گروه اجتماعي
چه شده كه ايرانيان تا اين اندازه مشتاق مهاجرت شدهاند و چگونه مهاجرت تبديل به موفقيت شده است؟ دليل شدت يافتن مهاجرت در يكي، دو سال گذشته چيست و اين موضوع تا چه اندازه براي حاكميت اهميت دارد؟ «سميه توحيدلو» جامعهشناس و عضو هياتمديره انجمن جامعهشناسي ايران در خوانشي جامعهشناسانه از اين پديده به افزايش تعداد حاشيه راندهشدگان در سالهاي گذشته ميپردازد و معتقد است اين سياستها به گشودهتر شدن درهاي خروج از كشور منجر شده است. توحيدلو در مورد ويژگيهاي مهاجرت ايرانيان ميگويد: «حس تحقير و ازدست رفتن كرامت انساني» مهمترين ويژگي مهاجرت ايرانيان است. در روزهايي كه هر طرف را نگاه ميكنيم يا با انبوه آدمهاي در صف مهاجرت روبهرو ميشويم يا كساني كه عكسهايي از ويزاي خود را در شبكههاي اجتماعي منتشر ميكنند و خبر مهاجرت پزشكان و پرستاران و كارآفرينان هم ديگر به امري روزمره تبديل شده از مهاجرت حرف زديم تا بازخواني از علتها و انگيزهها يا بيانگيزگيها براي جلاي وطن داشته باشيم.
خانم توحيدلو! اين روزها شاهد شدت گرفتن مهاجرت گسترده اصناف مختلف مانند پزشكان، استارتآپيها و پرستاران هستيم. چه عللي باعث شده كه همه ميخواهند از ايران بروند؟
در حال حاضر در يكي از پيكهاي زماني مهاجرت هستيم كه اين پيك دلايل مختلفي دارد. در مورد چرايي مهاجرت؛ به لحاظ تئوريك و نظري يكسري مسائل عام داريم و يكسري مسائل خاص و زمانمند كه تفكيك كردن اين مسائل از هم مهم است. در موضوعات عام چيزي كه در مورد مهاجرت ميگويند اين است كه بههم ريختن توازن بين دافعه مبدا و جاذبه مقصد براي افراد مختلف باعث مهاجرت ميشود. عملا يكسري عوامل تسريعكننده اين حركت وجود دارد و يكسري عوامل بازدارنده است. وقتي عوامل تسريعكننده از عوامل بازدارنده پيشي بگيرد بازهم مهاجرت شدت ميگيرد. عوامل بازدارنده مانند بحث وطندوستي، ملي گرايي، تعلق خاطر سرزميني، تعلق خاطر به خانواده يا حتي مقولههاي خاص مانند تعلق خاطر قومي يا مذهبي؛ اينكه در يك جايي هستيد كه ميتوانيد هويت خودتان را از آنجا بگيريد. اينها جزو عوامل بازدارنده مهاجرت است. يكسري عوامل تسريعكننده داريم كه جدا از آن جاذبهها و دافعهها است. در عوامل تسريعكننده يكسري نكات وجود دارد كه زمانمند است و بسيار به شرايط خاص مبدايي كه مهاجرت از آن شكل ميگيرد، بستگي دارد. در ايران نظامهاي تبعيض يكي از عوامل تسريعكننده است؛ وجود نظامهاي تبعيض كه ميتواند قومي، مذهبي، سياسي و نژادي باشد. نظام تبعيض اين امكان را ايجاد ميكند كه آدمها ناراضي باشند و دچار محروميت نسبي بشوند. اين وضعيت از تداخل توقعات فزاينده ناشي از تبليغات، سبك زندگي و نرسيدنها و محروميت نسبي حاصل ميشود. از طرفي اين نظامهاي تبعيض كثرت حاشيهها در جاهاي مختلف را افزايش ميدهند. يكي از مهمترين عوامل تسريعكننده مهاجرت حاشيهراندههاي حرفهاي، سياسي و اجتماعي هستند. هرچه تعداد حاشيهها به متن غلبه پيدا كند تعداد كساني كه از متن گسسته ميشوند و به راحتي امكان مهاجرت دارند بيشتر ميشود. شما ممكن است با اين مواجه شويد كه امنيت شغلي نداريد يا به لحاظ اقتصادي با بحران عدم همخواني هزينهها و درآمدها روبهرو باشيد. به لحاظ زيرساختهاي حرفهاي مشكل داشته باشيد، اساسا نبود ارتباط بين تحصيل و تخصص وجود داشته باشد. اينها شما را از منظر حرفهاي به حاشيه ميراند. حاشيه رانده شده سياسي نيز مفهوم مشخصي دارد. اينكه شما آرام آرام از قطار سياست پياده شده باشيد و عضو گروههاي بيرون از نظام تصميمگيري باشيد و امكان مشاركت سياسي براي شما وجود نداشته باشد. اساسا انگيزهاي هم نداشته باشيد. وقتي از حاشيه حرف ميزنيم يكي از تبعات حاشيهها اين است كه انگيزه و هر نوع تقلايي براي رسيدن به متن را از بين ميبرد، اينجا است كه حاشيهنشينها تلاش ميكنند كه در صورت امكان به متنهاي ديگر مهاجرت كنند. از ديگر تسريعكنندههاي مهاجرت تضادهاي ايدئولوژيك است. در جامعهاي كه مفاهيم اصلي و بنيانهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي حول ايدئولوژيهاي خاص و مشخصي ميگردد، احتمال اينكه شما درگير تضاد شويد زياد است. ازجمله اين ايدئولوژيها ميتوان به مليگرايي، اسلامگرايي، تجددخواهي و عدالت خواهي اشاره كرد. جامعهاي كه ايدئولوژيك است هميشه تقابلي دوگانه يا چندگانه از اين ايدئولوژيها را با خود به همراه دارد. در هر دوره تاريخي شاهد يك شكلي از اين تقابل هستيم. در هر تقابلي هم يك مساله يا يك رخدادي در فضاي جامعه ميبينيد. هر كدام از اين رويدادها مانند انواع جنبشها، انقلابها و شورشها يكي از عوامل تسريعكننده مهاجرت است. به دلايلي هم اثرهاي خودش را ميگذارد. واقعيت اين است كه اساسا اتفاقات سياسي، جنبشها و آن چيزي كه تضادهاي ايدئولوژيك و حاشيه رانده شدهها آن را بروز ميدهند، موجب پيك مهاجرت ميشود. براي همين در ايران شاهد هستيم كه يك پيك مهاجرت در سال 88 داريم يك پيك مهاجرت در 98 داريم، يك پيك در 78 داريم و حالا در 1402 درون يكي از قلههاي مهاجرت به لحاظ آماري هستيم. عوامل مربوط به توسعه پايدار هم تسريعكننده مهاجرت است. مسائل اقليمي و محيطزيستي، كمبود آب يا آلودگي هوا، اينها عاملي براي مهاجرتهاي داخلي و خارجي ميتواند باشد. شما وقتي به جامعهاي كه دچار خشكسالي درازمدت است نگاه ميكنيد تمايل به مهاجرت را بيشتر ميبينيد. يك نكته ديگري كه مهاجرتهاي بينالمللي از آنجا به وجود ميآيد ماجراي جهاني شدن و رسانهها است. يعني شما ميدانيد در دنيا چه خبر است. در بازار و نظام جهاني به لحاظ فردي حضور داريد و ميدانيد اوضاع در جهان چگونه است و اين باعث ايجاد توقعات فزاينده ميشود و رسانهها عامل اين توقعات بيشتر هستند. شما در لحظه ميدانيد در كجا چگونه ميتوانيد زندگي كنيد و چه سبك زندگياي داشته باشيد. اين محركي است براي تجربه آنچه ميخواهيد و در كشور مبدا آن را نمييابيد. يك نكته ديگر كه در ايران جزو عوامل تسريعكننده است سهم آموزش عالي و لشكر تحصيلكردگان بيكار است. وقتي آمار ميگويد تحصيلكردگان تحصيلات تكميلي يعني كارشناسي ارشد و دكتراي ما بالاي 65درصد بيكار هستند. يا اگر هم اشتغالي هست متخصصانه نيست. يعني نسبت بين تخصص و اشتغال اندك است. يعني شما رشتهاي درس ميخوانيد و جاي ديگري كار ميكنيد. همه اينها عواملي است كه باعث ميشود انگيزههاي داخلي ماندگاري كم و انگيزه مهاجرت بيشتر شود.
يكي از مسائلي كه به خصوص در شبكههاي اجتماعي شاهد آن هستيم نگاهي است كه به مهاجرت وجود دارد، به عنوان مثال كاربري عكسي از ويزاي خود ميگذارد و از گرفتن اين ويزا مانند يك موفقيت ياد ميكند. آيا مهاجرت از ايران امروز يك موفقيت است؟
يك تصور يا حسي در ما وجود دارد كه كسي كه رفته است برده و كسي كه مانده، باخته است. فرهنگ رواني مردم تحصيل و كار در خارج را مثبت ارزيابي ميكند و مهاجرت به يگانه راه ارتقا از منظر نخبگان تبديل شده است؛ اينها عواملي است كه فشار سوال «چرا نرفتي؟» را روي خود احساس كنيد. يعني فكر ميكنم هيچ جوان و تحصيلكردهاي نباشد كه در آخرين دورههاي پنجره جمعيتي ايران حضور داشته باشد و مدام با اين سوال مواجه نشود كه «ماندهاي كه چه بشود؟» همين فرهنگ رواني يكي از عوامل تشديدكننده است؛ چون مدام شما درگير اين هستيد كه در حال باختن آينده و شغل و سرمايه هستيد و مدام چيزي از شما كم ميشود. از علم و سن و سرمايه و توانت و اين حس چيزي از شما كم شدن، عاملي است كه جدا از واقعيت داشتن يا نداشتن كاملا يك مساله اجتماعي يا ويژگي اجتماعي و رواني محسوب ميشود و احساس تعلق را پايين ميآورد. در كنار موضوعاتي مانند رخدادهاي اجتماعي كه در بالا گفتم جنگ و تحريم جزو عوامل تهييج آدمها به مهاجرت است. وقتي امكان دسترسي شما به بسياري از منابع اطلاعاتي يا منابعي كه براي شغل و درس لازم داريد يا منابعي كه براي سلامتي نياز داريد، كم ميشود؛ همه ميتواند از عوامل تسريع كردن مهاجرت باشد.
ما مدام اخباري در رابطه با تورم كشورهاي اروپايي، متاثر از جنگ روسيه با اوكراين يا اخباري از تاثير تغييرات اقليمي در كشورهاي پيشرفته ميشنويم. آيا با وجود چنين اخباري كه اينطور القا ميكند كه وضعيت جهان هم چندان خوب نيست باز هم مهاجرت موفقيت است؟ آيا همه ويژگيهاي مقصد جذاب است؟ آيا هزينهها به منافعي كه به دست ميآورند، ميارزد؟
حس رواني جامعه اين را به مخاطب تلقين ميكند كه رفتن به ماندن ميارزد. واقعيت اين است كه در شرايط نارضايتي ما جاذبههاي مقصد را بيشتر و جاذبههاي مبدا را كمتر ميبينيم. بنابراين يك واقعيتي وجود دارد كه هزينهها را كمتر ميبينيم و هزينهانگاري از مهاجرت پايين به نظر ميرسد. اما برخي كه با چشمان باز ميروند و از مهاجرت راضي هستند يك دليل عمده دارند و آن اين است كه در زندگي به يكسري كيفيتها دست پيدا ميكنند كه اين كيفيتها لزوما به معني اين نيست كه همه چيز را به دست ميآورند. يكي از مهمترين كيفيتها، حكمراني خوب است. موضوع حكمراني يكي از دافعههاي جدي جامعه ما است. كشورهاي توسعه يافته و دموكراتيك ويژگيهايي در حكمراني دارند كه ما نداريم. شرايط اقتصادي و ثباتي را ايجاد ميكنند كه ما نداريم. يكسري عوامل زيربنايي توسعهاي را ايجاد ميكنند كه شما ناخواسته در آن نفس ميكشيد. يعني ممكن است شما هزينه زيادي بدهيد، شغل ثابتي نداشته باشيد يا مشاغل پاييني را براي چند سال داشته باشيد تا به شغل اصلي برسيد، اما يك زيربناهايي را براي شما اعم از بيمه، خدمات و نظام سلامت، نظام مسكن به عنوان رفاه حداقلي ايجاد ميكند. البته مهاجرت داريم تا مهاجرت و مهاجرتهاي اجباري مانند پناهندگي فضاي متفاوتي دارد. در مهاجرت اختياري واقعيت اين است كه كيفيت زندگي و عوامل زيربنايي كه حكمران دراختيار شما قرار ميدهد مهم است. از طرفي شرايط فرهنگي و اجتماعي مهم است. يكي از مهمترين دافعههاي ما بيانگيزگي است. بيانگيزگي كه ناشي از كوتاه بودن افق و نداشتن آينده است. اينكه حس ميكنيد هيچ چيز از آينده براي شما محاسبهپذير نيست و همه چيز با ريسك همراه است؛ اين به نوعي عاملي براي بيانگيزگي است، چون هيچ نوع برنامهاي براي فردا نميشود داشت و اين نداشتن برنامه براي بسياري از زندگيها و كساني كه يك تمكن خوبي از زندگي ميخواهند آزارنده است. وقتي شما افق نداشته باشيد و بيانگيزه باشيد خودبهخود جاذبه كشور مقابل براي شما افزايش پيدا ميكند.
ما در كشور با جنگ داخلي و خارجي روبهرو نيستيم، هنوز با قحطي گسترده روبهرو نشديم، البته همه از آثار تورم و گراني هم مطلع هستيم. با اين اوصاف اما بازهم شاهد اين موج مهاجرت هستيم. آيا مهاجرت ايرانيها ويژگيهايي متفاوت از موج مهاجرت از برخي كشورهاي خاورميانه دارد؟
چيزي درباره ايرانيها ميگويند كه سختيها نيست كه آنها را از پا درميآورد. حس تحقير و از دست رفتن كرامت انساني است كه ايرانيها را ميآشوبد. مهاجرت هم همين است. جداي از رسيدن به رشد و كيفيت بيشتر، برخي از كساني كه مهاجرت ميكنند، به خاطر احساس تحقير دست به مهاجرت ميزنند. موضوعات اقتصادي و داراييها اين روزها بسيار در مهاجرت اثرگذار است. آمار بانك جهاني در رابطه با مسكن ميگويد ساكنان كشور توسعه يافته با حقوق پايه بايد بتوانند زير 8 سال صاحب خانه بشوند. ما در يك دورههايي 12 سال براي خانهدار شدن زمان ميخواستيم، اما الان براي خانهدار شدن 35 سال زمان ميخواهيم (براي يك خانواده با درآمد متوسط، دهكهاي پايين را شامل نميشود) و اين يعني احساس تحقير يعني بيآينده بودن و بيانگيزه بودن. اسلاونكا دراكوليچ در كتاب كافه اروپا ميگويد؛ جايي كه انگيزه نداريد، جايي كه شما امكاني براي ساختن آينده نداريد و همان چيزي كه داريد را مصرف ميكنيد آن كسي كه ميماند و مهاجرت نميكند خرده خرجي ميكند و كارهاي كلان نميكند. سرمايهگذاري نميكند. عامل رشد اقتصادي نميشود. روزخرجي ميكند. كاري كه ميتواند را انجام ميدهد. آن كسي كه كمي بيشتر از اين خردهخرجيها پول دارد سرمايه و علم دارد و در حاشيه مانده، دنبال جايي است كه برود و سرمايه اجتماعي و انساني و اقتصادي خود را شكوفا كند. درواقع به اين دلايل است كه مردم از ايران ميروند نه به اين دليل كه مهاجرت ساده است. اينكه مقصد جاذبه دارد به معناي نبود سختي نيست. طبيعتا شما در كشورهاي ديگر شهروند درجه يك نيستيد. در كلانشهرهايي كه مهاجرپذير است شرايط فرق دارد، اما در شهرهاي اروپايي شما هميشه شهروند درجه دوم ميمانيد. مخصوصا حالا كه در كشورهاي امريكا و اروپايي ماجراي اسلامهراسي و بحث تروريسم است و يك نگاه بدي به كشورهاي خاورميانه وجود دارد. بنابراين اينها شايد براي بعضي احساس تحقير ايجاد كند. بعضي كه گرايش وطندوستانه، مليتخواهانه يا اسلامگرايانه دارند اين چيزها را ميبينند و رنج ميبرند. اما برخي خودشان را با كشور مقصد همخوان ميكنند. مسالهاي نيست كه بخواهيم كلي بگوييم اما بايد همه عوامل تاريخي، اقتصادي و اجتماعي را كنار هم ببينيم.
آيا حاكميت از مهاجرت اصناف و اقشار مختلف مردم احساس خطر ميكند؟ چرا ما از طرفي با نقلقولهايي طرف هستيم كه مردم را از كشور ميراند و از طرفي با شعارهايي مواجه هستيم كه از رسيدن به قله ميگويد و ميخواهد به مردم احساس اميدواري دستكم اقتصادي بدهد. سياست و رويكرد كلي نظام در رابطه با مهاجرت را چگونه ميبينيد؟
من فكر نميكنم شعارهايي مانند به قله نزديك هستيم را براي كساني كه هواي مهاجرت به سر دارند گفته باشند. من باورم اين است كه اگر حاكميت با مهاجرت مساله داشت امسال دستكم 6 هزار پزشك از ايران مهاجرت نميكرد، آماري آمده كه بالاي 80درصد رتبههاي خوب رشتههاي رياضي و فني و اغلب المپياديهاي ما در ايران زندگي نميكنند. رتبههاي خوب تازه قبول شده در دانشگاه، با سوداي مهاجرت انتخاب رشته كرده و وارد دانشگاه ميشوند. كسي كه با اين كيفيت مهاجرت ميكند، ميگويد در نظام جهاني من هر جا باشم خدمت ميرسانم. من مريم ميرزاخاني ميشوم و در هر كجاي دنيا به علم خدمت ميكنم. واقعيت اما اين است كه ما زيرساختها را نساختيم. نگاه حاكميت يك نگاه ايدئولوژيك است. در اين نگاه آن كسي همراه است كه با آن ايدئولوژي همخوان باشد، آن كسي در متن است كه هم از منظر سياسي هم از منظر قوميتي هم از منظر مذهبي هم نژادي در آن ايدئولوژي حاكم بگنجد. براي آنها رفتن معنادار نيست و بايد آنها را نگه داشت. آنهايي هم كه نزديك به اين متن هستند را بايد نگه داشت. اما كساني كه به حاشيه رانده شدهاند و حاكميت آنها را به حاشيه رانده است با انواع روشها مانند ستارهدار كردن در فضاي دانشگاه، انواع لايحهها، محدوديت پلتفرمها، فيلترينگ و... موضوع مورد توجه حاكميت نيستند. اينها نشان ميدهد حاكميت در حال به حاشيه راندن يك عده است. ميگويند اگر نميخواهيد جمع كنيد و برويد و ما اين را به زبانهاي مختلف شنيدهايم. به نظر ميرسد حاكميت هيچ مشكلي با رفتن آدمها ندارد و فكر ميكند اگر اينها بروند موفق ميشوند و براي همين ممنوعالخروجي ايجاد ميكند. انگار كه ماندن در وطن براي بعضي مانند زنداني شدن است. براي اينكه حاكميت فكر ميكند شما در حاشيه هستيد و ميخواهد شما را در حاشيه نگه دارد. از اين منظر به نظر نميرسد حاكميت علاقهمند باشد كساني كه در تعارض با ايدئولوژي آنها هستند را در جامعه نگه دارد. از يك طرف نگاه ميكند كه با مشكل و معضل پيري و سالمندي مواجه است. آرام آرام پنجره جمعيتي در حال بسته شدن است و خروج متخصصان را ميبيند؛ حالا چكار ميكند؟ نميگويد نرويد؛ ميآيد سياستهاي جمعيتي را ميگذارد و ميگويد آنها كه با ما هستند جهاد فرزندآوري بكنند. انواع سهميهها را ميگذارد، به سهميههاي پزشكي و دندانپزشكي نگاه كنيد كه زياد شده است. با انواع اين سهميه ميخواهد جايگزين متخصصين را ايجاد كند. به دنبال حل و رفع عواملي كه موجب كم شدن مهاجرت ميشود، نيستند. دنبال جايگزيني آنهايي هستند كه رفتهاند. به نظر ميرسد سياستهاي حاكميتي بيشتر به دنبال جايگزيني است و علاقهمندي به مهاجرت كساني كه با بدنه سخت قدرت متمركز مشكل دارند. خوشحال ميشوند كه اين آدمها بروند چون ميتوانند جمعيت را با بدنه جوان حلقههاي خودي جايگزين كنند. البته راه به جايي نميبرد. ميدانيم كه كيفيتهاي علمي در اين شرايط تغيير ميكند. ميدانيم كه آدمها وقتي متخصص ميشوند نگاهشان تغيير ميكند. تضادهاي ايدئولوژيك بيشتري پيدا ميكنند. چرخشهاي مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي خواهند داشت. با همه اين اوصاف اين داعيه را دارد كه نيازي به مابقي ندارد.
يكي از جامعهشناسان نوشتهاي را در شبكههاي اجتماعي منتشر كرده بود كه در آن پيك مهاجرت فعلي را اثر ذهني رسيدن به نقطه بيبازگشت ميدانست. افرادي كه تصور ميكنند تلاشهاي آنها براي تغيير رويههاي حاكميتي به بنبست خورده است و كشور ديگر توان اداره خود و استفاده از منابع براي جبران خسارتها را ندارد. واقعا ما به نقطه بيبازگشت رسيدهايم؟
اگر كلي بخواهم به عنوان يك شهروند ايراني جواب بدهم تاريخ ما مملو از اين فراز و فرودها است. آدمهايي كه به قول دكتر فراستخواه كنشگران مرزي ما بودند سختيهايي بيش از اين را براي حفظ وطن تحمل كردند. به عنوان يك فرد مهاجرت براي من ارزش نيست، به نظر من ماندن و ساختن مهم است. اگر فردي كنشگر است بايد بماند و اين وضعيت را به نفع جامعه و وطن تغيير بدهد. اما همه كنشگر نيستند. البته چند مدل مهاجر داريم. ما يك مهاجران سياسي دايمي داشتيم كه از قبل انقلاب و تا بعد از آن رفتند. اما حرف ما اين است كه حاشيهنشينان ما بسيار زياد شدند. حاشيهنشينان سياسي ما آرام آرام زياد شدند. يكسري مهاجرتها علمي است كه هميشه بوده است و خيلي به نهادها و زيرساختهاي علمي و توسعهاي مربوط بوده است. كساني كه مهاجرت علمي داشتند فرض ميگرفتند اگر موقعيت علمي داخل كشور بود برميگردم و كار ميكنم؛ بسته به شرايط بوده و گاهي هم در اين حوزه مهاجرت معكوس داشتهايم. در هر صورت ما هميشه روندي از مهاجرت را داشتيم. سال 1378 ما يك پيمايش ملي در دانشگاه انجام داديم. سوال اين بود كه اگر شرايط براي شما مهيا باشد مهاجرت ميكنيد يا خير؟ پاسخي كه ما گرفتيم در آن سال 67درصد ميگفتند حتما مهاجرت ميكنند. نزديك 20درصد گفتند اصلا مهاجرت نميكنند. در مجموع چيزي حول و حوش 67درصد علاقه به مهاجرت وجود داشت. در سال 1402 با دانشجوهايي كه حضور دارند آمار ميل به مهاجرت نزديك به 90درصد است. اين تعداد زياد شده است. اما اتفاق جديدي كه امروز دربارهاش زياد ميگويند مهاجرت مشاغل هستند. وقتي آرايشگر و مكانيك و استارتآپي ميرود، ميشود بيانگيزگي در ماندن را بيشتر رصد كرد. موضوع اشتغال در رشتههاي مختلف زمينه مهاجرت شده است، مهاجران تا پيش از اين بيشتر براي دريافت علم يا خدمت از كشور مقصد مهاجرت ميكردند، اما حالا زمينه، شرايط، درآمد و تبعات اشتغال در اينجا براي برخي سنگينتر از مهاجرت شده است. به عنوان مثال در يكسري رشتهها به خصوص در فضاي علوم انساني ميبينيد، پتانسيل كارهاي بينالمللي وجود دارد، اما در صورت انجام دادن انگ جاسوسي ميخوريد. به نوعي نه در وطن جاي پژوهش وجود دارد نه در خارج پس تصميم ميگيريد از ايران برويد. يا ميشود مشكلاتي كه براي استارتآپها درست ميكنند مثال زد. جواناني كه به صورت جدي شروع ميكنند به كار اما با انواع محدوديتها مواجه ميشوند، متاسفانه نقلهايي هم ميآيد كه ميگويند بايد استارتآپها را براي خودمان كنيم اينها همه فضاي بدي براي اين مشاغل ايجاد ميكند. چرا اولين كشوري كه مهاجرپذير شده امارات است، چون پول خوبي ميدهند، نزديك هستند، خصوصا در فضاي آيتي و برنامهنويسي شما با شركتهاي مرتبط با آيتي مصاحبه كنيد، ميبينيد بزرگترين آنها معضل مهاجرت نيروي انساني است، چون ارزش مادي كار اين اصناف و دستمزدي كه در كشورهاي ديگر ميگيرند سطح بسيار متفاوتي دارد. آرام آرام اين وضعيت به مشاغل پايه رسيده است. حتي به مشاغل خدماتي رسيده است. يعني شما حاضريد در كشوري غريب راننده شويد اما در كشور خودتان اين كار را نكنيد. البته به شرط اينكه شرايط مهاجرت را داشته باشيد. وضعيت اقتصادي اصلا قابل مقايسه نيست. حالا در ميان اعضاي هيات علمي دانشگاهها در رشتههاي مختلف به صورت سالانه اساتيد زيادي به اسم فرصت مطالعاتي از كشور ميروند در مرحله بعدي ميگويند مرخصي بدون حقوق ميخواهند و درنهايت ديگر بر نميگردند. آن استاد با خودش ميگويد به نظر چيزي درست نميشود، ارزش پول ملي را نگاه كنيم. اقتصاد رانتي و فساد و وضعيت غيرشايسته سالارانه را نگاه كنيم. حتي يك راننده امكان تحرك عمودي در مهاجرت دارد، اما اينجا اين امكان را نميبيند. حس ميكند كسي به او نگاه نميكند. بنابراين وقتي چنين فضايي داريد ميبينيد ديگر ماندن نميصرفد. متاسفانه دامنه و تنوع مهاجرين خيلي زياد شده است.
به نظر شما نهايت اين داستان چيست؟ آيا ميشود با اين وضعيت كشور را اداره كرد؟ وقتي شاهد متخصصين سهميهاي هستيم و حاكميت هم براي متخصصان خود آن ارزشي كه شايسته آن هستند را قائل نميشود؛ سالهاي آينده با چه چيزي روبهرو هستيم؟
يك زماني فرار مغزها داشتيم اما حالا شاهد فرار انگيزهها هستيم و آرام آرام داريم به سمت فرار انگيزانندهها پيش ميرويم. وقتي خود به خود انگيزه و اميد از جامعه رخت ببندد، جامعه از درون تهي ميشود. با ادامه اين وضعيت كساني كه در متن هستند و ماندهاند و احساس فراخي مكان دارند هم احساس خوبي نخواهند داشت، چون از فضاي جامعه دور ميافتند. ما ديگر پشت درهاي بسته نيستيم. وقتي مدام كساني از متن به حاشيه رانده ميشوند و متن كوچك و كوچكتر ميشود ميرسيم به جايي كه اين حاشيهها به متن تبديل ميشوند يا متن خود را خواهند ساخت و لاجرم اين اتفاق خواهد افتاد. اگر در لحظه ببينيم همهچيز در شرايط فعلي سياه است، اما وقتي تاريخي نگاه ميكنيم يكسري از عوامل مهاجرت جايگزين و عوض شده است. به عنوان نمونه قبلا سبكهاي زندگي و فشارهاي عوامل خانوادگي بود اما الان نيست. ما زماني مهاجرت كارگران را داشتيم كه الان به آن صورت شاهد آن نيستيم و مهاجرت مغزها و انگيزهها را ميبينيم. وقتي به آينده نگاه كنيم به نظرم روزي ميرسد كه به عنوان مثال در نبود پزشك مجبور خواهند شد درها را باز كنند. ما در آينده شاهد سياستهاي شكست خورده خواهيم بود و به عقب برخواهيم گشت. اما اين اتفاق كند خواهد افتاد طوري كه شايد جان خيليها قرباني شود و عده زيادي بروند. اما اين وضعيت نخواهد ماند و نميتواند بماند. شما نه ميتوانيد طالباني شويد، نه كرهشمالي خواهيد شد حتي اگر بخواهيد. وقتي روند تاريخي را نگاه ميكنيد ميبينيم ما مدام در چنين وضعيتي بودهايم و يك عده در برابر چنين فشارهايي ايستادگي كردند. من به عنوان يك جامعهشناس محكوم هستم به اميدواري و بايد بگويم اگر تاريخي نگاه كنيم اينگونه نخواهد ماند و تغييراتي رخ ميدهد. اين حاشيهها ميآيند متن خود را ميسازند و تغيير و تحولات جدي رخ خواهد داد كما اينكه در مورد سبك زندگي شاهد اين هستيم. تاريخ ايران فراز و فرود زياد داشته است ما بسيار به عقب برگشتيم، جلو رفتيم دوباره به نقطه ابتدايي رسيديم اما اينطور نبوده كه به نقطه بسيار منفي برسيم.
آرام آرام داريم به سمت فرار انگيزانندهها پيش ميرويم
حس تحقير و از دست رفتن كرامت انساني مهمترين ويژگي مهاجرت ايرانيان است
مهمترين عوامل تسريعكننده مهاجرت حاشيه راندههاي حرفهاي، سياسي و اجتماعي هستند
جامعهاي كه دچار خشكسالي درازمدت است تمايل به مهاجرت در آن بيشتر است
يك تصور يا حسي در ما وجود دارد كه كسي كه رفته است، برده و كسي كه مانده، باخته است
يكي از مهمترين دافعههاي ما بيانگيزگي ناشي از كوتاه بودن افق و نداشتن آينده است
وقتي افق نداشته باشيد و بيانگيزه باشيد خود به خود جاذبه كشور مقابل براي شما افزايش پيدا ميكند
حس تحقير و از دست رفتن كرامت انساني است كه ايرانيها را ميآشوبد
باورم اين است كه اگر حاكميت با مهاجرت مساله داشت امسال دستكم 6 هزار پزشك از ايران مهاجرت نميكرد