علي رستگار
عنوان نمايش «لحظه پيش از خداحافظي» اگرچه به تلخي ميزند و هر وداعي را نمايندگي ميكند و حتي در خود اثر هم كم و بيش روابط آدمها ترك برميدارد اما نويسنده و كارگردان اين نمايش، نگاه غمبار و سياهي به خداحافظيها و جداييها ندارند. آنها به جز نوري كه بر آسيبها و علل رفتنها مياندازند، از موهبتهاي ديگر زيستن هم ميگويند و حتي لحظاتي در ميان همين گير و گرفتها، كمدي به اندازهاي دارند و لبخند بر لب مخاطبان مينشانند. از امتيازات اين نمايش كه ساعت 21 اين شبها در خانه نمايش مهرگان روي صحنه ميرود، نقش حمايتگرانه مسعود ميرطاهري است. اين بازيگر باسابقه تئاتر كه سالهاست به رسالت معلمي ميپردازد در عملي فراوظيفهاي، دست برخي هنرجويانش را گرفته و به عنوان كارگردان آنها را به صحنه اجراي يك نمايش حرفهاي رسانده و خودش هم با ايفاي نقش ايتن، لحظاتي قابل تامل و تماشايي خلق ميكند.
مهمترين نكتهاي كه در مواجهه با نمايش «لحظه پيش از خداحافظي» جلبتوجه ميكند، حضور حمايتي شما در كارگرداني اثري با حضور شاگردانتان است. ضمن اينكه نقش ايتن، به عنوان گارسن و رفت و آمد مدام نزد بازيگران، انگار ادامه اين كنترل و هدايت روي صحنه بود. كمي درباره انتخاب بازيگران و پروسه تمرينات توضيح دهيد؛ به ويژه اينكه خيلي از آنها نخستين حضور حرفهايشان را در بازيگري تجربه ميكنند.
من به عنوان معلم هيچوقت به هنرجويان نميگويم شما را به پروژهاي معرفي ميكنم. چون وظيفه معلم، معرفي هنرجويان به پروژهها نيست. به آنها ميگويم من معلم هستم و به شما آموزش ميدهم اما خودتان بايد كارآفرين خودتان باشيد. مثل همان زمان كه جوان بودم خودم كارآفرين خودم بودم و خودم با گروهها ارتباط برقرار كردم.
درحالي كه يكسري از آموزشگاههاي بازيگري از اين ترفند يا روش براي جذب هنرجو و علاقهمندان به اين عرصه بهره ميبرند و قول معرفي آنها را به پروژههاي تلويزيوني، سينمايي و تئاتري ميدهند.
من روي اين كار اسم كلّاشي ميگذارم. بعضي از هنرجويان به من ميگويند برخي كلاسها و آموزشگاهها اين وعده را ميدهند و ميگويند اول نفري 15 ميليون تومان پول بدهيد تا ما يك كار تئاتر ببنديم. البته آن شخصي كه اين پيشنهاد را ميدهد، ميگويد اين 15 ميليون تومانها، براي من است و بايد نفري 25 ميليون تومان ديگر براي خرج و مخارج كار بپردازيد. اين ترفند حتي در برخي نمونههايي «از ايده تا اجرا» هم به چشم ميخورد. بعضي از موسسات بازيگري هم ميگويند ما شما را كنار بازيگران مطرح و در لايههاي دوم و سوم قرار ميدهيم. وقتي سر فيلم و سريالها ميروم، به دوستان ميگويم اين لايه بازيها چيست؟ چرا اينقدر اين جوانهاي علاقهمند به بازيگري را اذيت ميكنيد؟ اين كارها، تحقير كردن جوانهاست. جوانها هم چون فكر ميكنند اين يك راه ميانبُر براي ديده شدن و موفقيت است، تن به چنين تجربههايي ميدهند. بحث حضور روي صحنه تئاتر هم دشواريهاي خودش را دارد و اگر بازيگري بلد نباشيد، همهچيز را نابود خواهيد كرد. چون بازي سينما دروغ و كلك است و به راحتي ميتوانيد با كات و تدوين و روشهايي فني، بازيها را بهتر نشان دهيد اما صحنه تئاتر، شوخي و تعارف ندارد.
اينكه 8 ماه با هنرجويان جوان كارتان تمرين ميكنيد، اشاره به اهميت اين موضوع دارد. يعني داريد راهي درست اما زمانبر را به هنرجويان و علاقهمندان بازيگري پيشنهاد ميدهيد.
تئاتر، پروسه صبوري و تمرين است و غير از اين نيست. يعني اگر حتي آدمهاي حرفهاي تئاتر در يك ماه، نمايشي را براي اجرا آماده ميكنند، اشتباه است. براي اجراي يك نمايش استاندارد دستكم به پنج، شش ماه و بلكه بيشتر زمان نياز داريم. براي اين كار، تعدادي از هنرجويان من گروهي تشكيل دادند تا نمايشي را روي صحنه ببرند. از ابتدا نميخواستم كارگرداني كار را به عهده بگيرم و صرفا ميخواستم به آنها كمك كنم. گهگاهي تمرينات و تلاشهاي آنها را ميديدم. همزمان هنرجويان اصرار داشتند من كار را كارگرداني كنم. وقتي تعدادشان به هشت نه نفر رسيد، قبول كردم به عنوان كارگردان در كنارشان باشم، البته بدون اينكه يك ريال هم گيرم بيايد. من در اين كار نه دستمزد بازيگري دارم و نه دستمزد كارگرداني. پول، خرج اين نمايش كردم اما درآمدي نداشتهام. با اينكه حاضر به كارگرداني شدم اما متني نداشتيم كه همه اين هنرجويان امكان بازي در آن را داشته باشند. بنابراين از همسرم، پوپك رحيمي خواستم متني با كاراكترهاي زياد بنويسد كه نقشها تقريبا به اندازه باشند و مهمتر اينكه هركدام هم جا و چالشي براي بازي داشته باشند. دوست داشتم اين هنرجويان، بازيگري را تجربه كنند، نه اينكه فقط يك ديالوگ بگويند و بروند. هرچند در تئاتر همان گفتن يك ديالوگ هم مهم است، خودم سر نمايش «پوف و بدنسازي» زندهياد دكتر هوشنگ حسامي، سه دقيقه بيشتر بازي نداشتم. در ابتداي نمايش و در حضور خانمها گلاب آدينه و سيما تيرانداز وارد صحنه ميشدم و سه دقيقه ديالوگ ميگفتم و بعد هم پوف، خانم آدينه من را منفجر ميكرد و ميگفت برو به درك! اما همان چند دقيقه حضور روي صحنه باعث شد آقاي كمال تبريزي از بازي من خوشش بيايد و حبيب رضايي براي بازي در فيلم «مارمولك» از من دعوت كند. هرچند به دلايلي آن همكاري اتفاق نيفتاد اما حتي يك نقش و ديالوگ كوتاه هم در تئاتر مهم است. با اين حال من در نمايش «لحظه پيش از خداحافظي» دوست داشتم هنرجويان زماني را روي صحنه باشند و تماشاگر عملكرد آنها را ببيند. خلاصه بعد از نوشتن متن و ايجاد تغييراتي، نمايشنامه نهايي و تمرينات آغاز شد.
نقش اين را از اول براي خودتان كنار گذاشتيد؟
در متن اوليه يك نقش گارسن داشتيم كه مجزا از نقش ايتن بود. قرار بود اين نقشها را هم خود هنرجويان بازي كنند؛ اما اوضاع در تمرينات خوب پيش نرفت و تصميم گرفتم خودم هم نقشي داشته باشم و روي صحنه كنار هنرجويانم باشم. نميخواستم فكر كنند فقط حرفهايها با حرفهايها بازي ميكنند. شايد حضور من باعث شود اين جوانها رغبت و انگيزه بيشتري پيدا كنند. نتيجه تركيب دو نقش گارسن و ايتن و نقشي شد كه آن را بازي كردم.
متد اكتينگ هم از آن مقولههاي قابل بحث در بازيگري است. چقدر تئاتر ما به اجراهاي درستي در اين روش نياز دارد؟ چقدر كمك كرده نمايشهاي ما از آن حالت تصنعي و اغراقشده فاصله بگيرد؟ چقدر چنين اجراهاي باورمندانه و صميمانهاي، درصورت لزوم و ورود بازيگران به عرصه تصوير، به كار سينما و تلويزيون ميآيد؟
در بحثي كه اشاره كرديد، فقط هم با اغراق برخي بازيگران در نمايشها طرف نيستيم، بلكه مساله ناآگاهي نسبت به ابزارهاست. تكنيك و روشهاي مدون مثل دانشگاه ميماند و قطعا رجوع به آنها در عمل هم به كار بازيگران ميآيد. اين روشها به مدت بيش از 50 سال از سوي معلمان بازيگري مدون شده و حاصل تركيب دانش و تجربيات فراوان در اين زمينه است. گاهي بازيگراني را ميبينيم كه ميگويند من مدل خودم بازي ميكنم. وقتي ميپرسيم يعني چه؟ ميگويند نميدانيم، حسي است ديگر. درحالي كه بازي حسي روش نادرستي است و بگير و نگير دارد و هميشه جواب نميدهد. اما يك كار علمي و تحقيقاتي براي هر نوع بازي و صحنهاي موثر است. همه اين تكنيكها و روشها براي اين است كه ما به عنوان بازيگر بيشتر خودمان را بشناسيم. البته خودشناسي بازيگر فقط منحصر به بدن و بيان نيست و اينها فقط دو ابزار از 15 ابزاري است كه ما در بازيگري استفاده ميكنيم. توجه به تمركز، احساسات، هيجانات، ريلكسيشن، حافظه حسي و ... كه در سالهاي اخير شدت گرفته، باعث شده روند بازيها را از حالت نمايشي و زمخت و مكانيكي خارج كند و آن را در دل داستان زندگي قرار دهد. من چه در آموزشهاي كلاس بازيگري و چه در اين نمايش تلاش كردم به سمتي برويم كه انگار داريم چيزي را در يك برش كوچكتر خلق ميكنيم. تمام حس و حال بازيگران هر شب لحظه به لحظه ساخته ميشود و اينطور نيست كه ميزان حس را از قبل تنظيم كرده باشند. اصلا چنين قراردادهايي در بازيگري رئال وجود ندارد. همه تلاش ما اين است كه بازيگران طوري نقش را زندگي كنند كه تماشاگران خودشان را جاي آنها روي صحنه ببينند. تكنيك است كه باعث همذاتپنداري تماشاگران با بازيگران و نقشها ميشود. اسمهايي چون متد اكتينگ هم درواقع اشاره به شيوههاي مختلف بازيگري دارد. همه بازيگران و كارگردانها بايد با انواع اين شيوهها آشنا باشند و درباره آنها مطالعه كنند.
با همه زحمات و تلاشهاي صورتگرفته و اشاره به همان بحث حمايتي، بازيهاي بيشتر جوانان «لحظه پيش از خداحافظي» با نقطه مطلوب فاصله دارد. شايد اگر همين متن با بازيگران حرفهاي بازي ميشد، كيفيت كار بسيار بالا ميرفت. البته شايد هم نميتوان انتظار چندان بالايي از يكسري هنرجو در گام اول حرفهاي داشت. اما خودتان فارغ از آن نگاه حمايتگرانه، چقدر اذعان به ضعف در بازيها داريد؟ بعد از هر اجرا تذكر، پيشنهاد و روتوش داريد؟
من هر شب كه به عنوان بازيگر نقش ايتن آن پشت نشستهام، نكات را مينويسم و بعد از اينكه بازيگران كار را اجرا كردند و رفتند برايشان فايل صوتي ميفرستم و نكتهها را گوشزد ميكنم. هدايت همزمان اين همه بازيگر روي صحنه كار طاقتفرسايي است، به خصوص اينكه خودتان هم يكي از بازيگران كار باشيد اما به هرحال اين كار وظيفه من است و همه آنها را مديريت و هدايت ميكنم. ميدانم كه اين بازيگران گام به مسير تازهاي گذاشتهاند و بايد تجربيات بيشتري به دست بياورند. حتما اگر همين متن با بازيگران حرفهاي اجرا ميشد، با نتيجه بهتري روبرو بوديم اما مخاطب بايد اين بازيگران جوان را با خودشان مقايسه كند. ضمن اينكه ما براي جذب بازيگر حرفهاي هم بودجهاي نداشتيم، نكته ديگر اينكه اگر هم داشتيم بازيگر حرفهاي معمولا كنار بازيگران جوان و بدون تجربه قرار نميگيرد. در همين نمايش هم درنهايت از يكي از هنرجويان خودم، مهرنوش فولادين خواستم بيايد نقش مقابل من در اپيزود پاياني را بازي كند.
خوب هم بازي كرد.
بله، ارتباط خوبي با او برقرار ميكنم و انصافا اين اپيزود يكي از صحنههاي خوب نمايش است.
اصلا آن اپيزود، نجاتبخش كار است و ناگهان نمايشي با حال و هواي هنرجويي و كلاسي را بهشدت ارتقا ميدهد. ضمن اينكه در اين اپيزود آن بحث روابط انساني كه در كل اثر جاري و نمايان است، شكل پيچيدهتري به خود ميگيرد و قطعا نياز به حضور يك بازيگر حرفهاي دارد.
شايد خودخواهانه باشد اما سعي كردم با اين كار و بازي خودم، اپيزودهاي ديگر نمايش را بالا بكشم. اگر اين اتفاق نميافتاد بايد براي خودم متاسف ميشدم، چون خروجي فعاليت از سال 73 و اين همه تجربه بازي و معلمي بايد خودش را نشان ميداد.
بدون توجه به نويسنده متن، فكر كردم درحال تماشاي نمايشنامهاي ترجمهشده هستم اما بعدا متوجه شدم خانم پوپك رحيمي نويسنده كار است. فارغ از امتيازات متن، تعجب كردم چرا نويسندهاي ايراني متني در فضاي خارجي با شخصيتهاي غيرايراني نوشته است و ما شاهد قصههايي از كافهاي در قلب نيويورك هستيم.
همه اين اپيزودها و داستانها، طرح يك خطي از سكانسهاي خوب چند سريال خارجي دارد. مثلا اپيزود اول (پيرزن غرغروي ترسناك) كه چند دوست با هم در يك كافه جمع ميشوند، از سريال «فرندز» الهام گرفته شده است. يا در اپيزود دوم (روپوش) نگاهي به سريال «سوپرانوها» داشتيم يا خط كوتاه داستاني اپيزود ايتن و كيت، از سريال «دروغهاي كوچك بزرگ» گرفته شده، البته همه اينها صرفا گرتهبرداري از برخي فضاها و كاراكترهاي اين سريالهاست و در نمايشنامه، كاراكترها و فضايي مجزا و مستقل خلق شده است. درواقع دليل اصلي روايت نمايشنامه در نيويورك به موضوع برداشت آزاد از قصههايي مطرحشده در فضاي خارج از كشور برميگردد.