• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5617 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۰ آبان

قرباني حقيقت، قصه پدر پوپيلوشكو

مرتضي ميرحسيني

جنازه‌اش را از داخل مخزن آبي، نزديك شهر كوچك ولوكلاوك پيدا كردند، در چنين روزي از سال 1984. صورتش متورم شده و از ريخت افتاده بود. معلوم بود كه حداقل چند روز همان‌جا افتاده است. اما به هر زحمتي بود شناسايي‌اش كردند. نامش يرژي پوپيلوشكو، از كشيش‌هاي مقيم ورشو بود و به مخالفت و ناسازگاري‌ با حكومت لهستان شناخته مي‌شد. ده روزي مي‌شد كه خبري از او نبود و بسياري- از همان روز نخست- حدس مي‌زدند كه احتمالا جايي سربه‌نيست شده است. بيشتر لهستاني‌ها حكومت كشورشان را متهم مي‌ديدند. مطمئن بودند كه كار، كار پليس مخفي است و آنان پدر پوپيلوشكو را كشته‌اند. حكومت كمونيستي لهستان قبلا بارها از اين كارها كرده بود و اتهام قتل اين كشيش هم به آن مي‌چسبيد. به‌ويژه آنكه او به خاري در چشم حكومت تبديل شده بود. به روايت ويكتور شبشتين در كتاب «انقلاب‌هاي 1989» موعظه‌هاي پرشور پدر پوپيلوشكو در كليساي سنت استانيسلاف كوستكا در ورشو، هميشه جمعيتي نزديك به چهل هزار نفر، و در روزهاي تعطيل و اعياد مذهبي، جمع بسيار بزرگ‌تري را جذب خود مي‌كرد. مردم در ميدان روبروي كليسا جمع مي‌شدند، اما هميشه عده زيادي به خيابان‌هاي اطراف سرريز مي‌شدند. او هر يكشنبه از «اشك‌ها، جراحت‌ها و خون كارگران لهستاني» سخن مي‌گفت. موعظه‌هايش به زيبايي نوشته شده و از حيث سياسي شجاعانه بود و او آنها را با حداكثر تاثيرگذاري مي‌خواند. كشيش‌هاي دردسرساز بسياري در لهستان زندگي مي‌كردند، اما از نظر رژيم حاكم، پوپيلوشكو كه استاد تحريك مردم بود قطعا خطرناك‌ترين‌شان تلقي مي‌شد. استعدادش در سخنراني و ايمانش به حقانيت مسيحيت يك طرف، او در رأس شبكه مالي كمك به مخالفان حكومت و حمايت از زندانيان سياسي قرار داشت و با پول‌هايي كه از اين و آن مي‌گرفت، از فعاليت‌هاي زيرزميني جبهه مخالفان پشتيباني مي‌كرد. سر نترسي داشت و گويا مي‌دانست انتهاي مسيري كه در آن گام برمي‌دارد به كجا مي‌رسد. «مي‌دانم كه بايد در راه حقيقت رنج برد. پس چرا من، يك كشيش، رنج‌هايم را به رنج‌هاي ديگران نيفزايم؟ به‌خاطر اين كار، آنها مرا تهديد مي‌كنند. چندين بار اين كار را كرده‌اند و بسيار هم ناشيانه اين كار را كرده‌اند. بي‌شك بازهم ادامه خواهند داد. براي مثال، ساعت دو بامداد چهاردهم دسامبر 1983 پس از آنكه از فرط خستگي ناشي از درست‌كردن بسته‌هاي شيريني براي كودكان در بيمارستان محلي‌مان، به رختخواب رفته بودم زنگ در به صدا درآمد. از جايم بلند نشدم. لحظاتي بعد صداي گرومپي آمد. يك آجر را با مواد منفجره توي آپارتمان انداخته بودند كه دو تا پنجره را شكسته بود. دو بار به ماشينم رنگ سفيد ماليده‌اند. دو بار به خانه‌ام دستبرد زده‌اند. مدام زيرنظر هستم. سر راهم به گدانسك در يك ايستگاه پليس در بيرون ورشو متوقفم كردند و هشت ساعت نگه داشتند. همه اينها شگردهاي بسيار خشني هستند، اما خطرات بزرگ‌تري در راه است. ولي من مطمئنم كاري كه مي‌كنم درست است. به همين دليل هم براي هر چيزي آماده‌ام.» اما، هرچند حكومت لهستان از حذف مخالفان و جنايت و كارهاي كثيف ديگر هيچ ابايي نداشت، گويا ماجراي مرگ پدر پوپيلوشكو كمي متفاوت و پيچيده بود. ماجرا از اين قرار بود كه چند نفر از ماموران سازمان امنيت، خودسرانه و بدون دستور از بالا، او را در مسير گدانسك به ورشو ربودند و تصميم داشتند با كتك زدن، ترس به جانش بيندازند. اما ضربه‌اي به سرش خورد و مرگش را رقم زد. ماموران- كه سه نفر بودند- ترسيدند و جنازه‌اي را كه روي دست‌شان مانده بود درون مخزن آب انداختند. سپس گريختند. چندي بعد از كشف جسد، هر سه نفرشان دستگير و دادگاهي شدند. حتي محكمه، برخلاف رويه هميشگي، حكم به حبس آنان داد و حكومت اين «خوش‌خدمتي» آنان را چنين براي‌شان جبران كرد. البته بيشتر مردم نمي‌پذيرفتند كه قتل پدر پوپيلوشكو فقط كار چند مامور خودسر بوده است. مي‌گفتند حكومت اين سه «مزدور پست» را قرباني كرد تا خودش را از اتهام قتل كشيش تبرئه كند. جالب اينكه حتي بعد از سرنگوني ديكتاتوري كمونيستي، پرونده را دوباره باز كردند و كوشيدند حقيقت ماجرا را معلوم كنند. اما هيچ سندي براي اثبات اين ادعا كه قتل پوپيلوشكو به دستور مقامات حكومتي انجام شده باشد پيدا نشد. هرچند در اصل ماجرا تفاوت چنداني نداشت. بدنامي حكومت و نفرت عمومي از آن، براي اثبات جرم كفايت مي‌كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون