فضيلت ننوشتن
محسن آزموده
«هاي، يادداشت نداري؟» جواب دادم: «سلام. نه. اما دوست دارم بنويسم. سوژه ندارم... بذار يه چرخي بزنم بهت ميگم.» براي جماعت روزنامهنگار به ويژه در اين خاك پاك، پيدا كردن سوژه و نوشتن راجع به آن، مصداق تام و تمام اصطلاح «سهل و ممتنع» است. سر بگرداني، هزار و يك موضوع براي نوشتن پيدا ميكني. به قول زندهياد زبلخان كافي است دست دراز كني، تا سوژه پيدا كني. البته اين بخش «سهل» ماجرا است. بخش «ممتنع» آنجاست كه راجع به هر سوژهاي، هر چه ميخواهد دل تنگت نميتواني بگويي و بنويسي.
اينجاست كه سوژهها يا موضوعها به چند دسته تقسيم ميشوند. يك دسته آنها هستند كه آنقدر راجع به آنها نوشتهاند و داد سخن سر دادهاند كه ديگر حرف تازهاي براي گفتن و نوشتن باقي نمانده. دسته دوم سوژههايي هستند كه نوشتن و ننوشتن راجع به آنها به قول ابوالفضل بيهقي هيچ «سوزياني» (بخوانيد سود و زياني) ندارد، دقيقا مثل همين يادداشت. دسته سوم آنهايي هستند كه اصلا نبايد و نميشود راجع به آنها نوشت، كم و زيادش فرقي نميكند. پس بهتر است اصلا گرد آنها نچرخيم و بيخيالشان شويم.
دسته چهارم سوژههايي كه فقط نصفه و نيمه ميتوان از آنها گفت و نوشت، يعني همه چيز را نميتوان دربارهشان نوشت. شخصا معتقدم درباره آنها بايد سكوت كرد، چون در اكثر مواقع نصفه و نيمه نوشتن بدتر از ننوشتن است و درنهايت دسته پنجم سوژههايي هستند كه ميشود از آنها - و فقط درباره آنها- نوشت، اما پيرامون موضوعات مشابه يا به ظاهر مشابه نميتوان نوشت، در نتيجه ترجيح نويسنده اين يادداشت آن است كه درباره آنها هم ننويسد، چون اگر راجع به آنها بنويسم و درباره مصاديق مشابه يا ظاهرا مشابه ننويسم، همواره با اين پرسش - به نظر- درست مواجه ميشويم كه تو كه درباره اين موضوع مينويسي، آيا راجع به آن موضوع هم مينويسي؟ و وقتي ميگويم: نه، نميتوانم، نميشود. پرسشگر ميپرسد: خب، پس بهتر نبود در اين باره هم نمينوشتي؟! جواب من اين است: بله، بهتر است دهان قلم را ببندم و سكوت كنم. شايد از نگارنده بخواهيد درباره هر كدام از دستههاي پنجگانه بالا مثال يا مثالهايي ارايه كند! زهي خيال باطل. قديميها به درستي گفتهاند العاقِلُ يكفيهِ الاِشاره.
با توجه به دستهبندي بالا، بهترين راهي كه به نظرم رسيد، رجوع به تقويم تاريخ بود كه از حيث سوژهيابي مثل آجيل مشكلگشاست. از سالها پيش اين تقويم تاريخ را درست كردهام و هميشه در مواقعي كه كفگيرم به ته ديگ ميخورد، به آن مراجعه ميكنم. نوشتن از تاريخ و وقايع تاريخي، خيلي اوقات سادهترين و كمدردسرترين كارهاست.
اتفاق جالب اينجاست كه در مراجعه به تقويم آبانماه، متوجه شدم كه اول نوامبر، مصادف با 10 آبان، «روز مولف يا تشويق نويسندگان و پژوهشگران به تاليف» است. من اما ميخواهم كاري خلاف عنوان اين روز بكنم، يعني خودم و آدمهايي مثل خودم را به ننوشتن فرابخوانم. نه به خاطر دستهبندي فوق كه البته تصميمگيري راجع به آن امري شخصي است. اين دعوت هم به هيچ عنوان از جنس امر يا توصيه يا بايد الزامآور نيست. من چه كسي باشم كه چنين كنم؟ حاشا و كلا. فقط از كثرت نوشتار و تورم آن ميگويم، آنهم نوشتن بدون مطالعه و ممارست و تمرين و تجربه. يك زماني بيهقي كه بالاتر به او اشاره كرديم، در كتاب مشهورش نوشت: «هيچ چيز نيست كه به خواندن نيرزد.» اين سخن هزار سال پيش، يعني زمان بيهقي درست بود، يعني وقتي كه تعداد باسوادها بسيار كم بود و از آن كمتر شمار نويسندگان. آن كاتبان و مولفان محدود، زحمت و مرارت بسيار كشيده بودند و به راحتي نويسنده نشده بودند و در نتيجه آنچه مينوشتند، در اكثر مواقع تبديل به تاريخ بيهقي و گلستان و قابوسنامه ميشد. در روزگار ما اما... چه عرض كنم. به هر حال همه حق داريم بنويسيم و اتفاقا بهتر است كه بنويسيم، اما احتمالا اگر قبل از آن يا حداقل همزمان با آن بخوانيم و تمرين كنيم، شايد به وضعيت روزگار بيهقي نزديك شويم. زماني كه هر چيزي دستكم به يك بار خواندن ميارزيد.