سيمين سليماني
روايت درد و رنج هنرمندان موسيقي نواحي مساله تازهاي نيست، هربار در هر گوشه اين سرزمين نامي از يك هنرمند بلندآوازه موسيقي نواحي ميآيد، قصه پردردي را پشت سر خواهد داشت. گويا اين نوع موسيقي و هنرمندان پيشرو آن پيوند جدانشدني با فقر و تنگدستي دارند. يا نداشتن هزينه درمان يا فروش ساز يا مرگ غمانگيزشان سوژه رسانهها ميشود. داستان اينبار از اين قرار است: جشنواره موسيقي نواحي كه يكي از انگيزههايش پاسداشت هنرمندان پيشكسوت است، برگزار ميشود و هنرمندي از ناغان سفلي، روستايي از توابع بخش مركزي شهرستان لردگان به سمت شهركرد ميرود و در راه دچار عارضه قلبي ميشود و نيمه راه به زادگاهش برميگردد اما هزينه درمان ندارد. هيچكس هم سراغي از او نميگيرد. اين رويداد بهانه شد تا مروري داشته باشيم به وضعيت معيشت بزرگان موسيقي نواحي. گو اينكه حوزه موسيقي فولكلور هيچ متولي مشخصي در اين سرزمين ندارد كه پاسخگوي اين حجم از بيمسووليتي باشد. امثال ابراهيم شريفزادهها، شيرمحمد اسپندارهايي كه از تنگدستي و دشواري روزگار يا ساز را كنار گذاشتند يا فروختندش، كم نيستند. اين هنرمندان ارزنده موسيقي فولكلور كمتر لب به شكايت باز ميكنند؛ ولي فشار نيازهاي اوليه آدمي گاهي آنقدر زياد ميشود كه حتي صبر و تواضعِ پيوندخورده به طبيعتش نيز قادر به حفظ خويشتنداري او نيست. آنهايي كه از تريبونهاي رسمي و از جايگاه مسوولان فرهنگي و هنري از حفظ شأن و جايگاه اين اساتيد حرف ميزند، چگونه ميتوانند تنگناهاي باور نكردني زندگي اين هنرمندان را ببينند و بيهيچ دغدغهاي به فعاليتشان در آن مقام ادامه بدهند؟
انزوا و تنگدستي حقشان نيست
سراغ كورش اسدپور رفتم تا هم از خودش بگويد، هم از هنرمندان بلندآوازه موسيقي نواحي در قلمرو قوم بختياري. اسدپور متولد 1344 در روستاي ششبهره لردگان است. خواننده، ترانهسرا و فعال فرهنگي بختياريتبار كه در سال ۱۳۷۳ با تشويق محمدرضا شجريان نخستين آلبوم خود را به نام «تيه كال» با تنظيم حسين فرهادپور منتشر كرد. او براي پاسداشت و نشر فرهنگهاي اصيل مردم لر بسيار تلاش كرده و همچنان دغدغهمند اين حوزه است. اسدپور همچنين نشان نخستين جايزه بينالمللي (يونسكو) نظامي گنجوي را دريافت كرده است. او هم ميگويد كه بارها به خاطر مشكلات عديده و نااميدي از راهي كه طي كرده، قصد خداحافظي با دنياي موسيقي را داشته اما شوق مردم او را منصرف كرده است. اسدپور هم در خانهاي اجارهاي زندگي ميكند و مشكلات خود را دارد اما چندان راغب به حرف زدن درباره خودش نيست؛ شايد به همان دليلي كه همتايان و پيشكسوتانش در موسيقي نواحي ايران. تحقيقاتم درباره او مرا به اين اطلاعات ميرساند كه اسدپور آموزشگاه موسيقي دارد كه 40 هنرجو در آن آموزش ميبينند و 32 نفرشان هيچ هزينهاي براي آموزش نميدهند. اسدپور بارها ميخواسته اين آموزشگاه را به خاطر هزينههايش ببندد اما هر بار منصرف شده. ميتوان حدس زد چرا! شوق جوانان هنرجو نگذاشته كه اميدشان را نااميد كند. او دايم نام ديگر هنرمندان را ميآورد و تاكيد ميكند كه بايد كاري برايشان كرد تا از زير بار فشارها رها شوند. او از بسياري از مشكلاتي كه هنرمندان دور و برش با آنها روبهرو هستند، خبر دارد. از او درباره هنرمندان قومش ميپرسم. ميخواهم كه از «ميشكال»ها يعني نوازندگان بزرگ قوم بختياري بگويد. همانها كه -به قول او- فقط نوازنده نيستند بلكه در غم و شادي ايل هم شريكند و جايگاه مهمي در ايلات بختياري دارند.
از ميشكال نصرت ميپرسم و اسدپور توضيح ميدهد: «ميشكال نصرت چراغي را افراد منطقه همگي ميشناسند. اول اينكه ايشان ميراثدار پدرش عبدعلي است. عبدعلي خودش از بزرگان موسيقي اين منطقه بوده است. هنر ايشان چند شاخصه دارد، يكي اينكه نوازنده بسيار قدر و هوشمندي است؛ من به خوبي به ياد دارم كه وقتي كودك بودم و ميشكال نصرت در مجلسي حاضر ميشد، نوازندگان ديگر به احترام ايشان ساز به زمين ميگذاشتند تا ميشكال بنوازد. دوم اينكه ايشان خيلي از مقامهاي مناطق قشقايي و جنوبي را در ساز خودش دارد و اصالتي كه در ساز و نوازندگي ايشان است، فقط ويژه خود اوست. قدرت نوازندگي، قدرت انگشتگذاري و پردهگيري خاص او، زبانزد است.»
اسدپور در ادامه ميگويد: «خود من سال 66 اثري داشتم به نام «بازگشت بهرام براي تازيانه» كه از شاهنامه خوانده بودم، ايشان نوازنده اين كار است. به خوبي ياد دارم كه هر مقامي ميخواندم، به درستي همراه ميشدند و اين كار آنقدر گُل كرد كه همه دنبال آن بودند؛ در صورتي كه يك اجراي خصوصي بود ولي به بازار آمد. تمام مقامها در اين كار با ني لبي توسط ايشان به زيباترين شكل ممكن نواخته شد. ايشان يكي از محبوبترين شخصيتها در منطقه لردگان هستند. حالا اين مرد بزرگ در 80 سالگي دچار مشكلات ريوي و قلبي شده، دو پسر جوانش را در عرض مدت كوتاهي از دست داده و اين مشكلات ايشان را زمينگير كرده و متاسفانه وضعيت مالي ضعيفي دارد.»
از عبدقلي شهبازي ميپرسم و اينكه اهميت او در موسيقي بختياري چيست؟ اسدپور درباره او توضيح ميدهد: «ايشان هم از خوانندگان بزرگ بازُفت و از ايل مويي هستند؛ اساتيد كمي حافظ مقامها هستند اما عبدقلي يكي از مهمترين و شاخصترين افراد در رشته خودش به شمار ميرود. بلالخواني ايشان منحصر به فرد است؛ فراز و نشيبهايي در صدايشان هست كه خاص خودشان است. فركانس و نوع تحرير، نوع صدا و نوع خوانش، يك خواننده را از خواننده ديگر متمايز ميكند. ايشان هم متاسفانه درگير مشكلات شديد مالي هستند.»
او همچنين به ديگر استاد بزرگ موسيقي نواحي اشاره ميكند و ميگويد: «درد كه يكي، دوتا نيست از كدام هنرمند بگويم كه شرايط خوبي داشته باشد. استاد غلام شاه قنبري هم متاسفانه روزگار سختي دارند. اگر ايشان نبودند برخي مقامهاي حماسي و آواهاي كار برزگري و... به كلي از ياد ميرفت ايشان هم يك چشمشان نابينا شده است و چشم ديگر را هم بايد تخليه كنند؛ اين استاد بزرگ كه حالا 85 سال دارد، در تنگدستي بهسر ميبرد و حتي اجاره منزلشان را هم ندارد كه پرداخت كند، چه برسد به اينكه بخواهد براي درمان هزينه كند.» اسدپور صحبتهايش را اينطور به پايان ميبرد: «من نميدانم چرا بايد اين بزرگان در فقر و انزوا و تنگدستي بهسر ببرند. هيچ اسم و نامي از اينها باقي نميماند جز در ايل و منطقه خودشان؛ بايد اين هنرمندان در جامعه مطرح شوند و الگو باشند. من از مسوولان بسيار دلخور هستم و در هر جا توانستم اينها را گفتهام؛ اينكه چرا گوش شنوايي نيست، نميدانم. اين اساتيد شاگردان بسياري براي نسل بعد تربيت كردند و به جاي تكريم، متاسفانه در فقر و تنگدستي و انزوا و بيماري روزگار خود را سپري ميكنند. من به خاطر اينكه يادي از اينها شود به مسوولان جشنواره نواحي يادآوري كردم كه از اين پيشكسوتان دعوت كنند تا زمينه كمك به آنها را فراهم كنند ولي متاسفانه اتفاقات ديگري افتاد. فقط ميدانم اين حق هنرمندان ما نيست و نبايد اينطور روزگار بگذرانند.»
هنرمندي كه در راه جشنواره به بيمارستان رفت
با ميشكال نصرت تماس ميگيرم، پسرش پاسخ تلفن را ميدهد. وقتي جوياي احوال ميشكال نصرت ميشوم، ميگويد پدرش حال خوشي ندارد و نميتواند حرف بزند؛ علي چراغي اينطور از روزگار پدر ميگويد: «حدود ۸۰ سالش است و يكي از نوازندگان خيلي قديمي استان چهارمحال و بختياري است. زياد هم شاگرد داشته. در اين چند سال سختيهاي خانواده ما به اوجش رسيده است. دو تا از برادرانم از دنيا رفتند. يكي سرطان داشت و ما هر چه داشتيم فروختيم تا هزينه درمانش كنيم كه زنده بماند، اما نماند. برادر ديگرم سكته كرد و رفت. حالا همه بار خانواده بر دوش من است. خسته شدهام، هزينهها بالاست و نگهداري از مادر و پدر سالمندم به عهده من است.»
از ماجراي عزيمت پدرش به جشنواره موسيقي نواحي ميگويد: «پدرم افسردگي گرفته و قلبش را هم عمل كرده بود. ما ديگر هزينهاي براي درمان نداريم. آقاي اسدپور گفتند اين جشنواره هست و شايد كمك حالي براي ما باشد، چون مبلغ اندكي به شركتكنندگان پيشكسوت ميدادند. چند سالي بود كه پدر ساز نميزد ولي اينبار پيش خودش گفت همين هم غنيمت است؛ لااقل با اين مبلغ، بخشي از هزينهها تامين ميشود. شروع كرد به تمرين و دو، سه شبي ساز زد تا براي اجرا در جشنواره آماده شود. با اينكه ۷ سالي بود اصلا تمريني نداشت! همه هنرمندان آشنا به اين ساز، ميدانند وقتي هفت سال ساز نزني و دوباره بخواهي تمرينات را ازسر بگيري آنهم با سن بالا، چقدر به قلب فشار ميآيد! اما پدر با وجود سختي، پس از اين همه سال شروع به تمرين كرد تا بتواند در جشنواره ساز بزند.»
او ماجراي وقوع عارضه قلبي در مسير جشنواره را اينطور توضيح ميدهد: «در مسير كه راهي شهركرد شديم، پدر گفت قلبم درد ميكند و حالم خوب نيست و تنگي نفس دارم. در جايي ايستاديم و به اورژانس زنگ زديم و تشخيص دادند كه بايد سريع به بيمارستان اعزام شود؛ البته در بيمارستان اينجا بستري نشد چون امكاناتي ندارد؛ فقط ويزيت شد و الان در خانه استراحت ميكند. پزشكان گفتند بايد براي درمان به اصفهان برويم تا آزمايشهاي بيشتري گرفته شود ولي ديگر پولي براي ما نمانده است. من هر چه كه كارگري ميكنم خرج هزينههاي اوليه ميشود.»
ميپرسم «پدر مگر بيمه نيستند؟» ميگويد: «نه، بيمه نداريم. من درباره بيمه اقدام كردم و گفتم كه ايشان سنشان بالاست. خيليها در منطقه لردگان شاگردان استاد هستند. بارها مراجعه كردم و گفتم استاد اين همه در جشنها و برنامهها شركت كرده، چرا هيچكس به فكر بيمهاش نبوده، چطور است كه فرهنگ و ارشاد لردگان براي جشنها و برنامهها ياد پدرش ميافتد اما براي بيمه استاد اقدامي نكرده است كه حالا نميتواند مخارج درماني خود را تامين كند و اينطور افسرده، گوشه خانه افتاده است. حتي آنها گفتند كه شما بايد پيگيري ميكرديد، من هم گفتم ما بايد از كجا بدانيم كه چه كار بايد كرد؟ گفتم استاد نبايد پيگيري ميكرده، شما كه در فرهنگ و ارشاد هستيد بايد پيگيري ميكرديد. من به فرهنگ و ارشاد و هر جايي كه توانستم گفتم كه خودم كه توانايي پيگيري كارهاي بيمه را دارم، از شاگردان استاد هم هستم و در حوزه موسيقي هم سالها كار كردم چرا خودم را بيمه نميكنيد. برادرانم را هم بيمه نكردند آنها هم از هنرمندان اين خطه بودند.»
او ادامه ميدهد: «پدرم براي ميزان اندكي پول در هشتادسالگي ساز به دست گرفت. به پدرم گفتم كه ممكن است روي صحنه مشكلي برايش پيش بيايد ولي پدرم گفت گوشهاي از هزينهها و مخارج زندگي تامين ميشود و مشكلي نيست و تصميم گرفت به جشنواره برويم. شب قبل كه ميخواستيم برويم، متوجه شدم خيلي اذيت شده بود و فرداي آن روز كه راه افتاديم بخش زيادي از مسير را آمده بوديم اما عاقبت اين شد كه ميبينيد. هيچكس هم تا حالا براي ملاقات و دلجويي نيامده است. حتي من با آنها تماس گرفتم و گفتم كه راننده هزينه يك ماشين دربست كه حدود يك ميليون و خردهاي بوده را از ما گرفت. ما در اين وضعيت مجبور شديم و هزينه ماشين را هم داديم كه متاسفانه حتي پول ماشين را هم به ما ندادند در حالي كه خودشان گفتند هزينه رفت و آمد را ميدهيم.»
روز بعد مصاحبه با علي چراغي فرزند استاد، با ميشكال نصرت دوباره تماس گرفتيم، حالش بهتر بود اگرچه نميتوانست زياد صحبت كند اما با مهر پاسخ داد و دعا كرد كه غم عزيز نبينيم. تصور كنيد اين زيست مردي است كه به گواه هنرمندان اطرافش و همچنين فرزندش بيهيچ چشمداشتي سالها نواخته و در غم و شادي مردمش شريك بوده است، مردي كه حالا بايد از ذخيره هنري او استفاده شود، براي تامين گوشهاي از مخارج زندگياش بعد از سالها درد و رنج، ساز به دست ميگيرد تا تمرين كند و در يك برنامه كه شعارش پاسداشت همين پيشكسوتان است، بنوازد اما از بد روزگار در راه به جاي رفتن روي صحنه، راهي بيمارستان ميشود و نه تنها هزينههايش از سوي متوليان فرهنگ و هنر تامين نميشود بلكه هزينه رفت و آمد نيز بر او تحميل ميشود. اين را كجا بايد بگوييم نميدانيم.
روايت تنگدستي عبدقلي، بلالخوان بزرگ
شايد فكر كنيد اين تنها يك اتفاق است براي يك هنرمند كه ممكن است در هر قشر ديگري هم ديده شود اما نمونههايي از اين دست كم نيستند. يكي ديگر از افرادي كه همين روزهاي اخير سراغش رفتم، عبدقلي شهبازي است. بلالخوان بزرگي كه در شهرستان انديكاي خوزستان زندگي ميكند. با عبدقلي كه تماس ميگيرم در حد سلام و احوالپرسي صحبتهايش را متوجه ميشوم اما وقتي از سر استيصال صحبت ميكند، گويش شيرينش را تنها گوش ميدهم و از او ميخواهم آهستهتر صحبت كند تا كلماتي كه معنايش را نميدانم از او بپرسم. شمردهتر حرف ميزند. آرامآرام پيش ميرويم و داستانش را ميگويد هرجا كه متوجه معناي كلماتش نميشوم از مفهوم جمله به زبان رسمي برميگردانم او تاييد يا اصلاح ميكند. براي اطمينان درنهايت صحبتهايم را با عبدقلي با يكي از همشهريانش مرور ميكنم تا جايي را اشتباه نكرده باشم. عبدقلي در خانهاي چوبي با كمترين امكانات زندگي ميكند، ميگويد چند وقت پيش براي مبلغ اندكي كمتر از ده ميليون تومان، كم بوده كه به زندان برود. عبدقلي سالها در اين مرز و بوم به فرهنگ و هنر سرزمينش بيهيچ چشمداشتي كمك كرده و حالا گرفتار تنگناي مالي شديدي است. او هم روزگار سختي را سپري ميكند و انگار ديگر هيچكس يادِ بلالخواني شيرين او نيست. در يك سرچ ساده «بلالخواني» را كه بنويسيد هنر عبدقلي جزو اولين پيشنهادات و پربازديدترينهاست. نواي عاشقانه محزونِ عبدقلي كه انگار لحن غمانگيزش روايت روزگار خودش را دارد. عبدقلي شهبازي هم مثل ميشكال نصرت براي اينكه مرهمي به زخمهاي مالي زندگياش بگذارد راهي جشنواره موسيقي نواحي شده بود و بارها در تماس تلفني تاكيد ميكند كه هزينه رفت و آمدش را ندادهاند. او همچنين تاكيد ميكند كه «خودشان گفتند كه ماشين بگيريد و بياييد، هزينهاش را حساب ميكنيم اما الان راننده تاكسي دايم در خانه ما را ميزند و دو ميليون و هشتصد تومانش را ميخواهد.» عبدقلي ناراحت و مغموم است و ميگويد: «چرا آبروي ما را ميبرند.» به او ميگويم آبروي شما كه نميرود، اين آبروي كساني است كه متولي فرهنگ و هنر اين سرزمين هستند و شما را با نام بزرگتان فراموش كردهاند. عبدقلي هم بيمه ندارد و اينطور روزگارش را ميگذراند.
روزگار دونلينواز بلوچستان
شيرمحمد اسپندار دونولينواز بلوچستان هم روزگاري مشابه همقطارانش دارد. در شمارههاي پيشين روزنامه مفصل به او و هنرش پرداختهايم. وقتي از رييسجمهور فرانسه دكتراي افتخاري گرفت و زماني كه رييسجمهور به او گفت كه به عنوان مظهر موسيقي شرق در فرانسه بماند و وعده حمايت به شيرمحمد داد، شيرمحمد به او پاسخ داده كه يك بند انگشت خاك ايران را با دنيا عوض نميكند. هم اوست كه در گفتوگويي با مهر در سال 94 با اشاره به كمتوجهي مسوولان فرهنگي به مقوله حمايت از پيشكسوتان موسيقي گفته بود: «با اينكه هنوز ميتوانم دونلي بنوازم، اما گويا مديران فرهنگي حالي ندارند كه در اين هياهوي مديريتي از من بخواهند كنسرتي را در تهران، شهرستانهاي ديگر و خارج از كشور برگزار كنم...» اگرچه در فضاي مجازي اخبار برگزاري پاسداشت براي اين هنرمند زياد است اما اين برنامهها چه دردي از اين اساتيد دوا ميكند؟
از لودگی با شاره جان تا غسالی شریفزاده
مگر همين چندي پيش نبود كه نغمه غمبار قطعه شارهجان اسباب لودگي صدا و سيما شده بود و واكنشهاي بسياري را برانگيخت. سهراب محمدي و قطعه مشهور شارهجان را به سخره گرفتن در كجاي اين دنيا مرسوم است.
ابراهيم شريفزاده هم در زمان حياتش به همراه فرزند زندهياد سمندري در مراسم اختتاميه فستيوال موسيقي آينهدار در تالار وحدت به اجراي برنامه پرداخت و مورد تجليل قرار گرفت. همان سالها بود كه در روزنامه اعتماد نوشتيم كه او پس از اين اجرا به خاطر بيماري قلبي در راه بازگشت از جشنواره موسيقي مقامي به دليل كهولت سن و خستگي ناشي از حضور در اين جشنواره هوشياري خود را از دست داد و به بيمارستان تربتجام منتقل شد. زهرا شريفزاده، فرزند او در آن زمان با ابراز نارضايتي از نبود حمايت لازم از هنرمندان و انتقاد از عدم عيادت مسوولان از پدرش گفته بود كه او در مراسم اختتاميه جشنواره موسيقي مقامي آينهدار مجبور شد با وجود ۷۰ سال سن و كهولت مسير تايباد تا تهران را با اتوبوس بپيمايد. علاوه بر همه اينها مگر همين چند وقت پيش فروش ساز حسن سمندري دوتارنواز باخرزي براي تامين هزينههاي زندگي خبرساز نشد؟
فراموش نميكنيم
اينها كه ميخوانيم قصه نيستند، واقعياتي تلخند كه بسياري از پيشكسوتان موسيقي فولكلور سرزمين ما هر روز با آن دست و پنجه نرم ميكنند. وقتي از تنوع قومي صحبت ميكنيم، بايد به نمادهاي هر قوم احترام بگذاريم و در پاسداشتشان و منزلتشان نه به شعار كه در عمل بكوشيم. با اين اوصاف و با اين قصههاي پردرد و رنج، چه توقعي بايد داشت كه جوانان هر منطقه با ديدن اسطورههاي موسيقي خودشان و نمادهاي قومشان به سمت اين نوع هنر بروند و ميراث گذشتگان را همچون پدران خود حفظ كنند. مگر در اقوام كرد، ترك، بلوچ، فارس، لر، كرمانج، عرب، تالش، گيلك و... چند استاد و پيشكسوت موسيقي هست كه متوليان مربوطه همين تعداد را هم نتوانستند يا نخواستند مديريت كنند؟ آنطور كه هر چند وقت مرگ يكي از بزرگان موسيقي نواحي خبرش منتشر ميشود و نامهاي و تسليتي و تمام. براي آنها كه از دست رفتند، كاري نميتوان كرد اما كاش ميراثداران زنده بشري را دريابيم كه اگر دير شود آنها هم با هفت هزار سالگان سر به سر خواهند شد.
٭ مصرعي از يك غزل منتسب به حافظ