• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5567 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۶ شهريور

گزارش اختصاصي «اعتماد» از يك واقعه هولناك در كوهستان

ماجراي تلاش ناكام براي تعرض مسلحانه به دو زن كوهنورد

پارچه را از روي دستش زد كنار و ديديم مسلح است!

  به ما گفت شما بي‌صاحب هستيد و اگر بي‌صاحب نبوديد به كوه نمي‌آمديد!

 

علي ولي‌اللهي

روز پنجشنبه دو زن كوهنورد كه براي صعود عازم قله كهار شده بودند توسط يك چوپان مسلح به سلاح گرم مورد حمله قرار گرفتند. آن مرد قصد تعرض به اين دو زن كوهنورد را داشت اما در نهايت موفق نشد و آن دو زن توانستند به هر ترتيبي بود بدون اينكه مورد تعرض قرار بگيرند فرار كنند. اين فرد در حال حاضر تحت تعقيب پليس قرار دارد. يكي از اين دو كوهنورد كه مورد تهاجم قرار گرفتند ماجراي اين اتفاق را با جزييات كامل براي خبرنگار روزنامه اعتماد بازگو كرد.

به گزارش روزنامه اعتماد، شقايق و مريم كه اولي 18 سال سابقه كوهنوردي دارد و دومي 7 سال، مي‌خواستند آخر هفته جاري صعودي يك‌روزه به دماوند داشته باشند و روز پنجشنبه هفته قبل براي تمرين عازم قله‌هاي كهار و ناز شدند. آنها طي مسير با چند كوهنورد برخورد داشتند كه يكي از آنها بعدا با شنيدن صداي شليك در كوهستان - از جا پريد!

 

پارچه را از روي دستش زد كنار و ديديم مسلح است!

مريم يكي از اين دو كوهنورد در مورد اتفاقي كه روز پنجشنبه براي آنها رخ داد، گفت: تقريبا ساعت 11 رسيديم قله كهار. سه تا كوهنورد آقا آنجا بودند كه ما هم در مسير ديده بوديم‌شان. شقايق گفت ما قرار است خط الراس كهار به ناز را برويم و از قله ناز برويم بالا و از يال ناز برگرديم به روستا. گفت برويم پايين بنشينيم چيزي بخوريم و استارت بزنيم. حتي به آن آقايان گفتيم شما قله ناز نمي‌آييد؟ كه آنها گفتند ما آب كافي نداريم. بعد از ما يك آقايي انفرادي صعود كرد كه شاهد ماجراست. او وقتي كه داشته دور مي‌شده صداي تيراندازي شنيده و فكر كرده در روستا كپسول گازي، چيزي تركيده.

مريم ادامه داد: ما غذا كه خورديم به سمت يال خط‌الراس ناز حركت كرديم. سمت راست يك گله بود. شقايق به آن منطقه خيلي اشراف دارد. شماره چوپان‌هاي منطقه را هم دارد. به او گفتم از چوپان بپرسم ببينم آب دارد يا نه؟ گفت نه! اين اصلا كي هست و چرا گله‌اش را آورده اين بالا چون اينجا اصلا آب ندارد؟ گفتم چه سوالاتي مي‌پرسي! رفتم از چوپان پرسيدم آب داري؟ گفت بله و آب داد به من. لكنت زبان شديد داشت. يك چشمش هم مي‌پريد و يك پايش هم شل بود. خيلي آفتاب سوخته بود ولي به نظر نمي‌رسيد بيشتر از 30 سال داشته باشد. وقتي آب داد، گفت چاي بگذارم؟ شقايق گفت نه ممنون و به من گفت مريم بدو! حس كردم شقايق احساس خطر كرده است. آن مرد دوباره صدايم كرد و گفت خانم شارژر داريد؟ گفتم نه. در همين حين او رسيده بود پشت سر ما. ديدم يك پارچه در دستش است. زد كنار و يك اسلحه گرفت رو به من. من هنگ كردم. دستش را انداخت روي دستم و مچ دست چپ من را محكم گرفت. ما شروع كرديم جيغ زدن. اصلا هم نمي‌دانستيم آن اسلحه پر است يا خالي.

 

آن مرد به سمت دوستم شليك كرد، مرا انداخت روي زمين و چاقو را گذاشت كنار پهلوم!

شقايق با باتوم و كوله به او حمله كرد. چون آن آقايان روي قله كهار بودند و معلوم بود شروع كردم داد زدن كه ول كن شوهرم و برادرم دارند مي‌آيند. شر درست نكن! او يك لحظه ترسيد. تا دست من را ول كرد شقايق دست مرا كشيد و گفت بدو. ما تا دشت زير قله ناز را بدون آب دويديم. خوشحال بوديم كه از دست اين آدم نامرد در رفتيم و داشتيم در موردش حرف مي‌زديم. يك ساعتي گذشت. من ديگر خالي كرده بودم. رسيديم به دشت فراخ كه آنتن نداشت و قله ناز بالاي سرمان بود. شقايق گفت يك سيب بخوريم و قله را بكشيم بالا.

اين كوهنورد در مورد ادامه داستان گفت: من هنوز كوله را زمين نگذاشته بودم كه شقايق گفت مريم بلند شو و و چاقويت را دربياور و بدو. من عقبم را نگاه كردم، ديدم آن مرد روي الاغش نشسته و دارد مي‌آيد. گله را ول كرده بود و افتاده بود دنبال ما. خيلي به تاخت رسيد. اول هم نيامد پايين و بعد از چند دقيقه پياده شد. اسلحه هم همراهش بود. قبل از اينكه پياده شود اسلحه را باز كرد. يك لوله آلومينيومي داشت با دسته سفيد مايل به كرم. او به زور مي‌خواست اسلحه را ببندد و به خاطر همين من گفتم شقايق اين اسلحه‌اش الكي است و زنگ زده! شقايق گفت پس چاقويت را به من بده و باتوم را بگير. مي‌خواستيم به او حمله كنيم. شروع كرد به شقايق فحش دادن. بيشتر هم به من گير داده بود چون ترس را بيشتر در چشمان من مي‌ديد. به شقايق گفت من تو را مي‌كشم اينجا و يك بلايي سر اين مي‌آورم. شقايق به او گفت پول مي‌خواهي؟ چه مي‌خواهي؟ چقدر مي‌خواهي؟ گفت من پول نمي‌خواهم. يك نفر از شما بايد برهنه شويد. شقايق گفت برادر و پدرم آن بالا هستند و دارند مي‌آيند. جواب داد خفه شو! هيچ‌كس آن بالا نيست.

در حين درگيري گله گوسفندش آمد در دشت. شقايق گفت چوپان روستاي كلوان دارد مي‌آيد كه جواب داد نه! او دوست من است! اگر هم الان با من راه نياييد او مي‌آيد سراغ‌تان. شقايق مي‌خواست با چاقو و چند تا سنگ به او حمله كند. او به شقايق چند بار گفت فلان فلان شده نيا جلو نيا جلو تا اينكه تير هوايي به سمت شقايق شليك كرد كه پوكه‌اش از كنار سر او رد شد. وقتي شليك كرد و صداي انفجار پيچيد من روي دو تا زانويم افتادم زمين. قالب تهي كردم. اينكه ديد من افتادم آمد مرا از يقه گرفت و روي شكم خواباند كه الان روي پاهاي من رد خار و خاشاك هست. زانويش را گذاشت روي كمرم و اسلحه را گرفت سمت شقايق. شقايق داد مي‌زد او را ول كن، او شوهر دارد من برهنه مي‌شوم كه طرف جواب داد من تو را مي‌كشم و اين را فلان مي‌كنم. بعد لباس بالاتنه مرا پاره كرد. يك چاقوي تيز هم گذاشته بود روي پهلوي چپم. هرچند اگر چاقو هم نبود من صادقانه نمي‌توانستم تكان بخورم و كاري كنم. شقايق چند تا سنگ پرت كرد و مرد به سمت او حمله كرد و روي سر و صورت و گردنش جراحت ايجاد كرد. ما به پزشكي قانوني هم رفتيم و اينها ثبت شده است. من تا آمدم بلند شوم بروم كمك شقايق با يك سنگ برگشت طرف من و زد توي گردنم. جوري كه من افتادم. اين مدام به عقب سرش نگاه مي‌كرد و يك ترسي داشت. ما فكر كرديم ممكن است به خاطر حرف‌هاي ما ترس برش داشته. جنون گرفته بود او را. در همين اثنا صدايي شنيد. باتوم‌ها را از ما گرفت و كرد در خورجينش. چاقو را از شقايق گرفت و حتي بادي اسپلش كه مي‌گفتيم اين اسپري فلفل است را گرفت از ما. گفت مي‌آيم سر وقت‌تان. ما با همان وضع شروع كرديم روي يال ناز دويدن. از داخل كوله لباس اضافه‌اي كه همراه داشتيم پوشيديم چون بالاتنه ما را پاره كرده بود.

 

شقايق گفت اين ‌بار ديگر ما را مي‌كشد

تا اينكه گوشي‌ام زنگ خورد...

مريم در ادامه به ماجراي تماسش براي گرفتن كمك اشاره كرد و گفت: به محض اينكه آنتن ما آمد به استاد نصيري زنگ زديم. شرح ماوقع را گفتم و خواهش كردم كمك‌مان كند. 112 اصلا نمي‌گرفت. منتها چون استاد نصيري برنامه من را مي‌دانست و در جريان همه‌چيز بود تا قطع كردم پيگيري كرد و امداد كوهستان را خبر كرد و به آقاي سهيل ‌فريد زنگ زد. وجود دوست من باعث شد من زنده از دست آن فرد و بدون اينكه بتواند كارش را بكند رها شوم. منتها وسط راه شقايق صدايم كرد و گفت مريم! دوباره آمد! اين دفعه ديگر ما را مي‌كشد!

مريم صحنه را به اين شكل توصيف كرد: روي قاطر مثل اين فيلم‌هاي گنگستري نشسته بود و به ما نزديك مي‌شد. ضمنا اين را هم بگويم كه در بار دوم به او گفته بودم من از او فيلم و عكس گرفتم و فرستادم و بيچاره‌ات مي‌كنم. مثل اينكه اين باعث شده بود با خودش فكر كند بايد برگردد. آمد و رفت سراغ شقايق و گفت گوشي‌ات را بده و عكس‌ها را پاك كن. شقايق هي مي‌گفت دروغ گفتيم عكس و فيلمي در كار نيست. در همين حين امداد كوهستان كه استاد نصيري به آنها خبر داده بود تماس گرفتند. من جواب دادم و گفتم كجاييد آقا! صدا هم روي اسپيكر بود. آنها هم خيلي هماهنگ‌شده گفتند ما روي قله‌ايم! و ما هم گفتيم بله شما را مي‌بينيم. شقايق شروع كرد با باتوم دست تكان دادن. اين با الاغش يواش يواش رفت. فهميد واقعا ما با كسي ارتباط گرفتيم. من فقط خواهش مي‌كردم تلفن را قطع نكنند چون طرف با اسلحه هنوز مقابل ما بود. ما 20 دقيقه‌اي تا قله ناز را دويديم و او ديگر پشت ما نيامد. استاد نصيري مدام پيگيري مي‌كرد و يك آقايي به نام رضايي از روستاي كلوان با اسبش آمد بالا. ما سه ساعت در سراشيبي آمديم پايين. آب هم نداشتيم كه من زنگ زدم به استاد نصيري و گفتم من فكر مي‌كنم كه دارم تمام مي‌كنم و نفسم بالا نمي‌آيد و فقط بگوييد يك نفر بيايد شقايق را ببرد. كه آقاي رضايي آمد و شقايق را سوار اسب كرد و ما را آوردند پايين. شربت به ما دادند و اينها.

 

او شناسايي شده و پليس به دنبالش است

كوهنورد نجات‌يافته در مورد ادامه ماجرا اظهار داشت: اهالي روستا به ما كمك كردند و گفتند اگر زودتر به ما مي‌گفتيد خودمان دو ساعته پيدايش مي‌كرديم. ما الان دو روز است كه مي‌رويم و مي‌آييم. كلانتري نسا رفتيم. الان هم كه دارم با شما صحبت مي‌كنم جلوي شوراي ده كلوان هستيم.

او افزود: نهايتا متوجه شدند يك چوپاني به اسم كاظم گله يك آدمي را از طالقان گردن گرفته و به خاطر اينكه بتواند بيايد از مراتع و آب اينجا استفاده كند برداشته يك چوپان را گذاشته بالاي سر گله و همه هم مي‌شناختندش. چون وقتي تعريف كردم همه گفتند آن «پسر شله كه مي‌آمد در روستا». و چون براي امنيت خودشان و زن و بچه‌خودشان احساس خطر كردند شروع كردند به پيگيري.

مريم در پاسخ به اين سوال كه آيا فرد بازداشت شده، گفت: خير. اين رفته بالا. شناسايي شده. گويا چند نفر هم كه دنبال او بودند او را ديدند با همان مشخصات. از كلانتري رفتند دنبالش. امروز (يكشنبه) با ما تماس گرفتند كه سريع خودتان را برسانيد چون اين شناسايي شده ولي گردن نگرفته. بياييد براي شناسايي. ما با تمام لوازم كوهنوردي برگشتيم و گفتيم حتي حاضريم براي شناسايي تا نوك قله برويم. وقتي رسيديم گفتند اين گله و همه‌چيز را رها كرده و به سمت طالقان فرار كرده! گفتيم يعني چهار تا مرد نتوانستند او را بگيرند؟ مريم در مورد آن نفرات توضيح داد: دو نفر محيط‌بان و دو، سه نفر از كلانتري بودند كه با قاطر رفتند بالا. قبل از اينكه مامور پليس برسد محيط‌بان‌ها او را مي‌بينند اما مسلح نبودند و او فرار كرد. الان روستايي‌ها مي‌گويند اگر ديشب به ما گفته بوديد ما شبانه او را مي‌آورديم چون اشراف داريم به منطقه.

 

به ما گفت شما بي‌صاحب هستيد و اگر بي‌صاحب نبوديد به كوه نمي‌آمديد!

مريم در پايان گفت: دو تا جمله اين آدم اصلا از ذهن من بيرون نمي‌رود. او وقتي ازش پرسيديم چرا اين كار را مي‌كني؟ گفت شما زن بي‌صاحب هستيد كه آمديد كوه! كوه براي من است! حالا كه آمديد من بايد اين كار را با شما كنم.

 

آن مرد مدعي شد قبلا به چهار زن ديگر تجاوز كرده است!

مريم ادامه داد: نكته دوم اينكه اينجا دو قله چهار هزار متري است و هميشه جاي امني بوده براي كوهنوردي. اما او به من گفت من قبل از شما چهار نفر را اينجا فلان كردم (كلمه بسيار زشتي به كار برد و نه حتي كلمه عادي) هيچ‌كس هم نفهميده! با شما هم همين كار را مي‌كنم و مي‌اندازم ته دره. اينجا گرگ دارد و گوشت‌تان نمي‌ماند! با وقاحت تمام اين حرف‌ها را زد. سه بار تاكيد كرد. آنقدر خنگ نبود كه در دفعات بعدي عددش را عوض كند. سه بار دقيق گفت چهار نفر. مي‌گفتم مرگ مادرت بيخيال شو. به مادر خودش هم فحش مي‌داد. ديوانه بود. ما پزشك قانوني رفتيم و جوابش هفته بعد مي‌آيد و شكايت ما در كلانتري نسا ثبت شده است. 


    شقايق مي‌خواست با چاقو و چند تا سنگ به او حمله كند. او به شقايق چند بار گفت فلان فلان شده نيا جلو نيا جلو تا اينكه تير هوايي به سمت شقايق شليك كرد كه پوكه‌اش از كنار سر او رد شد. وقتي شليك كرد و صداي انفجار پيچيد من روي دو تا زانويم افتادم زمين.
  دو تا جمله اين آدم اصلا از ذهن من بيرون نمي‌رود. او وقتي ازش پرسيديم چرا اين كار را مي‌كني؟ گفت شما زن بي‌صاحب هستيد كه آمديد كوه! كوه براي من است! حالا كه آمديد من بايد اين كار را با شما كنم. 
  اينجا دو قله چهار هزار متري است و هميشه جاي امني بوده براي كوهنوردي. اما آن مرد به من گفت من قبل از شما چهار نفر را اينجا فلان كردم (كلمه بسيار زشتي به كار برد و نه حتي كلمه عادي) هيچ‌كس هم نفهميده! با شما هم همين كار را مي‌كنم و مي‌اندازم ته دره. اينجا گرگ دارد و گوشت‌تان نمي‌ماند! با وقاحت تمام اين حرف‌ها را زد. سه بار تاكيد كرد. آنقدر خنگ نبود كه در دفعات بعدي عددش را عوض كند. سه بار دقيق گفت چهار نفر. مي‌گفتم مرگ مادرت بيخيال شو. به مادر خودش هم فحش مي‌داد. ديوانه بود. ما پزشك قانوني رفتيم و جوابش هفته بعد مي‌آيد و شكايت ما در كلانتري نسا ثبت شده است. 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون