براي زادروز ليلي گلستان
گالرياي كه اينچنين تمام شود، نادر است
آرمان يعقوبپور
«۳۵ سال كار كردم. ۳۵ سال كشتي گرفتم. از هنر و فرهنگ ايران دفاع كردم. برايش مبارزه كردم. خيلي بهم بد گذشت. خيلي سخت بود به دليل اينكه زن بودم و هم به دليل اينكه در حيطه فرهنگ و هنر داشتم كار ميكردم. ولي ميبينم الان راضيم. هر كاري دلم خواست، كردم و هرچه دلم خواست، شد.»
اين جملاتي است از زبان ليلي گلستان كه خبر از تعطيلي گالري گلستان بعد از ۳۵ سال گالريداري ميداد. با شنيدن اين خبر ياد آخرين كتاب او افتادم «خواستم شد». عنواني كوتاه برگرفته از سخنراني ۱۸ دقيقهاي در تداكس تهران. سخنراني فشردهاي بود از ۳۵ سال مبارزه براي به دست آوردن خواستههايي كه يك زن نه براي خود، بلكه براي يك ملت و در دفاع از فرهنگ بيان ميكرد. سخناني كه پيامش مبارزه براي زندگي بهتر بود. مبارزه با جامعه مردسالار، مبارزه با ندانمكاريها و بيفرهنگيها. خبر تعطيلي گالري يك بار ديگر همان پيام ۱۸ دقيقهاي تداكس تهران را يادآور شد. ۳۵ سال تلاش بيوقفه همراه با سختي و مشقت و نتيجه آن، هر آنچه خواست و شد. او در اين سالها بارها سخنراني كرد، ترجمه كرد، نوشت و نمايشگاه برگزار كرد. هر پنجشنبه از ۹ صبح براي چيدمان آثار هنرمندان در گالري حاضر شد و هر جمعه كليد قفل را چرخاند و دري ديگر به روي فرهنگ و هنر باز كرد. تابستانها صدها اثر را در فضاي ۵۰متري جاي داد و نسل قديم و جديد را كنار هم گرد آورد. ترجمهها و تاليفهايش را روي ميز كوچك گالري چيد و با صبر و حوصله امضا كرد و در اختيار مخاطب قرار داد. گالري گلستان نه تنها محل نمايش آثار، بلكه براي بسياري چون من پاتوقي بود كه ميشد از آن بسيار آموخت. خود ميگويد: «گالري بايد محلي براي آموزش و تربيت هنري بينندگان و تماشاي آثار خوب باشد.» اما براي من گذشته از آثار روي ديوار، فضاي گالري از ميز كوچك پر از كتاب آن گرفته تا مجسمههايي كه روي سكو قرار ميگرفت و ويتريني كه چشماندازش شمشادهاي سبز بود، درسهاي بسيار داشت. اولينبار علي گلستانه، مهدي سحابي، بهرام دبيري، بابك احمدي، محمود دولتآبادي، عباس كيارستمي، پري صابري، ليلا حاتمي و بسياري ديگر را در گالري ديدم و دريافتم كه وجود ليلي گلستان اين همه را گرد هم جمع ميكند. ۳۵ سال هر جمعه پشت ميز نشست و چراغ گالري را روشن نگه داشت. او تعطيلي گالري را تعطيلي فرهنگ ميديد. نمايش آويختن قابهاي خالي به ديوار گالري كه يكي از پر مفهومترين نمايشگاههايي بود كه اينبار نه به واسطه هنرمند، بلكه گالريدار پديد ميآورد، فراموش نميشود. آن نامهاي كه در روزنامه شرق نوشت را به ياد ميآورم كه اوضاع و احوال فرهنگ را متذكر ميشد و رييسجمهور را خطاب قرار ميداد كه:
«راستي آقاي رييسجمهور كجا هستيد؟ يك ماه عقب تو گشتم و پيدايتان نكردم. كجاييد؟» قبل از اينكه نامي از جنبش زن، زندگي، آزادي شكل گرفته باشد ۳۵ سال در جهان مردسالار جنگيد. سالها بغض كرد زماني كه از پدر گفت و اشك ريخت زماني كه از برادر ياد كرد. اما با اقتدار ايستاد و با صداي بلند مسوولان را گوشزد كرد كه حال فرهنگ و هنر بد است.
خانم گلستان براي من گالري هيچوقت تعطيل نيست. گالري گلستان يعني آنچنان كه بوديم، يعني خواستن و شدن، يعني قابهاي خالي روي ديوار، يعني مخاطب قرار دادن رييسجمهور، يعني صدها نقاشي در فضايي كمتر از ۵۰ متر و ميز كوچكي به وسعت يك انتشارات. يعني ترافيك خيابان كماسايي در افتتاح نمايشگاه صد اثر، يعني عكسهايي كه با جوانان گرفتي و كتابهايي كه به رسم هديه امضا كردي. بله هر چيزي پاياني دارد، اما هر پاياني را پايان نيست. براي من گالري با بسمالله محمد احصايي آغاز ميشود و نون پايان آن همانند كتابي است كه در ذهن تا ابد باز ميماند.
«در لحظه پايان يك كتاب خوب، انگار تمام شيره و جان كتاب زير پوستم نفوذ كرده است و اين حس خوبي است. چگونگي تمام شدنش مهم است. اين تمام شدن ميتواند با يك فضاسازي خوب تمام شود، يا با يك جملهپردازي ناب، يا با يك نتيجهگيري درست اما ميدانم كتابي كه اينچنين تمام شود نادر است. مثل هر رابطهاي.»