• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5599 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۹ مهر

و درد خواهرش شد!

اميد مافي

دردهاي مشترك را در شب تولدش لختي از ياد برد و كيك خامه‌اي چهل و سه سالگي‌اش را فوت كرد تا واژه‌ها بار ديگر صف بكشند و سراغ شاعر جواني را بگيرند كه سال‌هاست جاي سطرها را در سپيدهاي خواندني‌اش عوض مي‌كند. پسر شهرِ بي‌انار و بي‌چنار و بي‌هواي تازه كه با تلنگرهاي پدر، فصل پنجم زندگي‌اش را ورق زد و غمبادها را به كاغذ كاهي سپرد، خيلي زود بذر استعدادهاي خويش را افشاند. از سروش نوجوان تا كارنامه راه زيادي بود، گروس اما پاشنه‌ها را وركشيده بود تا خيابان‌هاي پاييزي را بي‌وقفه گز كند و با چشم‌هاي منتظر به پيچ جاده، قار قار كلاغ‌ها را در گوش شعرهايش طنين‌انداز كند. 
او كه با «پرنده پنهان» خود را در ويترين‌ها نشاند، بعدها با «هيچ چيز مثل مرگ تازه نيست» بوي كافور و كرباس را به مشام خوانندگانش رساند و در قامت شاعري مرگ‌انديش به تمام جاده‌هاي خيس و بي‌بازگشت مشكوك شد و درد بي‌هيچ مجوزي خواهرش شد... 
گروس كه آثارش تا امروز به زبان‌هاي فرانسوي، انگليسي، اسپانيايي و عربي ترجمه شده در گذر زمان ترك‌هاي دلش را در خلوتي پررمز و راز با كلمات كوك زد. اين‌گونه شد كه به نامزد نهايي جايزه پِن در ينگه دنيا بدل شد و تنديسي زرين نيز از سرزمين چكمه به خانه آورد.
حالا او در چهل و سه سالگي رنگ‌هاي رفته دنيا را به خاطر مي‌آورد و مردگان عاشق را به مرجع ضمير شعرهايش بدل مي‌كند تا در غروب‌هاي آكنده از دلواپسي، مرغزارهاي خيال را با آخرين گله گوزن‌ها به سوي شهر بي‌يار و ديار ترك مي‌كند و از شاخ‌هاي شكوفه داده گوزن‌هايي كه از فرط دلتنگي ماغ مي‌كشند، سخن مي‌گويد. آنچنان سحرانگيز كه اميد را در يأس جست‌وجو مي‌كند، مهتاب را در شب، عشق را در سال بد و زمان را در خاكستر برجا مانده از اين جهان زشت و غدار. 
مردي كه فكر مي‌كند آن كس كه به ديوار مي‌انديشد آزاد است و آن كه به پنجره فكر مي‌كند غمگين و از نگاهش مسافرخانه‌هاي جهان تا هميشه بوي محبت نمي‌دهند، لابد شعرهاي نم زده خود را به جايي براي همذات‌پنداري با كلمات خسته جان بدل كرده است. 
ميلادتان بر باران عصرگاهي و ماه روشن مبارك آقاي عبدالملكيان. در اين روزهاي جنگ و جدل و خون و خميازه، يك بغل اركيده شايد شما را از فكر گمشده‌اي كه خود را از ماه ‌دار زده است، درآورد: 
گفتي دوستت دارم
و من
به خيابان رفتم
فضاي اتاق
براي پرواز كافي نبود...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها