ژيژك را فراموش نكن!
محسن آزموده
در سالهاي آغازين دهه 1380، ترجمه آثار فلسفي به ويژه از سنت فلسفه قارهاي رونق فراواني داشت. در مطبوعات و مجلهها هم بساط ترجمه و معرفي متفكران و فيلسوفان غربي مخصوصا از سنت مذكور داغ بود. گويي نوعي رقابت ميان مترجمان و شارحان فارسي در جريان بود براي اينكه اسمها و چهرههاي جديدي را به فارسيزبانان معرفي كنند. هر چند وقت يك نام بر سر زبانها ميافتاد، يك زمان پستمدرنها و بودريار و ليوتار و دريدا مطرح بودند، يك وقت لويناس و اشتراوس و چندي لاكان و بارت و فوكو و مدتي آدرنو و هوركهايمر و بنيامين. اسلاوي ژيژك در چنين حال و هوايي در ايران، دستكم در ميان اهالي فرهنگ و كتابخوانها و روزنامهخوانها به شهرت رسيد. خوب به خاطر دارم كه تازه در صفحه انديشه يكي از روزنامهها كار ميكردم، دبير صفحه كه به خوبي نبض روزگار در حوزه انديشه و فرهنگ در دستش بود، مدام اصرار داشت كه دنبال آخرين مقالات و گفتوگوهاي او باشم. هيچ خبري در رابطه با ژيژك از دستم
در نميرفت و يكسره در گوگل آخرين عكسهاي او را جستوجو ميكردم.
آن زمان مفهوم سلبريتي مثل امروز اينچنين در افواه رايج نبود، اما ژيژك به واقع همه شرايط سلبريتي انديشه شدن را داشت و با همه نامهايي كه آمد، ارتباطهايي داشت. از يك سو، يك چپ هگلي بود و با سنت ايدهآليسم آلماني پيوند وثيق داشت، از طرف ديگر مكتب فرانكفورت و آدورنو و هوركهايمر و بنيامين را به خوبي ميشناخت و بخش مهمي از انديشهها و آثارش ناظر به افكار آنها بود. در دانشگاه روانكاوي هم خوانده بود و شاگرد ژاك لاكان بود. از سوي ديگر توجهي جدي به سينما و ادبيات داشت و با هنرهاي تصويري بيگانه نبود. رسانه را خوب ميشناخت و اهل نوشتن در مطبوعات و اظهارنظرهاي تند و صريح بود و نسبت به رخدادهاي سياسي و اجتماعي واكنش نشان ميداد.
البته ژيژك برخلاف همه متفكران مذكور، فقط در ايران يك سلبريتي نبود، در خود غرب هم او را «الويس پريسلي انديشه» ميخواندند و پيرامونش جنجال بود. ميگفتند سخنرانيهايش در دانشگاههاي اروپايي با استقبال وسيع مخاطبان جوان مواجه ميشود و در سالنهايي كه او صحبت ميكند، جا براي سوزن انداختن نيست. فلسفهخواندههاي سنت تحليلي نگاهي خيلي منفي به او داشتند و حتي به ظاهر و نحوه لباس پوشيدن و حرف زدن و ادا و اطوارش ايراد ميگرفتند. ميگفتند اهل هياهوست و از حضورش در فيلمهاي مستند خوششان نميآمد. ژيژك اما لجبازتر و يكدندهتر از اين بود كه با اين حرفها صحنه را ترك كند. همچنان به حضور پررنگش در عرصه عمومي ادامه داد و جالب آنكه در كنار اين حضور، به نوشتن كتابهاي قطور و سخت ميپرداخت. اتفاق خوشايند ديگر آنكه مترجماني هم گرفتار اين فضاي مد روز نشدند و آنها كه جدي بودند و اهل فلسفه، بيتوجه به اين فراز و فرودها، كماكان به ترجمه آثار ژيژك ادامه دادند و از آثار عموميتر و سادهفهمتر او به سمت نوشتهها و كتابهاي سختتر او پيش رفتند، به گونهاي كه امروز ميتوان گفت شمار قابل توجهي از آثار ژيژك با ترجمههايي نسبتا خوب به فارسي ترجمه شده است.
اما اهميت ژيژك در چيست؟ حقيقت آن است كه ژيژك در كنار چهره عمومياش به عنوان روشنفكري فعال در حوزه عمومي و روشنفكري چپگرا، فيلسوفي متافيزيسين در سنت ايدهآليسم آلماني است و در زمانهاي كه عموم اهل فلسفه از پرداختن به متافيزيك ابا داشتند، بهطور جدي متوجه اهميت مباحث مابعدالطبيعي بود و ميكوشيد به ميانجي روانكاوي فرويدي- لكاني، متافيزيكي ماترياليستي را بسط دهد. او با خوانشهاي عميق و چند سويه خودش از بزرگان فلسفه ايدهآليستي به مقابله با رويكردهاي پستمدرن و ضد متافيزيك رفت و سرسختانه نشان داد كه نميتوان واقعيت را ناديده انگاشت و بايد پيرامون آن فلسفهپردازي كرد.
امروز همه علاقهمندان فلسفه هم در سنت فلسفه قارهاي (اروپايي) و هم در سنت فلسفه تحليلي (آنگلوآمريكن) به اهميت متافيزيك اذعان دارند و از همه سو شاهد بازگشت مباحث متافيزيكي حتي در به ظاهر ضدمتافيزيكيترين حوزههاي فلسفه مثل فلسفه علم هستيم. در چنين شرايطي انديشههاي متافيزيكي ژيژك به عنوان يكي از تاملبرانگيزترين و پرسشبرانگيزترين مساهمتها در زمينه بحثهاي متافيزيكي است. از اين حيث ترجمه آثار فلسفيتر اين فيلسوف جنجالي را بايد به فال نيك گرفت. ژيژك كماكان به عنوان يك سلبريتي فرهنگي چنانكه منتقدانش ميگويند، يا در مقام يك روشنفكر متعهد چپگرا، آنطور كه همفكرانش ميگويند، در حوزه عمومي حضور دارد و نسبت به رويدادهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي در اقصانقاط دنيا واكنش نشان ميدهد. اين اما دليل نميشود كه وجه فلسفي او را از خاطر ببريم. ژيژك را فراموش نكن!