• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5583 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۹ شهريور

«اعتماد» در گفت‌وگو با محسن حاجي‌ميرزايي، وزير پيشين آموزش و پرورش مساله انحلال نهضت سوادآموزي را بررسي مي‌كند

۲۰ ميليون فراموش‌شده

اینکه فرد بزرگسال نمی‌تواند پشت نیمکت مدرسه بنشیند مشکل این فرد نیست مساله ماست

محمد باقرزاده

بي‌شك «سازمان نهضت سوادآموزي» از محرومان رسانه‌ است و كمتر به آن پرداخته مي‌شود؛ همچنان كه مخاطبان اين سازمان هم از محذوفان جامعه و اقشار جامانده‌اند، جامانده از تحصيل در موعد مقرر كه هر تلاشي براي جبران هم حالا منجر به جاماندگي از روند عادي زندگي آنها مي‌شود؛ «محسن حاجي‌ميرزايي» اما معتقد است كه اين روند بايد جايي خاتمه پيدا كند و اين جاماندگي را خلاف عدالت آموزشي و حتي توسعه و حق شهروندي مي‌داند. او كه بخش وسيعي از تجربه معلمي خود را در اين سازمان گذرانده و با زيروبم آن آشنا است، معتقد است اينكه بخشي از جامعه زمان و توان يادگيري عادي سوادآموزي را ندارند، مشكل اين افراد نيست و مساله كشور است. آقاي حاجي‌ميرزايي كه در دوران وزارتش در آموزش و پرورش برنامه‌ تازه‌اي براي اين سازمان پيش گرفت و قرار بود نامش را هم به سازمان سوادآموزي بزرگسالان تغيير دهد اما كرونا تاحدي سد راهش شد، در اين گفت‌وگو از دو رويكرد متفاوت به سوادآموزي بزرگسالان كشور مي‌گويد و تصميم انحلال اين سازمان را نشات‌گرفته از يكي از همين رويكردها مي‌داند. گفت‌وگوي پيش‌رو تاملي بر يكي از سازمان‌هاي كمتر موردتوجه‌ قرارگرفته در حوزه آموزش است و خاطره شب‌خواني‌ و تلاش پدربزرگ و مادربزرگ‌ها براي خواندن و نوشتن را يادآور مي‌شود و از رويكرد و روشي مي‌گويد كه مي‌توانست آن تلاش‌ها را دگرگون كند اما نشد. مصاحبه «اعتماد» با مديري باتجربه در حوزه سازمان نهضت سوادآموزي درباره تلخ‌وشيرين سوادآموزي «نسل سازنده امروز» ايران را در ادامه مي‌خوانيم.

 

آقاي دكتر حاجي‌ميرزايي، براي آغاز بحث به پيشينه نهادي به نام نهضت سوادآموزي و تحولات آن در اين بيش از چهاردهه بپردازيم؛ در اين حدود ۴۳ سال نهضت چندين‌بار تغيير و تحول بين استقلال نسبي و فعاليت زيرنظر وزارت آموزش و پرورش را تجربه كرده تا اينكه حالا كميسيون تلفيق لايحه برنامه هفتم توسعه مصوب كرده كه نهضت به شكل كنوني منحل شود و فعاليت‌هايش زيرنظر معاونت آموزش ابتدايي وزارت آموزش و پرورش پيش بگيرد؛ اين تصميم و تلاش براي انحلال و انتقال به معاونت آموزش ابتدايي، چيزي مستقل از اين روند ۴۰‌ساله است يا اين‌كه تغييري مشابه تغييرات اين‌ سال‌هاست؟

به‌نام خدا. آن‌چيزي كه اخيرا در كميسيون تلفيق برنامه هفتم توسعه تصويب شده به اعتقاد من ادامه تفكري است كه از ابتدا موجب آسيب‌هاي جدي به جريان سوادآموزي ايران شده است. درباره مختصات اين تفكر مي‌توان گفت كه نسبت به ماهيت ماموريت اين نهاد غافل است. درك ساده و سطحي از سوادآموزي همواره منشأ بروز مشكلات متعددي براي اين نهاد شده است. به اعتقاد من اين غفلت هم در آموزش و پرورش و هم در نهادهاي فرابخشي در حوزه برنامه‌ريزي و حتي در بخش‌هايي از خود سازمان نهضت سوادآموزي قابل مشاهده است. وزارت آموزش و پرورش نيز هيچگاه اين ماموريت را به‌طور كامل به رسميت نشناخته و همواره روابط با اين مجموعه تحت تاثير حاشيه و مسائلي غير از ماموريت اصلي بوده است. من مي‌خواهم توضيحي دهم كه چه واقعيت‌هايي اين تصميم را تشريح مي‌كند؟ علاوه‌براين مي‌خواهم توجه نمايندگان محترم را به اين موضوع جلب كنم كه اصولا ماموريت اين سازمان چه بوده و آيا اين ماموريت تحقق يافته يا ضرورت جديدي پيش آمده كه لزوم تغيير در وضعيت اين نهاد را ايجاب مي‌كند يا ما در شرف اتخاذ تصميم نادرستي هستيم؟

اگرچه درست متوجه تا همين جاي سخن شما شده باشم؛ فرمايش شما اين است كه نمايندگان تصميم‌گير بايد به ماموريت نهضت سوادآموزي برگردند و براساس ميزان تحقق آن يا ضرورت تغيير و تحول چنين ماموريتي در شرايط كنوني تصميم بگيرند؛ اين برداشت درست است؟

بله، من معتقدم درباره ماموريت اين سازمان و تحقق آن سه پرسش اساسي بايد بررسي شود؛ يك اينكه آيا ماموريت اين نهاد به‌طور كامل محقق شده و ديگر نيازي به ادامه فعاليت آن نيست؟ دوم، آيا براساس شرايط كنوني امكان تحقق اين ماموريت‌ها در جايي ديگر (معاون آموزش ابتدايي) به روش بهتر و سريع‌تر فراهم است؟ و پرسش اساسي سوم هم اينكه آيا ماهيت ماموريت نهضت در شرايط كنوني تغيير كرده و به‌واسطه اين تغيير ما نيازمند اتخاذ تصميم جديدي هستيم؟ به نظر من پاسخ هر سه پرسش منفي است و به همين دليل هم اين تصميم جاي بحث و بررسي جدي و اساسي دارد. يعني نه ماموريت‌ها به سرانجام رسيده، نه امكان فعاليت و تحقق اين ماموريت‌ها در جايي ديگر به صورت مناسب‌تر وجود دارد و نه اينكه ماهيت اين ماموريت تغيير كرده است.

وسط توضيح شما خوب است اين پرسش مطرح شود كه مگر ماموريت نهضت سوادآموزي دقيقا چه بود؟ اطلاعات كلي به ما مي‌گويد كه با هدف ريشه‌كن شدن بي‌سوادي مسوولان تصميم گرفتند نهادي براي آموزش سواد به افراد ۱۰ تا ۴۹ ساله ايجاد كنند. اگر اين توضيح كلي دقيق باشد شايد تصميم به تحول درباره اين نهاد در شرايط امروز و پس از گذشت بيش از ۴۰ سال منطقي باشد...

نكته مهم به‌گمانم همين‌جاست؛ به اعتقاد من دو تفكر درباره ماهيت و محتواي ماموريت نهضت از ابتدا شكل گرفت؛ يكي كه مي‌گفت ماموريت نهضت سوادآموزي آموزش الفبا است و بايد به افرادي كه نمي‌توانند بخوانند و بنويسند بايد مهارت خواندن و نوشتن آموزش داده شود. اين تفكر رسالتي بيش از اين را براي نهاد سوادآموزي كشور قائل نيست. محصول چنين تفكري در عمل نهاد سوادآموزي را با مشكلات عديده‌اي روبه‌رو كرد. از يك سو در شرایطي كه ما در فقر شديد منابع مكتوب متناسب با سطح سواد نوسوادان روبه‌رو هستيم و اين حد از سواد نمي‌تواند با زندگي واقعي آنان ارتباط برقرار كند و به نيازهاي واقعي زندگي آنان پاسخ دهد و اين واقعيت منجر به عدم اشتياق براي حضور در كلاس يا ترك كلاس پس از مدتي كوتاه از حضور در كلاس يا در نهايت بازگشت مجدد به بي‌سوادي به دليل فقدان امكان بهره‌مندي از سواد فراگرفته شده منجر مي‌شود. يكي از مهم‌ترين مشكلاتي كه تك‌تك آموزشياران با آن روبه‌رو بودند همين جذب افراد براي حضور در كلاس و تلاش براي نگهداري آنان در كلاس درس بوده است. حاصل اين تفكر تلاش بيهوده يا كم فايده‌اي است كه نمي‌تواند وضعيت زندگي اين افراد را تغيير دهد.

و نگاه دوم كه به نظر موردتاييد شماست، چه هست؟

دومي ‌مي‌گويد الفبا ابزاري است براي گشودن و ورود به عرصه‌اي و دنيايي ديگر؛ يعني اگر سواد كليدي است براي گشودن آنچه پشت اين درب‌هاي بسته هست اهميت دارد ما سواد مي‌آموزيم تا به پشت اين درب‌هاي بسته راه يابيم. رويكرد دوم اين اعتقاد را دارد كه سوادآموزي بايد فضايي ايجاد كند كه انسان‌ها وارد دنيايي ديگر شوند كه به آنان امكان استمرار يادگيري و نقش‌آفريني موثر‌تر در زندگي فردي و اجتماعي داده شود. حق آموزش حقي عمومي مورد تاكيدي است و در تمام دنيا پذيرفته شده است، منشأ بسياري از بي‌عدالتي‌ها هم در غفلت از اين حق اساسي است و تضمين اين حق جزو تكاليف قطعي دولت‌ها است. اداي اين حق در تمام دنيا بخش مهمي از فلسفه وجودي دولت‌هاست؛ آموزش عمومي به افراد امكان مي‌دهد كه حضور فعال در جامعه داشته باشند و بتوانند با شناخت استعدادها به اهداف خود برسند. پس جامعه هدف نهضت سوادآموزي كساني بود كه به دلايل متعددي از دريافت اين حق محروم مانده‌اند وتكليف دولت است كه اين حق را براي همه و عادلانه فراهم كند. جمعيت بزرگي در كشور ما هستند كه از اين حق به دلايل مختلف و متعدد محروم شدند. خب اگر هدف‌ آموزش عمومي مهم است براي همه مهم است و ما نمي‌توانيم اين جمعيت را از چنين حقي محروم كنيم. آن‌چه انسان‌ها را از حاشيه‌نشيني، انزوا و انفعال نجات مي‌دهد آموزش عمومي است؛ حقي كه هم خود يك حق است كه به آنان امكان استمرار يادگيري و نقش‌آفريني موثر‌تر در زندگي فردي و اجتماعي داده مي‌شود و هم نبود آن منشأ بسياري از محروميت‌هاي ديگر است. پس بنابراين رويكرد اول مي‌گويد ما ضامن نتيجه كار نيستیم و وظيفه داريم الفبا را ياد دهيم اينكه با اين اقدام چه ارزش پايداري ايجاد مي‌شود چندان موضوع بحث نيست. اما سوادي كه با زندگي سروكار نداشته باشد كاركردي ندارد. من زماني در مسافرت به چين و گفت‌وگو با متوليان سوادآموزي آن كشور سوال مهم نهضت سواد‌آموزي را پرسيدم و جواب ساده و بسيار بديهي گرفتم كه متاسفانه براي سال‌هايي اين بدنه مورد غفلت و بي‌اعتنايي بوده است . از او پرسيدم كه شما براي جذب بي‌سوادان به كلاس‌هاي درس از چه اهرم‌هايي استفاده مي‌كنيد و چگونه بي‌سوادان را براي حضور در كلاس ترغيب مي‌كنيد و او گفت سوادآموزان از كاري كه به نفع آنان باشد استقبال مي‌كنند و متاسفانه اين امر ساده و كاملا بديهي مورد غفلت بود و ما تصور مي‌كرديم كه مشكل در سوادآموزان است كه رغبتي براي حضور در كلاس ندارند در حالي كه مشكل ما بوديم كه نمي‌توانستيم متناسب با نيازهاي واقعي زندگي آنان به آنها كمك كنيم. اگر سوادآموزي نتواند براي زندگي واقعي و ملموس افراد ارمغاني داشته باشد بديهي است كه مورد بي‌اعتنايي قرار مي‌گيرد. در حقيقت براي حل مشكل اين ما بوديم كه درست عمل نمي‌كرديم و بايد رويه‌هاي خود را تغيير مي‌داديم نه آن‌ها. تاريخ شكل‌گيري و ادامه فعاليت نهضت سوادآموزي شاهد اين دو رويكرد متفاوت بود و همه فرازو نشيب‌ها هم‌ زماني رخ داده كه رويكرد نخست يعني آموزش الفبا غالب شده است.

اين رويكرد دوم كاملا منطبق با ادبيات سوادآموزي در دنياست و كافي است كه جست‌وجوي ساده‌اي در ادبيات و تجربيات جهاني بشود تا بدانيم كه سوادآموزي مفهومي به مراتب عميق‌تر از آموزش الفباست. ما در وضعيتي كه در قالب رويكرد دوم تلاش كرديم مورد تحسين جامعه فرهنگي بين‌المللي قرار گرفتيم.

اين تصميم الان يعني تلاش به انحلال نهضت سوادآموزي هم ريشه در همين رويكرد دارد؟ يعني گروهي اعتقاد دارند حالا كه تعداد افراد بي‌سواد كاهش يافته و افراد ناتوان در خواندن و نوشتن ابتدايي معمولا سن پاييني دارند پس سازمان به شيوه كنوني منحل شود و مسووليت‌هايش به معاونت آموزش ابتدايي منتقل شود؟

بله اگرچه مستقيما چنين چيزي را نمي‌گويند اما اگر خط را بررسي كنيد به همين رويكرد مي‌رسيد؛ دو فرض دارند كه يا ماموريت تمام شده يا اگر جاي ديگر بروند بهتر است اما هر دوي اين فرض‌ها نادرست است. همين الان ما بيش از ۱۸ ميليون نفر در كشور داريم كه بي‌سواد يا كم‌سواد هستند و اهداف آموزش عمومي درباره آنها تحقق پيدا نكرده است. اگر آموزش عمومي يك حق است چرا بايد اجازه دهيم اين درصد مهم جامعه از چنين حقي محروم باشند؛ اين يعني محروميت، يعني بي‌عدالتي. آيا جامعه ما به آن ميزان اسراف‌كار است كه حاضر باشد از يك سوم جمعيت فعال كشور كه امروز در توليد كالا و خدمات دخيل هستند چشم‌پوشي كند و آنان را از حق كسب مهارت‌هايي كه به آنان امكان بروز و ظهور مي‌دهد و موفقيت آنان در كسب و كار و زندگي‌شان را بهبود مي‌بخشد محروم كند؟

بنابراين ما به دلايل متعدد بايد رويكرد دوم را پي بگيريم. اينكه افراد الفبا را ياد بگيرند اما بعد رها شوند يعني هدف اصلي فراموش شده و اين حق طبيعي لحاظ و رعايت نشده است. زمان آقاي حاجي‌بابايي اين فكر شكل گرفت كه پيگيري رسالت سوادآموزي از طريق تشكيلات آموزش رسمي امكان‌پذير‌تر است و بايد از طريق ادغام سوادآموزي در ادارات كل آموزش و پرورش از ظرفيت نيروي انساني و فضاهاي آموزش و پرورش براي حل سريع سوادآموزي كمك گرفت. علي‌رغم مخالفت ما (هرچند من آن روزها در نهضت نبودم) اين تصميم عملي شد و هيچ كمكي به پيشرفت سواد‌آموزي كه نكرد در عمل به انهدام سوادآموزي كشور و كاهش شديد فعاليت‌هاي آن منجر شد. الان هم كه گروهي مي‌خواهند وظايف نهضت را به معاونت آموزش ابتدايي بسپارند درحالي كه اصولا كساني كه تحت انضباط رسمي يا چهارچوب‌هاي آموزش و پرورش كه تاكنون به گردونه آموزش وارد نشدند نمي‌توانند از مسير آموزش رسمي آموزش ببينند. عواملي باعث شده كه اين افراد نتوانند در قالب آموزش رسمي آموزش ببينند چگونه مي‌توانند از همين طريق آموزش ببينند .

نكته مهم ديگر اين است كه ما نمي‌توانيم به اقتصاد و معيشت اين افراد بي‌اعتنا باشيم و بايد متناسب با زندگي آنها براي‌شان برنامه‌ريزي كنيم؛ اينكه اين فرد نمي‌تواند پشت نيمكت مدرسه بنشيند مشكل اين فرد است يا مساله ما؟ سوادآموزي و آموزش بزرگسان بايد همراه با انعطاف باشد به‌گونه‌اي كه متناسب با زندگي آنها برنامه‌ريزي شود. مثلا يك بزرگسال وقتي مي‌خواهد بخشي از وقتش را به زمان كلاس اختصاص دهد بايد بتواند ما‌به‌ازاي آن خروجي معين و قابل لمسي براي زندگي بگيرد و به گمانم به همين دليل اساسي اين سازمان نيازمند انعطاف است. كار با بزرگسالان نيازمند انعطاف در برنامه‌ريزي و اجراست و به هيچ‌وجه نمي‌تواند در چهارچوب‌هاي آموزش رسمي و به وسيله متوليان آن انجام شود.الان بيش از ۸ ميليون تحت آموزش ابتدايي هستند و با اين تصميم مي‌خواهند يك مرتبه ۱۸ميليون ديگر را كه شرائط و وضعيت كاملا متفاوتي با آن ۸ ميليون نفر دارند را به آن اضافه كنند. مشمولان آموزش از طريق نهضت سوادآموزي نيازمند سازمان منعطفي هستند كه بتواند براي اين ۱۸ ميليون نفر فكر كند و برنامه متناسب با خودشان تدوين و اجرا كند.

شايد اينجا مثالي به درك و ملموس‌كردن بحث بهتر كمك كند؛ شرايط ويژه مخاطبان نهضت سوادآموزي در سخنان شما موردتاكيد است و همه تقريبا آن را در اطراف خود هم ديديم؛ مثلا من خاطرم هست كه در شهر محل زندگي‌ام، يك معلم نهضت به اشكال مختلف سعي مي‌كرد در افرادي با سن بالا انگيزه حضور در كلاس پيدا كند و معمولا هم چندان موفق نبود و اين شرايط پيچيده برنامه‌ريزي براي چنين افرادي را شفاف مي‌كند. اين انعطاف برنامه‌ريزي كه شما اشاره كرديد، در عمل چگونه ممكن است؟

