چرا شريعتي ستودني است؟
تدوين راهكارهاي نظري مناسب كه متضمن خروج از وضعيت نامطلوب مساله به وضعيت مطلوب باشد يا ارايه نميدهند يا به ندرت به چنين كاري همت ميگمارند در عوض يا غرق تئوريهاي صرف علمي دانشگاهند و بيخبر از جامعه و با به شكل پوپوليستي بدون پشتوانههاي نظري روايتي ژورناليستي از جامعه ارايه ميكنند اما قصه دكتر شريعتي كاملا برعكس است. او به عنوان جامعهشناس ديني و تمدني مساله اصلي جامعه خود را ناكاركرديهاي نهاد دين روايت ميكند و هم ساختارهاي نهادي و هم عاملين و كنشگراني را كه در اين راستا موثر و مقصرند به دم تيغ تيز نقد ميسپارد و به زيبايي بيان و روشمندي عالمانه نهاد دين را آسيبشناسي نموده و راهكارهاي كاركردي شدن آنها را روايت ميكند و مهمتر از همه آن را به جامعه ميبرد و تبديل به مساله اجتماعي مردم ميكند كاري كه جان مشونيس شرط اصلي مساله شدن موضوعات اجتماعي ميداند و اغراق نيست اگر بگوييم در بين انديشمندان دوران شريعتي و پس از او تاكنون از اين جهت مانندي نيافته است.
سومين نكته مميزه شريعتي اما داستان تاثيرگذاري بر نگرش و پارادايمهاي فكري جوانان بود. در دهه چهل و نيمه اول دهه پنجاه به دليل رشد جريانات مدرنيسم ودر ايران پديده نوسازي و اقبال نسبت به غرب نوعي گرايشات غير ديني و دور شدن از مناسك و مراسم ديني را در نسل جوان و دانشگاهيان مشاهده ميكنيم. مشاهدات عيني آن زمان اين خوانش از دين كه گرايشات ديني متعصبانه و متحجرانه است را روايت ميكرد به گونهاي كه حتي دانشجوياني كه تقيد به اعمال ديني چون نماز داشتند سعي ميكردند به دور از چشم ديگران اعمال دينيشان را به انجام رسانند. ظهور دكتر شريعتي در سالهاي پنجاه به بعد و ترويج انديشههاي ديني در راستاي كاركردي كردن نهاد دين با خوانشي دردمندانه درعين حال اديبانه و متناسب با زيان نسل پارادايمي معكوس را سبب شد. ديگر دينداري جوانان نه تنها برچسب تحجر و تعصب را روايت نميكرد بلكه بر عكس نشاني از تمدن و آگاهي و خروج از بيگانگي و اليناسيون تلقي ميشد.
چهارمين نكتهاي كه در خصوص شريعتي بايد موردتاكيد قرار گيرد به درك درست از موقعيت رشتهاي و علمي او مربوط است؛ موضوعي كه در جامعهشناسي علم مورد مطالعه قرار ميگيرد. بسياري از منتقدين شريعتي ابتدا او را در جايگاه يك عالم ديني قرار ميدهند و سپس انتظار خوانشهاي گزارههاي درون ديني از او دارند؛ كاري كه در حوزه فقه، عرفان، كلام يا فلسفه اسلامي از سوي انديشمنداني چون مطهري، علامه طباطبايي و جعفري مورد توجه بود حال آنكه نه خود شريعتي چنين ادعايي دارد و نه اصولا شريعتي در جايگاه يك فقيه يا فيلسوف اسلامي است بلكه بايد شريعتي را در جايگاه جامعهشناس ديني نشاند و آنگاه او را به نقد نشست جامعهشناس ديني كه نگاهي برونديني به نهاد دين دارد و كاركردهاي نهاد دين را به خوبي تحليل ميكند و پس از آن كژكارديهاي نهاد دين را آسيبشناسي كرده و به درستي تحليل و تفسير مينمايد و از اين جهت هم شريعتي كاري بيمانند ارايه مينمايد.
پنجمين نكته اينكه در زمانه او كه ايدئولوژيهاي چپ ماركسيستي غالب تفكرات انديشمندان و جوانان را شكل ميداد، شريعتي با درك چنين خطري آسيبشناسي نهاد دين اسلام و تشيع را وجه همت خويش ميسازد تا از غلتيدن جوانان به آن وادي جلوگيري كند و از اين جهت هم شريعتي كار بيبديلي را به يادگار گذاشته است. لذا گرچه شريعتي مانند هر انديشمند ديگري بايد نقد شود اما به اين پنج دليل در تاريخ ماندگار است و انديشه، انگيزه و عملش ستودني است.