• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5573 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۳ شهريور

درس‌گفتار تاريخ شكل‌گيري علم كلام-1

امامت، مهم‌ترين مساله تشيع

حسن انصاري

گروه دين‌وفلسفه| پروفسور حسن انصاري، استاد ميهمان در موسسه مطالعات پيشرفته پرينستون امريكا، در سلسله درس‌گفتارهايي به تاريخ شكل‌گيري علم كلام اسلامي پرداخته‌ و جدي‌ترين مباحث اعتقادي و اختلاف‌نظرهايي كه ميان علماي مذاهب مختلف اسلامي در سده‌هاي نخستين وجود داشته را مورد بازخواني انتقادي قرار داده است. اكنون گروه دين‌وفلسفه روزنامه اعتماد متن پياده شده اين درس‌گفتارها را به صورت پيوسته دراختيار خوانندگان خود قرار مي‌دهد كه به ترتيب در همين صفحه منتشر خواهد شد. ذكر اين نكته لازم است كه مسووليت ويرايش ادبي اين متن با گروه دين‌وفلسفه بوده و سخنران محترم در اين زمينه نقشي نداشته‌ است.

 

قرار است در اين مجموعه تاريخ علم كلام و الهيات برمبناي تشيع امامي مورد بررسي قرار گيرد. اين لزوما مختص بحث تشيع امامي هم نيست، بلكه ناچاريم مقداري درباره پيش‌زمينه‌هاي كلي تاريخ علم كلام و الهيات هم صحبت كنيم اما توجه اصلي ما به تحول تاريخ علم كلام شيعي است. منتها مقداري هم درباره معتزله و اشاعره و فرقه‌ها و مذهب ديگر بايد كمابيش لابه‌لاي بحث‌ها صحبت كنيم. در اين سلسله درس‌گفتارها گاهي ممكن است مطالبي بگوييم كه شايد در منابع و مصادر مي‌توان به آنها رسيد يا مستلزم خواندن از برخي متن‌هاست. اما در مجموع بحث ما، بحث كلي است و به مسائل خيلي جزيي نمي‌پردازد. طبيعي است كه ذكر همه نام‌ها و مكاتب فكري به نحوي كه شامل و جامع و كامل باشد در مقدورات اين مجموعه نيست.

 

پيشينه تاريخ علم كلام

در مورد تاريخ علم كلام پژوهش‌هاي بسياري شده است. كتاب‌ها و مقالات بسياري نوشته شده است و لذا مي‌دانيم موضوع مهمي بوده كه علماي مسلمان در طول تاريخ به آن توجه داشتند. البته همه اين آثار نه لزوما به عنوان تاريخ علم كلام بلكه تحت عنوان ژانر «ملل و نحل» يا «مقالات» به منظومه‌هاي فكري متكلمين يا مذاهب فكري و كلامي پرداخته شده است. ده‌ها كتاب داريم از «مقالات الإسلاميين» ابوالحسن اشعري تا كتاب «مقالات ابوالقاسم بلخي» تا «مقالات ابوعلي جُبّايي»، «ملل و نحل» شهرستاني و خيلي كتاب‌هاي ديگر تا وتا به امروز. در يكي، دو قرن اخير هم اين موضوع همان‌طور كه همه مي‌دانيم، موضوعي بوده كه مورد توجه هم علماي مسلمان بوده و هم مستشرقين و اسلام‌شناسان غربي. شايد قبل از علماي مسلمان در اين ۲۰۰ سال اخير، بيشتر مستشرقين در اواخر قرن هجدهم، به خصوص اوايل قرن نوزدهم توجه كردند به موضوع فرق و مذاهب اسلامي و گرايشات كلامي متكلمين و فرق و عقايد مختلفي كه در ميان متكلمين است. بعد از آن هم به تاريخ علم كلام هم بين دانشمندان شيعه و هم علماي غيرشيعي پرداخته شده است. كساني كه به تاريخ الهيات مي‌پردازند مي‌دانند كه تا به امروز اين موضوع، موضوعي بوده كه مورد توجه است. ما البته در اين بحث‌ها به دليل ضيق وقت نمي‌توانيم مباحث را خيلي گسترده مطرح كنيم. از سوي ديگر به دليل تنوع حاضرين در اين مجلس، بايد سطحي را بحث كنيم كه براي همه جذابيت داشته باشد و موضوعي باشد كه نه آنچنان تخصصي باشد كه چندان مورد علاقه و توجه افراد قرار نگيرد يا اينكه مباحث خيلي مقدماتي باشد كه در هر كتاب و نوشته‌اي بشود آن را پيدا كرد. بيشتر هدفم اين است كه دشواره‌ها و مباني و مهم‌ترين معضلات متكلمين و مكاتب فكري مختلف و به ويژه تشيع امامي در نسبت با ديگر مذاهب را در درس‌گفتارها به بحث بگذارم.

امامت، مهم‌ترين مناقشه در تاريخ اسلام

مي‌دانيم كه پايه‌هاي كلامي شيعي از همان قرن اول شكل گرفته بود. مهم‌تر از همه مساله امامت است كه پايه‌اي‌ترين و مهم‌ترين مساله تشيع امامي است؛ يعني به تعبيري كه بعضي محققين دارند، مكتب تشيع يا مذهب تشيع، مذهب امام يا مذهب امامت است. همه‌ چيز در حول و حوش و محور امامت مي‌چرخد ولي اين‌طور نيست كه اين مساله‌ براي ساير مذاهب اسلامي مطرح نبوده باشد. خود شهرستاني در آغاز ملل و نحل مي‌گويد در هيچ مساله‌اي در اسلام و تاريخ اسلام به اندازه امامت مناقشه و اختلاف نشده و خيلي از فرقه‌ها در حول و حوش همين مساله امامت شكل گرفتند؛ به خصوص در قرن اول هجري. البته امامت براي شيعه امامي جزو اصول دين است. ضرورتش از طريق ضرورت عقلي ثابت مي‌شود و اين چيزي است كه مخصوص تشيع امامي است اما در تشيع غيرامامي، مثلا در ميان زيديه اين قضيه متفاوت است. در ميان غيرشيعيان يعني مكاتب غيرشيعي مي‌دانيم كه امامت جزو فروع دين است؛ يا جزو مباحثي است كه در فقه مطرح مي‌شود يعني امام يا خليفه پيغمبر به عنوان كسي كه مجري احكام شريعت است و به تعبيري كه ماوردي دارد سياست دنيا و حراست از دين، اين نقش و وظيفه‌اي است كه به امام سپرده شده است. بنابراين امامت در تفكر اهل سنت به آن اندازه كه در كلام شيعي محوريت داشته محوريت ندارد ولي به دليل اينكه معمولا اهل سنّت ناچار بودند به مطالبي كه شيعه گفته پاسخ دهند، در كتاب‌هاي كلامي‌شان بحث امامت را هم مطرح مي‌كنند. وگرنه خيلي از متكلمين قديم اهل سنت معتقد بودند امامت را نبايد در كتب كلامي مطرح كرد. جاي اين بحث را در كتاب‌هاي فقهي مي‌دانستند و ما عملا كتاب‌هايي هم داريم كه همين شكلي است يعني بحث امامت در آن نيست يا اصلا محوريت آنچناني ندارد.

نسبت دين و سياست در صدر اسلام

اولين موضوع كه عرض كردم در قرن اول مطرح مي‌شود مساله امامت است. اينكه چرا اين مساله مطرح شده، همان‌طور كه مي‌دانيد مساله خلافت است و بعد از پيغمبر موضوعي كه براي جانشيني پيغمبر مطرح شده، اختلافي كه حول و حوش اين موضوع كمابيش مطرح مي‌شود و مي‌دانيم شيعيان نتيجه آن چيزي كه در سقيفه اتفاق افتاد را قبول نكردند و به تدريج همين هم مبنايي براي اختلاف شيعه با ساير مسلمانان‌ و اهل سنت شد ولي در قرن اول موضوع امامت در پيرامون همه بحث‌ها بود يعني موضوعي بود كه هميشه مطرح بود، علاوه بر آن موضوعات ديگري هم بود كه مورد مناقشه قرار گرفت كه تا اندازه‌اي هم به همين موضوع امامت مرتبط بود. يعني با مسائل سياست و تا اندازه‌اي نسبت بين سياست و دين مرتبط بود. مي‌دانيم كه بحث و تعريف ايمان در همين چارچوب مطرح شد يعني بعد از مساله تحكيم، خوارج را داريم يا محكمه اولي داريم كه آنها در مورد ايمان تعريفي ارايه مي‌كردند كه ناظر به اين بود كه ايمان شامل عمل هم هست. اين تعريفي است كه دست‌كم بعدتر مطرح شد. در مقابل كساني بودند كه مي‌گفتند ايمان شامل عمل نمي‌شود و به اينها مرجئه مي‌گفتند. اينكه چرا اينها به اين ديدگاه رسيدند و چه نسبتي با مباحث سياسي‌شان داشت، مباحث جالبي است كه مي‌شود مطرح كرد منتها امروز نمي‌توانيم بحث كنيم. اينكه آيا ايمان شامل عمل هم هست يا نه و اينكه اگر كسي مرتكب كبيره‌اي شود و بدون توبه از اين دنيا برود، آيا همچنان مي‌شود به او مومن اطلاق كرد، چراكه به هر حال ايمان به توحيد و پيامبري پيامبر دارد يا نه؟ اين موضوعي بود كه در طول سده اول خيلي برجسته بود و اختلاف ميان خوارج و مرجئه به ‌طور جدي مطرح شد. مي‌دانيم كه يك موضع وسطي هم به تدريج بين اين دو شكل گرفت كه آن را معتزله تعبير مي‌كنند يعني كساني كه معتقد بودند كسي كه چنين صفتي دارد، يعني مرتكب كبيره‌اي شده ولي توبه نكرده از اين دنيا برود حكم فاسق دارد و فسق غير از كفر است و عملا بعدا از اين تعبير كردند به منزله بين‌المنزلتين. اينكه معتزله چرا اين تفكر را داشتند برمي‌گردد به انديشه‌هاي سياسي‌شان و نسبتي كه با خوارج از يك‌سو، با مرجئه و با تفكر حاكمي كه در آن دوره به ويژه از سوي اموي‌ها مطرح مي‌شد داشتند.

قدري‌ها و عقايدشان

هنوز هم مي‌دانيم در سده اول بحث ديگري هم مطرح شد تحت عنوان جبر و اختيار. آن زمان به آن مي‌گفتند ايمان به قدر در مقابل عقيده قدري‌ها؛ كساني كه معتقد بودند مسووليت عمل انسان با خودش است و به تعبيري كه بعدا گفته مي‌شد فعل انسان از خودش است و خداوند استطاعتي به انسان مي‌دهد و انسان براساس اختيار و اراده آزادش عمل مي‌كند. اينها را قدري مي‌گفتند و البته اين ديدگاه در آغاز شكل خيلي ابتدايي داشت يعني بيشتر جنبه سياسي داشت. نوعي مسووليت بود كه آيا شخص در جامعه مومنين اگر حاكم است يا حتي از آحاد امت و مردم معمولي، آيا مي‌تواند بگويد من نسبت به وضعيت امت و ساير مومنين، نسبت به عمل خودم مسووليتي دارم يا ندارم و اينكه نسبت فعل ما با فعل خدا و اراده خدا چيست. مي‌دانيم اموي‌ها از اين خيلي استفاده مي‌كردند. معروف است كه اينها كساني بودند كه انديشه جبري را خيلي تشويق مي‌كردند؛ يك جور انديشه قضا و قدري. به خصوص براي حاكميت سياسي اين مساله خيلي مهم بود، اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه اينها جزيي از تقدير الهي محسوب مي‌شوند و لذا نمي‌توان خيلي بندگان و ازجمله حاكم را مسوول دانست. بنابراين قدري‌ها در برابر اين فكر بودند و به يك معنا، انديشه سياسي ضدقدرت داشتند.

مُرجئه در همراهي با امويان نبودند

اجمالا عرض كنم مرجئه هم كه انديشه ايمان را بدون عمل مطرح مي‌كردند برخلاف تصور عمومي كه وجود دارد كه اينها تصوري داشتند كه متناسب با گرايش اموي بود يا نوعي بي‌عملي روي آن تفسير مي‌شود ولي امروز معلوم شده اين تفسير درستي از مُرجئِه نيست. اتفاقا مرجئه گروه‌هايي بودند كه ضداموي‌ها بودند. علت اينكه اين مساله را مطرح مي‌كردند اين بود كه مي‌خواستند بگويند طاعت يا تعهد آحاد مومنين نسبت به حاكميت كه بخش اعظم عمل قلمداد مي‌شد، ضرورتا بخشي از ايمان نيست. حاكميت سياسي نمي‌تواند كسي را به خاطر عدم طاعتش نسبت به سلطان، خليفه، امام به عنوان كسي خارج از دين قلمداد كند. بنابراين همچنان ايمان برقرار است. به همين دليل هم مي‌گوييم خيلي از مُرجئي‌ها در سده اول و اوايل سده دوم جزو معارضه بودند. جزو اپوزيسيون بودند، عليه اموي‌ها عمل مي‌كردند. خود ابوحنيفه كه پيشواي اهل سنت در ميان حنفي‌ها بود و انديشه‌هاي مرجئي داشت، مي‌دانيم كه جزو مخالفين سرسخت اموي‌ها بوده است. اين مباحث كه در قرن اول مطرح شد به تدريج موضوعات علم كلام را شكل داد. يا حداقل بعدها اين موضوعات جزو تاريخچه علم كلام قلمداد شد ولي عملا همين‌طور بود يعني به اين معنا كه به تدريج عده‌اي پيدا شدند كه در مورد اين موضوعات به بحث مي‌پرداختند. موضوع ايمان، نسبتش با عمل، تفاوت اسلام و ايمان چيست، كفر در اين ميان چيست، فسق چيست و به تدريج بحث قدر كه نسبت فعل انسان با فعل الهي چيست، جبر و قضا و قدر چيست.

كلام و متكلمان

اين بحث‌ها به اين فضا دامن مي‌زد كه بيشتر به آيات قرآن بپردازند، معاني آيات قرآن را بحث كنند و عملا زمينه‌اي پيدا شد كه عده‌اي پيدا شدند كه تخصص‌شان اين موضوعات بود. اين در كنار آن سير كلي بود كه عده‌اي به عنوان راويان حديث پيغمبر به‌تدريج پيدا شدند. كساني هم بودند كه به مباحث فقهي مي‌پرداختند، در اواخر قرن اول، اوايل قرن دوم عده‌اي به نام فقها مطرح شدند، اما در كنار اينها كسان ديگري نيز بودند كه كارشان بحث از اين موضوعات ديني و ايماني بود كه به تدريج به اينها متكلم گفتند. حالا اينكه چرا متكلم گفتند، برخي مي‌گويند به خاطر اينكه اينها در مباحث‌شان به‌تدريج به موضوع كلام باري يا كلام خالق، يعني طبيعت قرآن پرداختند. اينكه آيا قرآن حادث است يا قديم است، به همين دليل به آن علم كلام مي‌گويند چون به اين موضوع مي‌پردازد. بعضي‌ها مي‌گويند به دليل اينكه اينها سخن مي‌گفتند، تكلم مي‌كردند در مباحث ديني به آنها متكلمين مي‌گفتند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون