درباره نمايش «سيزدهبهدر» به كارگرداني حسين ميرزامحمدي
در آستانه ويراني و رهايي
اين نمايش قصه خانوادهاي در آستانه فروپاشي است و مفهوم «خانه» را با مساله «بازتوليد اجتماعي» نيروي كار پيوند ميزند
محمدحسن خدايي
بازنمايي خانواده در نمايش «سيزده بهدر» بر مدار همان چيزي ميگردد كه در اين سالها به تماشا نشستهايم: يك خانواده بحرانزده كه در آستانه فروپاشي است اما همچنان بنا به دلايلي معلوم و نامعلوم دوام آورده و پناه اعضاي خانواده است. چه در سينما و چه در تئاتر، نهاد اجتماعي خانواده بوده كه توانسته تا حدودي كژكاركردي نهادهاي ديگر اجتماع را تاب آورده و امكان بقا را ممكن سازد. نمايش «سيزده بهدر» كمابيش بر همين مسير حركت ميكند و به فرجام ميرسد. اما نكتهاي كه تفاوت با نمونههاي قبلي را گوشزد ميكند مساله «بهحاشيه راندهشدن» است، چراكه محل سكونت خانواده در مسير ساختهشدن يك اتوبان جديد قرار گرفته و ميبايست تخريب شود. به ديگر سخن «خانه» از متن به حاشيه رانده شده است و نميتواند محل آرامش و سرپناه باشد. در مطالعات توسعه شهري، قرار گرفتن در فضاي حاشيهاي شهرها ميتواند «مصيبت» يا «موهبت» توامان باشد چراكه زيستن در متن و بطن شهرهاي بزرگ همراه است با قرار گرفتن زيرنظر نگاه خيره دولت، پرداخت كردن هميشگي ماليات و تقلاي بيوقفه براي ادغام در فرهنگ شهري. اما در مكانهاي حاشيهاي افراد ميتوانند فارغ از جايگاه شهروندي خويش، به عضويت گروهها و اجتماعات غيررسمي درآيند و با پيوندهاي مستحكم مذهبي يا قومي روزگار بگذرانند. از اين باب ميتوان نمايش «سيزده بهدر» را روايت پرتابشدگي خانواده روغني از متن شهر به فضاهاي حاشيهاي آن دانست. اعضاي اين خانواده ششنفره شامل پدري است مشغول كار در راهآهن و فرزنداني كه به كارهاي موقتي با منزلت اجتماعي پايين سرگرم هستند. در اين موقعيت آستانهاي، حفظ خانه براي پدر ضروري است و مقاومت در مقابل نيروي مهاجم شهرداري امري استراتژيك. اما فرزندان براي ساختن آينده مطلوب خويش به فروش خانه و سهم بردن از ارث احتياج دارند. اين وضعيت دوگانه مابين پدر و فرزندان، معلول پرتاب شدن كليت خانواده به فضاهاي حاشيهاي شهر است. در اين ماراتن نفسگير، فرزندان به خوبي ميدانند كه ايستادگي پدر براي حفظ خانه بيفايده است و زور قانون در نهايت خانه را از چنگ پدر خارج كرده و قيمت آن را به مساوات ميان آنان تقسيم خواهد كرد. طنز ماجرا اينجاست كه بر خلاف پدر كه مخالف دستورات شهرداري است فرزندان در اينجا با دستور تخريب شهرداري همراه هستند و تلاش ميكنند هرچه زودتر اجرايياش كنند. به قول فيلسوفي چون ليز فوگل «انسانهاي زندهاي كه هم قادر به پيروي از دستورات و هم سرپيچي از آنها هستند» به شكل استعاري در خانواده روغني جمع شدهاند. آنها واجد خودآگاهي طبقاتي و خانوادگي نيستند و بر سر حفظ يا فروش خانه، در تضاد و كشمش دايمي با يكديگرند.
اما چرا «خانه» در زندگي شهري دوران سرمايهداري اين مقدار اهميت دارد. پاسخ مربوط است به نظريه «بازتوليد اجتماعي» نيروي كار. خانه به مثابه مكاني است كه كارگران بعد از فراغت از كار روزانه به آن بازميگردند تا تجديد قوا كنند و با مصرف كالري لازم، براي كار فردا آماده شوند. بدون سرپناهي مناسب اين فرآيند تكرارشونده و مورد نياز بازار كار، مختل شده و بازتوليد اجتماعي، دچار وقفه ميشود. در نمايش «سيزده بهدر» اين مكانيسم را به وضوح شاهد هستيم.
فيالمثل پدر كه در راهآهن مشغول است براي بازتوليد نيروي كارش، احتياج به حفظ خانه دارد تا هر شب به آنجا بازگردد و براي كار فردا آماده شود. اما فرزندان كه به شكل رسمي كاري ندارند و اغلب يا در جستوجوي شغلي مناسب از اين شركت به آن شركت در حال حركت بوده يا به مسافركشي مشغول هستند، به علت موقتي بودن كار و نداشتن بيمه و مبهم بودن آينده شغلي، اولويتشان بازتوليد نيروي كار نيست. آنها در تلاش هستند هرچه سريعتر خانه به دست نيروهاي شهرداري تخريب شده و پولي از اين راه به جيب زنند. ادراك پدر از مفهوم خانه با اين توضيحات از تلقي فرزندان متفاوت است. بنابراين جنگي پنهان مابين آنها در جريان است كه تا تخريب خانه ادامه خواهد داشت. پدر بايد توجه داشته باشد كه حق با فرزندان است و با قرار گرفتن خانه در مسير ساخت اتوبان، امكان بازتوليد نيروي كار در اين مكان از بين خواهد رفت و بعد از تخريب خانه، او نخواهد توانست نيروي كار خويش را بازتوليد كند.
بازگشت تمامي اعضاي خانواده به خانه پدري براي يافتن سرپناه و امكان بقا، نشان از وضعيت وخيم اقتصادي و اجتماعي است. فيالمثل زني چون رامش با بازي بيتا عزيز كه در شرف جدايي از همسرش است به خانه پدري بازگشته و مشغول كار در پشتيباني اسنپفود شده يا پسر بزرگ خانه كه علي نام دارد پس از آزادي از زندان اين روزها به رانندگي اسنپ مشغول است و هر شب دور از چشم پدر به خانه بازميگردد تا چند ساعتي استراحت كند و براي كار فردا آماده شود. توگويي مستقل شدن هر روز بيش از پيش ناممكن شده است. نهاد اجتماعي خانواده با تمامي بحرانهاي فزايندهاي كه به جانش افتاده همچنان يكي از آخرين سنگرهايي است كه ميتوان به آن پناه آورد و از هجوم تيرهاي مهلك روزگار تا حدي در امان ماند. اما اينجا خانه در آستانه تخريب قرار گرفته و ديگر سرپناه و اميد محسوب نميشود. هجوم سرمايهداري دولتي و ضرورت توسعه شهري، آخرين سنگر همبستگي و باهمبودن اعضاي خانواده روغني را كه خانه باشد نشانه رفته است. گريزي از تن دادن به واقعيت صلب اجتماعي نيست و از قضا فرزندان با روح زمانه كنار آمده و تخريب خانه پدري را يك فرصت بيبديل براي ساختن آينده ميبينند. آنها با توطئهاي جمعي به جان ديوارهاي در حال خرابي خانه ميافتند و همدست نيروهاي تخريب شهرداري ميشوند. اينجا پيوندي نامقدس ميان فرزندان و دستورالعملهاي شهرداري برقرار است.
محمود احمدينيا در مقام نمايشنامهنويس به نسبت نمايشنامه «خاكسفيد» چند قدم جلو آمده و توانسته وجه اجتماعي «سيزده بهدر» را به اندازه بپروراند. نمايش «خاكسفيد» كمابيش تجربهاي درخودمانده بود و اتصالاتش با امر اجتماعي چندانكه بايد برقرار نميشد. رويكرد ناتوراليستي «خاكسفيد» تغيير كرده و به رئاليسم اجتماعي در نمايشنامه «سيزده بهدر» بدل شده است. اين تغيير استراتژي امكان نقد اجتماعي را مهياتر كرده است.
البته سعي شده بازنمايي واقعيت به ميانجي وقفههايي كه شخصيت نادر با گفتار خويش ايجاد ميكند اندكي گشوده شود به خيالورزي. اما اين تمهيد روايي چندان توان فراروي از واقعيت صلب اجتماع را ندارد و همهچيز بر مدار واقعگرايي شكل مييابد. حسين ميرزامحمدي بعد از كارگرداني فيلم «كتچرمي» با نمايش «سيزده بهدر» به تئاتر بازگشته است و توانسته تا حدود زيادي به پيشنهادهاي فرمي نمايشنامه وفادار باشد. كنار هم قرار گرفتن بازيگران با مهارت اين اجرا و انتقال نظام حسّاني مورد نياز اين نمايش برگ برنده كارگردان است. به لحاظ بازي بازيگران ميتوان به خسرو احمدي اشاره كرد كه در انتهاي نمايش وقتي از خواست خويش در حفظ خانه ميگويد درخشان ظاهر ميشود. همچنانكه صادق برقعي و سعيد زارعي مثل هميشه مسلط و روان بازي ميكنند و در خدمت نقش هستند. بنفشه رياضي در نقش ريما بعد از كارگرداني نمايش «مرثيهاي براي گودو» كه استقبال خوبي از آن شد، اينجا توانسته نماينده نسل زد باشد كه مهاجرت را به ماندن ترجيح ميدهند و جهاني ديگر را طلب ميكنند. بيتا عزيز در نقش رامش نماينده زنان است كه اين روزها تلاش دارند جهان مطلوب خويش را از نو بسازند حتي با ترك خانه متاهلي و بازگشت به خانه پدري.
محمد موحدنيا كه قرار است ميانجي اتصال با تخيل و فراروي از واقعيت روزمره باشد، چندان نتوانسته با منطق صحنه كنار بيايد و روان و راحت بازي كند. اين بازيگر جوان به تمرين و ممارست بيشتري احتياج دارد.
در نهايت ميتوان نمايش «سيزده بهدر» را ادامه يافتن درام اجتماعي ايراني دانست. شايد به لحاظ فرمال اين نمايش پيشنهاد تازهاي براي تئاتر ما نداشته باشد اما توانسته فرمهاي گذشته را به خوبي بازتوليد كند. از ياد نبريم كه اين اجرا براي نقد اجتماعي راديكالتر به وضعيت ميبايست واجد نظريه پيشروتري باشد. براي اين منظور تحقيق در باب بازتوليد اجتماعي نيروي كار، ساخت فضاي اجتماعي و همچنين مطالعه در باب اقتصاد سياسي زمين شهري، ضرورت مييابد و ميتواند به ياري نويسنده و گروه اجرايي بيايد. به هر حال سنت تئاتري ايران مدرن، به بازنمايي امر اجتماعي گرايش داشته و توانسته در برهههاي حساس اجتماعي و التهابات سياسي نقشآفريني كند.
درام اجتماعي براي مواجهه با پيچيدگي جهان معاصر، ميبايست فرمهاي تازهاي ابداع كند. كاري كه فيالمثل اوسترماير در تئاتر آلمان با رئاليسم كاپيتاليستي انجام داد و مناسبات فاسد سرمايهداري را افشا كرد.
چرا «خانه» در زندگي شهري دوران سرمايهداري اين مقدار اهميت دارد. پاسخ مربوط است به نظريه «بازتوليد اجتماعي» نيروي كار. خانه به مثابه مكاني است كه كارگران بعد از فراغت از كار روزانه به آن بازميگردند تا تجديد قوا كنند و با مصرف كالري لازم، براي كار فردا آماده شوند. بدون سرپناهي مناسب اين فرآيند تكرارشونده و مورد نياز بازار كار، مختل شده و بازتوليد اجتماعي، دچار وقفه ميشود. در نمايش «سيزده بهدر» اين مكانيسم را به وضوح شاهد هستيم.