به مثال خوبي اشاره كرديد و اين مسائل بخشي از ماهيت چنين سازماني نيست كه اگر لحاظ نشود توفيق آن محال است اما همين نكته ساده معمولا از نگاه برخي غايب مانده درحالي كه هر وقت نگاه دوم بر سازمان حاكم شد بخشي از دغدغه نهضت به صورت اساسي حل شد؛ مثلا بحث رغبت اين افراد همواره يك مساله جدي و مشكل حاد براي نهضت سواد آموزي بود و مدام به آن فكر مي‌كردند و معمولا به اين نتيجه مي‌رسند كه چگونه مي‌توان با اجبار بي‌سوادان يا اعمال محدوديت آنان را به شركت در كلاس راغب كنند. در حالي كه ما بايد بدانيم كه عدم حضور يا فقدان اشتياق در آنان دلايل بسياري دارد و اين ما هستيم كه بايد بتوانيم متناسب با شرایط و نيازهاي آنان برنامه‌ريزي كنيم. موضوع اما ساده است وقتي كلاس چيزي به يك فرد بزرگسال با دغدغه‌هاي اقتصادي و اجتماعي اضافه نكند، چرا وقت خود را صرف آن كند؟ ما براي اين كار جنس و نوع آموزش را تغيير داديم و بيش از ۱۰۰ عنوان كتاب با عناوين و رويكردهاي مختلف مثل كشاورزي و دامداري و... توليد كرديم كه اقبال افراد براي حضور در كلاس چشمگير شد. به همين سادگي مساله رغبت براي حضور در كلاس حل شد؛ من يادم هست روستايي در اطراف ميناب در غالب يك مرکز يادگيري محلي انواع آموزش‌هاي كاربردي و مهارت‌هاي مورد نياز زندگي واقعي را از مسير سوادآموزي ارايه كرد و تمام افراد روستا از ۸ صبح تا ۸شب به آن مراجعه مي‌كردند و متناسب با خواست خود از آن مركز استفاده مي‌بردند. مثلا كشاورز شب مي‌آمد در اين كلاس و درباره روش بهتر كشاورزي آموزش مي‌ديد و صبح هم سر زمين كشاورزي‌اش مي‌رفت و اين سواد را به كار مي‌بست. با وجود چنين تجربه‌هايي اما حالا مي‌خواهيم دوباره به اختراع چرخ برگرديم كه حتما خطاست. بايد به اين دوستان گفت چهارچوب‌هاي آموزش و پرورش و معاونت ابتدايي در بهترين حالت مي‌تواند همين ۸ ميليون كودك را پوشش دهد و محمل مناسبي براي بزرگسالان و جاماندگان از تحصيل نيست.

آقاي دكتر حاجي‌ميرزايي تجربه شما درباره نهضت سوادآموزي كم‌نظير است و تا همين جاي بحث هم مي‌شود متوجه شد كه نگاه متفاوتي نسبت به ماهيت سوادآموزي داريد. از طرفي در آموزش و پرورش كشور هم تجربه مديريت ارشد و وزارت داريد؛ با همه اين اوصاف شما تصميم درست درباره آينده نهضت سوادآموزي و شيوه سوادآموزي جاماندگان از سواد در كشور را چه مي‌دانيد؟

حقيقتا آموزش و سوادآموزي براي من يك آرمان است؛ من بيش از ۲۰ سال از دوره خدمتم را در سوادآموزي گذراندم و سوادآموزي برايم يك آرمان بوده است. صادقانه هميشه دغدغه نهضت سوادآموزي را داشتم و در دوره‌‌اي كه مسووليت وزارت را داشتم متاسفانه به كرونا خورديم كه همه‌چيز تحت تاثير آن بود اما ما تغيير نام سازمان نهضت سواد آموزي به آموزش بزرگسالان را در دستور كار قرار داديم و درباره آن فكر كرديم كه خب مسووليت من تمام شد. پيشنهاد من اين است كه سازماني متناسب با دغدغه، نيازها و مسائل اين حدود ۱۸ ميليون نفر شكل بگيرد و بنابراين خواهش من از نمايندگان اين است كه به اين موضوع عميق‌تر فكر كنند. ما با پاك كردن صورت مساله نمي‌توانيم اين موضوع را به سرانجام برسانيم؛ وصل كردن اين افراد به معاونتي با بيش از ۸ ميليون دانش‌آموز كه خود يك ميليون بازمانده از تحصيل دارد كار درستي نيست. اگر بتواند آن يك ميليون را جذب كند كار بزرگي است و نيازي به اين افراد نيست. (اين يك ميليون البته اگرچه تا پايه دوازدهم است اما حدود نيمي از آنها به آموزش ابتدايي برمي‌گردد كه بايد براي آن كاري كنند.) من به شما اطمينان مي‌دهم اين روش انهدام كامل اين سازمان است؛ چطور ممكن است معاونتي با اين حجم از فعاليت‌ها دو كار بزرگ مختلف را به سرانجام برساند. به اعتقاد من براي توسعه ايران به همان اندازه‌اي كه آموزش كودكان و نوجوانان اهميت دارد آموزش بزرگسالان و آموزش كساني كه آموزش عمومي را درك نكردند اولويت دارد.

حتما آموزش بزرگسالان و سوادآموزي آنها مهم است اما شايد اين‌همه تاكيد برآن و پيش‌زمينه توسعه خواندنش ملموس نباشد؛ آموزش افراد بزرگسال بازمانده از تحصيل با رويكرد و نگاهي كه شما نسبت به سواد دارید، چرا اين‌اندازه مهم است؟

چون اگر كودكان آينده ما و كشور را مي‌سازند اين افراد امروز ما را مي‌سازند. من حدود ۲۷-۲۸ سال پيش و زماني كه قائم مقام نهضت سوادآموزي بودم سفري به جيرفت داشتم و در مسير ديدم كه مقدار زيادي گوجه فرنگي در جعبه‌ها كنار جاده و در زير آفتاب شديد قرار دارد. از ماشين پياده شدم و علت را جست‌وجو كردم. گفتند كه تعدادي از كشاورزان به شهر رفتند تا كاميون‌هايي را براي انتقال اين گوجه‌فرنگي‌ها هماهنگ كنند و هنوز بر نگشتند و اين گوجه‌ها در معرض فساد بود و بنابراين فكر مي‌كنم كه با يك قيمتي حدود يك دهم اين قيمت در تهران جعبه‌اي گوجه‌فرنگي را مي‌فروختند. اين واقعيت ذهن من را به اين نكته اساسي متوجه كرد كه حتي اين كشاورز قبل از دانش كشاورزي به مهارت‌هايي براي تصميم‌گيري و حل مساله نياز دارد. در اين وضعيت حتي اگر توليدش افزايش پيدا كند او بهره‌اي نمي‌برد.

آموزش بزرگسالان و سوادآموزي درست چيزي است كه به اين كشاورز كمك كند تا علاوه بر اينكه محصول بيشتر و با كيفيت‌تري داشته باشد بتواند براي فروش محصول خود برنامه‌ريزي كند. توانايي و مهارت حل مساله و تصميم‌گيري درست و به موقع را كسب كرده باشد. مهم‌تر اينكه آموزش تصميم‌گيري بخشي از اين سواد و مسووليت اين نهاد است و اين موارد نيازمند آموزش است. من تصور مي‌كنم كه ما بايد نگران باشيم؛ در طول اين سال‌ها يكي از كساني كه هميشه و هروقت كه كفه ترازو به نفع رويكرد سواد حداقلي سنگين بود مقام معظم رهبري بود كه ورود و ممانعت مي‌كردند.

آقاي حاجي‌ميرزايي در اين‌سال‌ها كمتر وزير يا حتي مدير ارشد تاثيرگذاري در وزارت آموزش و پرورش ديديم كه به‌طور جدي دغدغه نهضت سوادآموزي داشته باشد و بررسي ساده اظهارات بعضي از وزراي آموزش‌وپرورش اين‌سال‌ها درباره نهضت سوادآموزي به ما مي‌گويد كه اين سازمان بيشتر يك مساله و مشكل براي آنها و برنامه‌هاي‌شان بوده است. شما هم در نهضت باتجربه هستيد و هم تجربه وزارت آموزش و پرورش را داريد؛ ريشه اين نوع نگاه از كجا مي‌آيد؟ مي‌شود گفت كه بسياري از وزراي آموزش همان نگاه و رويكرد حداقلي به نهضت سوادآموزي را داشتند؟

ببينيد يكي از دلايلي كه تقريبا همه وزراي آموزش و پرورش به نوعي با نهضت سواد مشكل داشتند قانوني بود كه مي‌گفت معلمان نهضت بعد از چند سال كار در سوادآموزي به استخدام آموزش و پرورش نائل شوند و گمان مي‌كردند اين تحميل نيرو از جايي ديگر به آنهاست و به همين دليل جاي حل اين مساله سعي مي‌كردند كليت سوادآموزي را زيرسوال ببرند. من فكر مي‌كنم اگر تصميم‌گيران و مديران ارشد آموزش و پرورش از ابتدا درك روشني از ماموريت دقيق و متفاوت نهضت داشتند الان وضعيت ما اين نبود؛ درك دقيق اينكه براي بزرگسالان «معنا» و معناداشتن كار بسيار مهم است و قاعدتا برخي از روش‌ها و تلاش‌هاي ما در اين‌سال‌ها براي آموزش سواد به اين بخش از جامعه از نگاه آنها بي‌معنا بود. مثلا يك زماني دوستان مي‌گفتند افراد در كلاس‌ها شركت نمي‌كنند چون فقير هستند و فقر اجازه نمي‌دهد كه وقتي به كلاس اختصاص دهند؛ نكته مهمي بود و من گفتم اگر قرار نيست كه كار ما به رفع فقر او كمكي بكند چرا بايد وقت او را كه ارزش اقتصادي داشت تضييع كنيم؟ چرا اين فرد در شرايط فقر خودش بخشي از وقت و زمانش را صرف شركت در چنين كلاسي كند؟ چرا فردي فقير با مشكلات متفاوت بيايد «بابا انار ندارد» ياد بگيرد؟ اگر اين اتفاق رخ ندهد و ما براي جمعيت انبوه بزرگسالان خود فكري نكنيم و در قالب تصميمات اينچنيني صورت مسائل را پاك كنيم دير يا زود از اين تصميم برمي‌گرديم اما آفات و پيامدهاي آن ممكن است قابل جبران نباشد. ما نمي‌توانيم از وضعيت و زندگي ۱۸ ميليون نفر بگذريم بلكه بايد براي آنها خط ويژه ايجاد كنيم يعني آموزش متناسب با شرايط آنها، متناسب با وقت، كار و شرايط اقتصادي‌شان. يك مثال ديگر هم اينجا مطرح كنم كه به‌گمانم به ملموس‌كردن بحث كمك مي‌كند؛ يك تجربه مشترك در قالب اين رويكرد با وزارت جهاد در يك استان داشتيم. آنان مي‌خواستند كه به دامداران روستايي مهارت مراقبت از بهداشت شير دام را آموزش دهند و ما هم مي‌خواستيم افراد را با‌سواد كنيم. در كنار هم قرار گرفتن اين دو نهاد و هم راستا شدن ماموريت‌هاي آنان موجب بركات متعددي شد. به آنها گفتيم ما در روستا كلاس داريم و رابطه آموزشي با مردم برقرار كرديم مي‌توانيم آموزش‌هاي مورد نظر شما را در قالب جزواتي كه متناسب با سطح سواد نوسوادان تنظيم شده است به آنان آموزش دهيم و اين كار با هماهنگي دو نهاد انجام شد و هزينه‌هاي كار را تا حدود يك دهم كاهش داد، منابع مكتوبي متناسب با سطح سواد نوسوادان در اختيار آنان قرار داد و از بازگشت به بي‌سوادي جلوگيري كرد و دريافتي آموزشياران را هم افزايش داد.

به‌‌گمانم مخاطبان اين بحث متوجه نگاه و رويكردي متفاوت و مفيد نسبت به نهضت سوادآموزي و آموزش افراد بزرگسال هستند و اينكه چرا مي‌تواند به توسعه و اقتصاد امروز و فرداي ايران كمك اساسي داشته باشد اما شايد پرسش اساسي اين است كه چرا الان؟ آيا بيش از ۴۰سال صرف هزينه و انرژي براي آموزش بخشي از جامعه كه به هر دليلي از سوادآموزي در سن پايين جاماندند كافي نيست؟ چرا با وجود اين پيشينه كه تقريبا در يك قرن گذشته و به نام‌ها و اشكال مختلف در ايران وجود داشت، همچنان نزديك به ۲۰ ميليون فرد نيازمند سوادآموزي در كشور وجود دارد؟ آيا همين نتيجه به ما نمي‌گويد كه تلاش‌ها ناموفق بوده و انحلال نهضت سوادآموزي تصميم درست‌تري است؟

بله نقد كاملا درستي است و دو رويكرد مختلف نسبت به سوادآموزي كه پيش‌تر به آن اشاره كردم فقط در بيرون از نهضت نبوده و در خود اين نهاد هم وجود داشت؛ فراموش نكنيم كه در اين سال‌ها ما با پديده بازگشت بي‌سوادي همراه بوديم. اين دو رويكرد در تمام اين سال‌ها تلاش مي‌كردند افكار خود را پيش ببرند. من دو نوبت به رغم تمايل واقعي و دروني‌ام از نهضت جدا شدم و هر دو بار هم دليلش همين بود. مثلا يك دوره‌اي مي‌گفتند اختصاص بودجه براي نهضت اشتباه است و بايد اين پول صرف ازدواج جوانان شود؛ اما مگر ماموريت و مسووليت ما ازدواج بود.

مهم‌ترين مهارت هر فرد مهارت يادگيري يادگيري است؛ اينكه ياد بگيرند چگونه نيازهاي خود را ياد بگيرند و چگونه بتوانند يادگيري را ادامه بدهند. ما طرحي داشتيم و در دوره‌اي شوراي عالي پشتيباني سواد‌آموزي به رياست معاون اول رييس‌جمهور را ترغيب كرديم و پس از ارزيابي از رويكرد جديد سوادآموزي به اين نتيجه رسيده بودند كه بودجه نهضت را دو برابر كنند اما عجيب است در همان جلسه تنها مخالفان، بخش‌هايي از خود نهضت بودند و من وقتي ديدم عملا امكان كار در چنين شرايطي نيست مجبور مي‌شدم ناگزير كنار بايستم. هيچ‌وقت دوري من از نهضت سوادآموزي ناشي از خستگي يا بي‌اعتمادي از اين ماموريت نبوده است و همچنان اين ماموريت در ذهن من برجسته است. من فكر مي‌كنم آموزش و پرورش در همه دوره‌ها در اين باره كوتاهي كرده و فكر مي‌كنم بسياري از دستگاه‌هاي ما بحران فهم از ماموريت خود دارند و همين حالا در بسياري از نهادهاي ما همين مساله برجسته است. درباره نهضت هم همين است و يكي از بحران‌هاي اساسي درك نادرست از ماهيت ماموريت بوده است اما با همه اينها و صرف‌نظر از اينكه ما چه كساني را مقصر بدانيم مساله اين است كه موضوع مهمي را نتوانستيم حل كنيم و حالا مي‌خواهند صورت مساله را پاك كنند كه زيبنده نظام و كشور ما نيست. همين الان نهضت زيرمجموعه وزارت است اما اينكه آن را به يك معاونت ديگر ببريم كار درستي نيست.

شما بهتر مي‌دانيد كه بحث بودجه هميشه يكي از مسائل برجسته پرمخاطب‌ترين وزارت ايران بوده و همين پارسال حقوق و پاداش معلمان در شب عيد پرداخت نشد و بعدتر با قرض‌گرفتن يا آن‌طور كه برخي منابع گفتند چاپ‌پول پرداخت شد. در ناكامي يا موفق‌نشدن نهضت سوادآموزي در ايران تا چه اندازه بحث بودجه مهم است؛ از اين جهت مي‌پرسم كه در پاسخ‌هاي شما چندان به آن اشاره نشد.

قطعا مساله مالي و بودجه مهم است اما ريشه اين تصميم مرتبط با بودجه و مالي نيست؛ نهاد حكمراني در ايران اعم از نهاد تقنين و اجرا درك درستي از ماموريت آموزش و پرورش و ظرفيت بي‌نظير آن براي ساخت فردا نداشته و به جرات يكي از مهم‌ترين فرصت‌سوزي‌هاي ما پس از انقلاب فرصت‌سوزي درباره نهاد آموزش است. نمي‌خواهم دستاوردها را زير سوال ببرم اما آموزش‌هاي ما نه عادلانه است و نه كيفي. بنابراين مساله اصلي اينجاست اما در ۱۰ سال گذشته آموزش و پرورش همواره با كسري بودجه روبه‌رو بوده و حدود ۲۰‌درصد از بودجه‌اش محقق نمي‌شد كه منجر به تحقير اين قشر شريف و زحمت‌كش مي‌شد. در اين حدود يك دهه سهم آموزش و پرورش از بودجه كشور از ۱۶ تا ۱۷ درصد بودجه عمومي كشور به ۱۱ درصد كاهش يافته و بنابراين ما از اين نهاد بزرگ و ظرفيت‌هاي آن براي فرهنگ‌سازي و تمدن‌سازي براي آماده كردن آدم‌ها براي زندگي مستقل و شرافتمندانه بهره نگرفتيم و سوادآموزي هم از اين روند مستثنا نيست.

در جمع‌بندي بحث يك‌بار ديگر اين پرسش را مطرح مي‌كنم كه با همه اوصاف شما راهكار و بهترين تصميم درباره نهضت سوادآموزي و آموزش بزرگسالان كشور را چه مي‌دانيد و پيشنهادتان چه هست؟

من بر اين باورم كه بايد سازمان نهضت سوادآموزي به سازمان آموزش بزرگسالان تغيير نام دهد و درباره تحقق ماموريت خود يعني ارايه آموزش عمومي به جمعيت ۱۸ ميليوني بي‌سواد و كم‌سواد به صورت كاملا منعطف و متناسب با واقعيت‌هاي زندگي اين جمعيت كه جمعيت فوق‌العاده موثري در پيشرفت و تعالي كشور هستند اقدام كند. ادغام اين ماموريت بزرگ در ماموريت بزرگ آموزش كودكان نه تنها كمكي به اين ماموريت نمي‌كند بلكه موجب آسيب به ماموريت آموزش كودكان و نوجوانان هم مي‌شود . اصولا اين ماموريت نمي‌تواند به روش آموزش‌هاي رسمي انجام شود و مستلزم همكاري مشترك همه نهادهاي فعال در عرصه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي است و بايد پاسخگوي نيازهاي فعلي جامعه باشد.


من زماني در مسافرت به چين و گفت‌وگو با متوليان سوادآموزي آن كشور سوال مهم نهضت سواد‌آموزي را پرسيدم و جواب ساده و بسيار بديهي گرفتم كه متاسفانه براي سال‌هايي اين بدنه مورد غفلت و بي‌اعتنايي بوده است . از او پرسيدم كه شما براي جذب بي‌سوادان به كلاس‌هاي درس از چه اهرم‌هايي استفاده مي‌كنيد و چگونه بي‌سوادان را براي حضور در كلاس ترغيب مي‌كنيد و او گفت سوادآموزان از كاري كه به نفع آنان باشد استقبال مي‌كنند و متاسفانه اين امر ساده و كاملا بديهي مورد غفلت بود و ما تصور مي‌كرديم كه مشكل در سوادآموزان است كه رغبتي براي حضور در كلاس ندارند در حالي كه مشكل ما بوديم كه نمي‌توانستيم متناسب با نيازهاي واقعي زندگي آنان به آنها كمك كنيم. اگر سوادآموزي نتواند براي زندگي واقعي و ملموس افراد ارمغاني داشته باشد بديهي است كه مورد بي‌اعتنايي قرار مي‌گيرد.



من حدود ۲۷-۲۸ سال پيش و زماني كه قائم مقام نهضت سوادآموزي بودم سفري به جيرفت داشتم و در مسير ديدم كه مقدار زيادي گوجه فرنگي در جعبه‌ها كنار جاده و در زير آفتاب شديد قرار دارد. از ماشين پياده شدم و علت را جست‌وجو كردم. گفتند كه تعدادي از كشاورزان به شهر رفتند تا كاميون‌هايي را براي انتقال اين گوجه‌فرنگي‌ها هماهنگ كنند و هنوز بر نگشتند و اين گوجه‌ها در معرض فساد بود و بنابراين فكر مي‌كنم كه با يك قيمتي حدود يك دهم اين قيمت در تهران جعبه‌اي گوجه‌فرنگي را مي‌فروختند. اين واقعيت ذهن من را به اين نكته اساسي متوجه كرد كه حتي اين كشاورز قبل از دانش كشاورزي به مهارت‌هايي براي تصميم‌گيري و حل مساله نياز دارد. در اين وضعيت حتي اگر توليدش افزايش پيدا كند او بهره‌اي نمي‌برد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون