تاملي در باب سوبژكتيويته و ابژكتيويته در هنرهاي تجسمي
آن كه ميبيند، آن كه ديده ميشود
سعيد فلاحفر
از يكي از دوستانتان عكسي ميگيريد و نتيجه را نمايش ميدهد. بينندهها از شباهت زياد عكس و چهره واقعي فرد ابراز شگفتي ميكنند. اگر اين واكنش تنها ناظر به شباهت ظاهري باشد، چقدر ميتواند جدي تلقي شود؟ آيا از دوربين عكاسي و فرآيند عكاسي انتظاري جز اين ميرود؟ دوربين را رو به هر سمتي كه دوست داريد، نگه داريد و عكس بگيريد. قطعا شبيهترين تصوير ممكن توليد ميشود. خصوصا با فناوري دوربينهاي خودكار امروزي، امكان خطا تا نزديك صفر كاهش مييابد. اما به هر حال حاصلي جز شباهت تصوير و ابژه شكل نخواهد گرفت. اين شباهت را چگونه ميتوان تفسير كرد؟ قطعا شباهت توليد شده پيش از هر عاملي، ذهن را به وجود يك «ابزار» پيشرفته و «مهارت» استفاده از آن ارجاع ميدهد. اما اين تمامي وجاهت خلق يك اثر نيست. مگر اينكه بدانيم؛ به چه چيزي نگاه ميكنيم؟ چرا نگاه ميكنيم؟ چطور ميبينيم؟ چه چيزي را از اين انتخاب و ديدار اراده ميكنيم؟ و براي انتقال اين دريافتهاي خاص، چه شيوهاي براي نمايش انتخاب ميكنيم؟ اگر چه همين بخش از توليد اثر هم در شكل اوليه عكاسي هنوز به همان حوزه مهارت تعلق دارد تا جايي كه خلاقيت، جهانبيني فردي، تجربه زيستي و نگرش سوبژكتيو عكاس به «فرمولهاي مهارتي توليد» غلبه ميكند. مفهوم هنر از اين مرحله و با عبور از يك امر اوليه مهارتي، وارد مدار پيوستهاي شامل؛ هنرمند، اثر هنري، مخاطب و منتقد هنري خواهد شد.
(سوژه در فلسفه، موجودي داراي آگاهي ذاتي يا تشخيص منحصربهفرد است كه اُبژه را مشاهده ميكند. سوژه مشاهدهكننده و ابژه مشاهدهشونده است. به عبارتي در شناخت هر امري؛ سوبژكتيويته مشاهدهكننده است و اُبژكتيويته ـ وجود خارجي ـ كه مشاهده ميشود.)
اين معنا قابل تسري به ساير هنرها، به خصوص قابل تسري به نقاشي است. به ويژه آنكه با رواج و سهولت عكاسي، موضوع شباهت در نقاشي، معناي انحصاري و شگفتانگيزي تاريخي خود را از دست داده است. در اغراقآميزترين حد از بازتوليد يك شباهت ظاهري، غيرقابل تشخيص بودن يك تابلوي نقاشي از يك عكس را با چه عباراتي بايد تشريح كرد؟ قطعا اين شباهت از همان جنسي است كه دوربين عكاسي قادر به بازتوليد آن بوده و در حوزه مهارت و تسلط ابزاري قابل دستهبندي است. اين به معناي ترتيب ارزشگذاري نيست، اما با آنچه از قابليتهاي هنري هنرمند آمد، فاصله دارد. همانطور كه هر «شباهت گريزي» در نقاشي به خودي خود معادل ورود به بارگاه هنر نيست. شايد بهتر باشد خصلت «شباهت» را امري مهارتي فرض كرده و جايگاه مطلق آن را از فهرست معيارهاي تاييد يا نفي هنري كنار بگذاريم. با تاكيد بر اين مهم كه هنر و خلق اثر هنري قطعا مستلزم كسب مهارتهاي كافي و درست است. دسترسي به هنر نقاشي جز از مسير فراگيري مهارتهاي اوليه، مثلا در مباني طراحي و شبيهسازي ممكن نميشود. اما آنچه گاهي موجب آسيب بوده، بسنده كردن به اين مقدار مقدماتي براي لمس هنر است.
متاسفانه تعدد و توسعه بيبرنامه آموزشگاههاي هنري و نگارخانههايي كه تسلطي به موضوع هنر ندارند يا منافعي در اين ندانستنها دارند، هنرجويان بسياري را با مهارتهاي اوليه فريب داده و حتي براي مخاطبين كم تجربه؛ نقش گندم نمايان جوفروش را بازي كردهاند. كلاسهاي آموزشي و نمايشگاههايي كه اغلب گروهي برگزار ميشوند، از مشقهاي ابتدايي طراحي و نقاشي كه تنها به كار كسب مهارت ميآيند، پر شده است و حتي به اشتباه عنوان «رئاليست» را بر آن ميگذارند. غافل از اينكه اصلا شباهت ظاهري فلسفه بنيادي رئاليستها نيست. نقاشي و ساخت و ساز پرتره شخصيتهاي معروف هنري و ورزشي از روي عكس، كپي كوچه باغهاي ايراني كه ـ از فرط ديده شدن و تكرار ـ ظرفيت هيچ بدعتي ندارند، چيدمانهاي كليشهاي و كلاسيك اشيا، الحاق باسمهاي مضامين شعاري و... و تكرار دوباره مربي، همه داشتههاي اين آموزشگاهها و نمايشگاهها هستند كه عنوان «هنر» را نادانسته يا فريبكارانه جعل ميكنند. اگرچه اين تعبير از هنر ميتواند گاهي از نظر مالي سودآور باشد يا براي شركتكنندگان موجب اعتماد به نفس كاذب و سوابق ساختگي باشد، اما قطعا موجب وهن معناي هنر نقاشي خواهد بود. خلاصه اينكه مهارت قابل تكرار است، اما هنر قابل تكرار نيست. بنابراين به نظر ميرسد عنوان «هنر» را بايد با وسواس و احتياط بيشتري به كار برد.