هنوز راه درازي در پيش است
محمد خيرآبادي
مرد به همراه همسر و پسر نوجوانش در ماشين نسبتا قديميشان نشستهاند كه صداي داشبوردش ديگر حسابي اعصاب خردكن شده است. مرد شنبه با رفيقش كه سررشتهاي در كار تعميرات دارد، تماس گرفت و از او خواست كه هر وقت فرصت داشت دستي به سر و گوش اين قراضه بكشد. رفيقش در جواب گفت: «غمت نباشه. با من.» اما هنوز هيچ خبري از او نشده و هيچ اقدامي هم نكرده. پنجشنبه است و به طرف باغ كوچكشان در بيرون شهر ميروند. ۲ ساعتي تا آنجا راه دارند. خانهباغي جمع و جور كه به تازگي بناي قديمي داخلش را بازسازي كردهاند و با يك نورپردازي چشمكوركن، نمايي مجلل به آن دادهاند. پشت پنجرههايش پردههاي طرح اشرافي نصب كردهاند و در آشپزخانه روي تمام كابينتها برچسب طلايي زدهاند، انگار كه جنسشان از طلا باشد. در چپ و راست ورودي باغ، مجسمههايي سنگي از دو شير غران قرار دادهاند و يك ميز بيليارد دست دوم هم خريدهاند و در طبقه بالا گذاشتهاند. هر چه جمع كرده بودند طي سالها، حالا خرج زيباسازي اين باغچه و بناي داخل آن كردهاند تا آخر هفتهها وقتشان را آنجا بگذرانند. درنتيجه فعلا بايد با ماشين قديميشان كنار بيايند. مرد پايش را گذاشته روي گاز. صداي مزاحم داشبورد كمي كمتر شده ولي در عوض فرياد موتور به آسمان رفته. گاهي لايي ميكشد و گاهي به ماشينهاي مدلبالاي پشت سرش راه ميدهد. در اين فكر است كه زودتر برسد و ببيند سرايدار باغ همسايه كه قرار شده در ازاي مبلغي ماهيانه، بعضي كارهاي باغ آنها را هم انجام بدهد، براي سيمانكاري پل جلوي در، جوشكاري مخزن آب روي پشت بام و تعمير شير دستشويي كاري كرده يا نه؟ هفته قبل سرايدار گفته بود «غمت نباشه برادر. خودم بيرنگ و كمهزينه رديفش ميكنم.» ميترسد از چنين جملههايي كه انگار درست به معني «هيچ كاري نخواهم كرد» است. زن سرش را توي گوشي فرو برده و لابهلاي لايكها و شكلك فرستادن و تايپ كردن، هم آهنگ عوض ميكند، هم تخمه و ميوه به همسر و پسرش ميرساند و هم خودش را در آينه پشت آفتابگير برانداز ميكند. پسر در صندلي عقب نشسته و هيچ از اين رفت و آمدهاي آخر هفته خوشش نميآيد. وقت گذراندن در باغچهاي خارج از شهر همراه با پدر و مادر، برايش در حكم پرواز با غل و زنجير است. سرگرميهاي پدر و مادرش، تماشاي طلوع آفتاب، قدمزدن عصرانه در مزارع و تپههاي اطراف، عكس گرفتن و به اشتراك گذاشتن، تماشاي تلويزيون، پذيرايي از مهمانهاي بيتناسب و بازيهاي دورهمي مخصوص چهل سالهها به بالا، هيچ جذابيتي برايش ندارد. هر سه با هم از عوارضي اتوبان رد ميشوند و يك كلمه با هم حرف نميزنند. هنوز راه درازي
در پيش دارند.