داستان اصلي در روزهاي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 ميگذرد. كارگردان سعي دارد داستان ليلي و مجنون را در كافهاي در لالهزار اجرا كند، اما همزمان خود نيز درگيرِ يك داستان ديگر از جنسِ ليلي و مجنون ميشود. داستان در دو خط موازي، با دو زبان فارسي امروزي و فارسي منظوم كه از سطرهاي درخشانِ «ليلي و مجنون» نظامي گنجوي وام گرفته شده، دو داستان از دو زنِ ايراني را روايت ميكند.
بارِ اصلي داستان، مساله زن و زنانگي، تن و تنانگي و حق انتخاب زن در نسبتِ با خودش و ديگري است. از اين منظر است كه «كافه عاشقي» با زمانِ معاصرِ ما در پيوند قرار ميگيرد: اينكه زن، در بسترِ يك جامعه، براي ساختن يك زندگي عادي، چه انتخابي دارد؟ نمايش اگر چه سعي دارد عشق را در دو روايت/زمانِ كلاسيك و مدرن، تصوير كند، اما چيزي كه با موسيقي سنتي ايراني پيش ميرود، فراتر از مساله عشق است و آن جستوجوي جايگاهِ واقعي زن به عنوان يك شهروند در جامعه است.
ليلي نظامي گنجوي، عاشق قيس يا همان مجنون است. پدر ليلي با اين ازدواج مخالف است و او را مجبور ميكند با مرد ديگري به نام ابنسلام ازدواج كند. هماي «كافه عاشقي» كه معاصرِ ما هم هست، انتخابش اين است كه با فيروز كه نقش مجنون را در نمايش بازي ميكند، ازدواج كند، اما كارگردان نمايش كه نقش ابنسلام را بازي ميكند، سعي دارد با ترفندهايي (درست به مانند منظومه «خسرو و شيرين» نظامي) او را از اين كار باز دارد و هما را به سمت خود بكشاند.
در هر دو روايت، اين زن است كه قرباني انتخابهاي پدر/مردسالارانه است؛ امري كه در اين روزهاي ايران ما نيز پررنگ است: براساس مركز آمار ايران، براي دوره زمستان ۱۴۰۰ تا پايان پاييز ۱۴۰۱، ۲۷ هزار و ۴۴۸ دختر زير ۱۵ سال ازدواج كردهاند؛ ازدواجهايي كه ميتوان آن را تحميلِ نظر و نگاهِ مرد/پدرسالارانه دانست.
«كافه عاشقي» روايتِ ممنوعهها است: از عشق تا موسيقي. اين دو ممنوعه، زنِ ايراني كلاسيك و مدرن را به سمتي ميكشاند كه انتخابِ او نيست؛ انتخابِ پدر يا مردي است كه فكر ميكند همچنان ميتواند مثل زنِ متون كلاسيك، در جهانِ مدرن هم تركتازي كند. ليلي نظامي و هماي كافه عاشقي، تصويري موسيقيايي از زنِ ايراني را براي تماشاگرِ قرن ِپانزدهمِ خورشيدي نشان ميدهند؛ تصويري كه ميخواهد صداي كهن و معاصرِ زن ايراني را در پيوندِ باهم، از فراسوي مرزهاي ذهنِ انسانِ ايراني عبور دهد تا بار ديگر او را با واقعيتِ يك زندگي معمولي روبرو كند؛ واقعيتي به نام «بازگشت به كرامت انساني».
روزنامهنگار