• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5599 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۹ مهر

سلاحي پيچيده در روزنامه

مرتضي ميرحسيني

حمله قلبي او را از پا انداخت. حداقل تا مدتي، همه 
-يا تقريبا همه- چنين فكر مي‌كردند و واقعيت پنهان ماجرا را نمي‌دانستند. نامش لِف رِبيت و نويسنده‌اي متولد اوكراين و مقيم مونيخ بود. زندگي‌اش را وقف مبارزه با شوروي كرده بود و يكي از مهم‌ترين روزنامه‌هاي مخالفان را 
مديريت مي‌كرد. حرفش نه فقط ميان اوكرايني‌ها كه پيش ديگر مردم ساكن در قلمرو شوروي و جمعيت مهاجران خريدار داشت و چنين به نظر مي‌رسيد كه هيچ وعده يا تهديدي او را از مسيري كه در آن قدم گذاشته است 
منحرف نمي‌كند.
 سرانجام بخش برون‌مرزي سازمان اطلاعات شوروي، نام او را در ليست سياه گذاشت و دستور به حذفش داد. سال 1957 در چنين روزي او را در راه‌پله‌هاي ساختمان روزنامه‌اش كشتند، هر چند تا مدتي كسي به غيرطبيعي بودن مرگ او مشكوك نشد. قاتل كه بوهدان استاشينسكي نام داشت و بعدها در آلمان غربي به دام افتاد و دستگير شد، شيوه اجراي عمليات را براي بازجوهاي امريكايي‌اش -كه ماموران سازمان سيا بودند- اعتراف كرد. به روايت جوواني كاتللي، قاتل «از سلاحي ويژه استفاده كرد كه به كپسول‌هاي سيانور مجهز شده بود و ردي باقي نمي‌گذاشت. سلاح از آزمايشگاه‌هاي مخفي شوروي مي‌آمد... استوانه‌اي بود با حدود هجده سانتي‌متر طول و وزني كمتر از دويست گرم كه در مورد ربيت ساده بود... 
سلاح به اين صورت عمل مي‌كند كه در چند سانتي‌متري صورت قرباني به كار مي‌افتد و افشانه سيانور را مي‌پاشد كه پس از استنشاق، شريان‌هاي خون‌رسان به مغز را مختل مي‌كند؛ اين اتفاق حمله قلبي و فلج مغزي را در پي دارد و قرباني در عرض يكي، دو دقيقه مي‌ميرد. در طول پنج دقيقه بعد، سم حل مي‌شود و شريا‌ن‌ها به حالت طبيعي برمي‌گردند، بي‌آنكه اثري از آن ماده به‌جا بماند.» البته طراحان اين شيوه از آدمكشي، خطراتي كه قاتل را هم تهديد مي‌كرد، پيش‌بيني كرده بودند و «براي مامور چند قرص كوچك مهيا شده بود تا از سر احتياط ببلعد. در صورتي كه چند قطره كوچك از ماده حين عمليات استشمام مي‌شد، اين قرص‌ها مي‌توانستند جلوي اختلال شريان‌ها را بگيرند.» استاشينسكي، سه روز ربيت را زيرنظر گرفت و عادت‌ها و زمان رفت و آمد او را به دقت ثبت كرد. سپس دست به كار شد. در طبقه اول ساختمان روزنامه به انتظار نشست، ربيت را كه از طبقه همكف بالا مي‌آمد ديد، به سمتش رفت و در فاصله مناسب، سلاح را از روزنامه‌اي كه دورش پيچيده بود، بيرون كشيد.
 كپسول را درست وسط صورت ربيت خالي كرد و با خونسردي به راهش ادامه داد. از پله‌ها پايين رفت و از ساختمان بيرون زد. سلاح را در آبراه‌هاي همان نزديكي‌ها انداخت و راهي ايستگاه قطار شد. به فرانكفورت رفت و از آنجا با هواپيما خودش را به برلين شرقي رساند.
 سپس براي ثبت گزارش عمليات و توضيح آنچه كرده بود در ستاد مركزي كا‌گ‌ب در كارلسهورشت حاضر شد. اما در آن سوي ماجرا، لف ربيت بعد از مواجهه با قاتل -درحالي كه نمي‌دانست دقيقا چه اتفاقي برايش افتاده است- چند پله بالا رفت و خودش را به يكي از همكارانش در روزنامه رساند. اما قبل از اينكه فرصت صحبت پيدا كند، نفسش بريد. قلبش از كار افتاد و تمام كرد. همه‌ چيز عادي و طبيعي به نظر مي‌رسيد. نه زخمي روي بدن مقتول ديده مي‌شد و نه نشانه‌اي از سوءقصد وجود داشت. حتي پزشكان نيز علت مرگ را ايست قلبي -كه اصلا عجيب و نامعمول نيست- مي‌ديدند. او نه نخستين قرباني چنين عملياتي بود و نه آخرين‌شان شد. 
طبق يكي از اسناد سازمان سيا مرتبط با قتل‌هاي برون‌مرزي كا‌گ‌ب «قتل رهبران مهاجران (از شوروي) چنان ماهرانه اجرا شد كه به نظر مي‌رسيد قربانيان به دلايل طبيعي جان خود را ازدست داده‌اند.» استاشينسكي چند سال بعد، دلزده از همكاري با كا‌گ‌ب به همراه همسرش از آلمان شرقي گريخت و به آلمان غربي پناه برد. در فرار از چنگ ماموران و خبرچين‌هاي كا‌گ‌ب موفق بود، اما گويا در يكي از ايست‌هاي بازرسي آلمان غربي -كه متعلق به امريكايي‌ها بود- شناسايي شد و به دام افتاد. ماموران سيا، كمي با تطميع و كمي با تهديد از او اعتراف گرفتند و هرچه را كه مي‌دانست، از زبانش بيرون كشيدند. ماجراي قتل لف ربيت يكي از جنايت‌هاي او بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها