اصغر قاتل، نخستين قاتل زنجيرهاي ايران
مرتضي ميرحسيني
ميگويند نخستين قاتل زنجيرهاي كشور ماست كه يعني چند نفر را به شكل و انگيزه مشابه سربهنيست كرده است. شايد پيش از او برخي ديگر نيز چنين كارهايي كرده بودند و ميشد براي آنان نيز از لفظ «قاتل زنجيرهاي» استفاده كرد، اما يا كسي متوجه جنايتهايشان نشد يا بعد از مجازات اسمي از آنان باقي نماند. اما اين يكي كه نامش علياصغر بروجردي بود، نام مشهوري در تاريخ جرم و جنايت در كشور ماست. البته او را بيشتر با لقبش، يعني «اصغر قاتل» ميشناسند. بيشتر از سي نفر را در دو كشور ايران و عراق كشت و تا جايي كه ميدانيم اغلب قربانيانش كودك و نوجوان بودند. او به آنان تجاوز ميكرد و بعد سرشان را ميبريد. پدر و پدربزرگش، هر دو دزد و راهزن بودند. از آن دسته راهزناني كه رحم و گذشت را نميشناختند و هر بار كه جلوي كارواني را ميگرفتند، تعدادي از مسافران را نيز ميكشتند. ميگفتند پدرش حداقل چهل نفر را - كه بيشترشان مسافر مشهد بودند - به دست خودش كشته است. روزي به دست ماموران حكومت گرفتار شد و آنان نيز همانجا كارش را يكسره كردند. خانوادهاش كه اصغر هم يكي از آنان بود، به عراق گريختند و مدتي در بغداد پناه گرفتند. اصغر به نوجواني كه رسيد، دورهاي كوتاه در قهوهخانه برادرش كار كرد و بعد به دستفروشي آجيل و تنقلات روي آورد. در همان روزها به چند پسربچه كه مشتريانش بودند تجاوز كرد و يك بار حين عمل گرفتار شد. تنبيهش كردند، اما چون سنوسالي نداشت، لغزش او را جدي نگرفتند. اما او متنبه نشد و همان كارها را دوباره تكرار كرد. باز مچش را گرفتند. اينبار زندانيش كردند و چند سالي در حبس نگهش داشتند. آزاد كه شد، همان آدم سابق بود و نميخواست - يا نميتوانست - تغييري در خودش ايجاد كند. تنها تغيير رفتارش اين بود كه چون نميخواست دوباره گرفتار و زنداني شود، قربانيانش را بعد از تجاوز رها نميكرد و بيرحمانه جانشان را ميگرفت. معمولا سر آنان را با چاقو ميبريد. جنازهها را نيز يا به آب ميانداخت يا جايي پنهان ميكرد و عملا ردي از خودش باقي نميگذاشت. مدتي بدون جلبتوجه به شرارتهايش ادامه داد، تا اينكه هنگام ارتكاب يكي از جنايتهايش، بعد از تجاوز، زماني كه سر قرباني را ميبريد، پسركي كه اتفاقي از آنجا ميگذشت او را ديد. اصغر به دنبال شاهد دويد تا او را هم بگيرد و بكشد. اما پسرك فرار كرد. اصغر هم كه ميدانست اگر اينبار دستگير شود اعدامش ميكنند، از عراق گريخت و بعد از سالها دوري، به ايران برگشت. به پايتخت رفت و در كاروانسراي رضاخان در تهران مقيم شد. شغل ثابتي نداشت، اما گاهي با فروش باميه شكمش را سير ميكرد. در روزهاي اقامت در كاروانسرا، با نوجوانان و جوانان شهرستاني زيادي آشنا شد كه هركدام به اميد و انگيزهاي، بيشترشان در جستوجوي شغل و آيندهاي بهتر راهي تهران شده بودند. او به چند نفر از آنان تجاوز و بعد سربهنيستشان كرد. متفاوت با رويهاش در عراق، در تهران كوشش چنداني براي پاك كردن آثار جنايتهايش نميكرد و فقط اجساد را در كورههاي آجرپزي يا قناتهاي جنوب پايتخت ميانداخت. مردم آن نواحي چند جسد از اين اجساد قربانيان را پيدا كردند و ماجرا را به اداره تامينات خبر دادند. مقامات در آغاز فقط پروندهاي براي اجساد باز كردند، اما بعد با كشف اجساد بيشتر - گاهي سر بريده، گاهي تن بدون سر - موضوع را جدي گرفتند. ماموران اداره تامينات به دستور دادگستري، بخش وسيعي از جنوب تهران را زير و رو كردند و روزي در حين جستوجو، حوالي چاههاي امينآباد به اصغر برخوردند. گفت كارش باميهفروشي است و اتفاقي از آنجا رد ميشده. حرفهايش را با ترديد پذيرفتند. اما دقايقي بعد، جسد ديگري را همان اطراف پيدا كردند. اصغر البته رفته و آن روز از دست ماموران گريخته بود. اما شناسايي شده بود. دو سه روز بعد، جايي نزديك حرم عبدالعظيم دستگيرش كردند. در تحقيقات بعدي اداره تامينات معلوم شد كه بسياري از همسايگان اصغر، از مدتها پيش متوجه رفتارهاي مشكوك و عجيب او شده بودند. ماموران روايتهاي آنان را باهم مقايسه كردند، شواهدي را كه پيدا كرده بودند كنار هم چيدند و حقيقت ماجرا را كشف كردند. اصغر قاتل نيز، تقريبا بدون مقاومت به بخشي از جنايتهايش (25 قتل در عراق، 8 قتل در ايران) اعتراف كرد. البته از شرارتهايش احساس پشيماني نميكرد. ميگفت «اينها يك عده بيپدر و مادر هستند؛ بيسر و پا و خوشگلند. وقتي كه ريش آنها درآمد، دزدي ميكنند. من با اينها دشمني دارم. اينها دشمن مملكت هستند. به اين جهت آنها را كشتهام. من در خارجه كه بودم از اينها خيلي بودند و خيلي از آنها را كشتم. اينجا هم كه آمدم، ديدم در اينجا هم هستند و آنها را ميكشتم.» ششم تير 1313 در ميدان توپخانه دارش زدند.